در دنیای سینما با مثالهای زیادی از آثاری مواجه میشویم که با انتظار طرفداران، زمین تا آسمان فرق داشتهاند. در این یادداشت به سراغ مرور ۱۰ فیلم در این زمینه میرویم.
اقتباس از آثار بزرگ و کوچک ادبیات جهان، امری بسیار مرسوم در دنیای سینماست که نتیجهاش، خلق برخی از بهترین فیلمهای تمام تاریخ بوده است اما در این میان تنور بحث و جدل دو نگرش نسبت به تهیه آثار اقتباسی همواره بسیار داغ بوده است: وفاداری به منبع اقتباس یا استقلال فرم و محتوا؟ فارغ از بحث ارزشگذاریِ این دو نگرش که از حیطه این مقاله خارج است، پیش از اکران تصویری هر اثر سینمایی، همواره پیش داوریهایی در ذهن علاقمندان ایجاد میشود که قطع به یقین، این طرز تفکر به فاکتورهای زیادی وابسته است و همچنین تأثیر شگرفی هم بر بازخورد مخاطبین دارد. برای نمونه میتوان به مجموعه فیلمهای ارباب حلقهها، ساخته پیتر جکسون اشاره کرد. طرفداران انتظار داشتند که این فیلمها مملو از نبردهای حماسی عظیم، دنیای فانتزی خیرهکننده و چند هابیت باشد و دقیقاً همین موارد را هم در فیلم مشاهده کردند.
در رابطه با همین بحث انتظارات مخاطبین از فیلمهای مورد انتظارشان، آثاری هم وجود دارند که حتی در نقطه مقابل این انتظارات قرار گرفته و فارغ از خوب یا بد بودنشان، حسابی موجب غافلگیری بینندگان میشوند. تغییرات دراماتیک نسبت به منبع اقتباس، عدم هماهنگی لحن، نوع روایت متفاوت و… از جمله دلایلی هستند که تصورات از فیلم را تغییر و حتی خراب میکند و این نکتهای است که برخی از بزرگترین فیلمها از آن اثر زیادی پذیرفتهاند. در ادامه به مروری بر ۱۰ فیلم که مطابق انتظارات ظاهر نشدند خواهیم پرداخت.
۱۰. Super Mario Bros
شاید بسیاری از گیمرهای امروز از اقتباس سینمایی مجموعه بسیار دوستداشتنی ماریو در دهه ۹۰ بیخبر باشند اما این اتفاق (ناگوار!) واقعاً رخ داده و نتیجه آن فاجعهبار بوده است. اقتباس راکی مورتون و آنابل جنکِل از دنیای رنگارنگ و پر از قارچ نینتندو، بیشتر به یک نمونهبرداری از پادآرمانشهر بلیدرانر شباهت داشت؛ جایی که یک فرد بریتانیایی و یک فرد لاتین در نقش برادران ایتالیایی-آمریکایی ماریو لولهکش ظاهر شدند تا در دنیایی تاریک، شاهزاده دیزی را از دست رئیس جمهور کوپا (که در فیلم به فرم انسان است!) نجات دهند. همین چند جمله برای دانستن میزان غافلگیری طرفداران از فیلمی که بر اساس خاطرهسازترین بازی ویدیویی دوران کودکیشان ساخته شده بود کافی است. برخلاف آنکه از Super Mario Bros به عنوان یکی از بدترین فیلمهای دهه ۹۰ یاد میشود، راکی مورتون معتقد است به هدف خود که نزدیک کردن خانوادهها به بازیهای ویدیویی بوده رسیده و از اینکه این فیلم حالا تبدیل به یک اثر کالت شده، راضی است. باب هاسکینز فقید در فیلم نقش ماریو را برعهده داشته اما هاسکینز، این فیلم را بدترین پروژه زندگی خود خوانده و کار کردن با زوج مورتون و جنکل را یک کابوس تمام عیار توصیف کرده بود.
۹. Prometheus
طبیعی است که از فیلمی متعلق به مجموعه پرطرفدار Alien انتظار داشته باشیم که حداقل شامل چند زنومورف چندشآور باشد که از سینه قربانیان بیرون میزنند و هر موجود متحرکی را میکشند. اما پرومتئوس که پیشدرآمدی بر این مجموعه است، خلاف این انتظار ظاهر شد.
دستپرورده جدید ریدلی اسکات در سال ۲۰۱۲ کاملاً عاری از موجودات خیالی هم نبود اما هیچکدام از آنها، مثل زنومورفهای سری ترسناک نبوده و این برخلاف پیشبینیهای علاقمندان بود. به علاوه پرومتئوس به سوالات متعدد پیرامون داستان مجموعه، بهطور مشخص درباره «مهندسان» و مه آبیرنگ اطراف تخمهای زنومورفها در فیلم اول، پاسخ روشنی نداد و حتی سوالات بیجواب زیادی هم پس از پایان باقی گذاشت. باید اعتراف کرد این فیلم از لحاظ تجاری و بازخورد منتقدین عملکرد موفقی داشته اما آنچه که طرفداران بیگانه از پیشدرآمد مجموعه انتظار داشتند، کلاس درس الهیات نبود.
۸. Rise of the Planet of the Apes
«Planet of the Apes» از جمله مجموعههای سینمایی است که قربانی کیفیت بالای قسمت اول خود شده است. هیچکدام از دنبالهها در دهه ۷۰ نتوانستند به خوبی فیلم اول محصول سال ۱۹۶۸ باشند و اکران فیلم بعدی مجموعه تا هزاره سوم طول کشید. ریبوت سیاره میمونها به کارگردانی تیم برتون نیز برخلاف فروش خوب، نتوانست توجه منتقدین را جلب کند و یکی از ضعیفترین فیلمهای مجموعه لقب گرفت. تا اینکه به سال ۲۰۱۱ و ریبوت دوم رسیدیم.
«Rise of the Planet of the Apes» پیشدرآمدی غیرمنتظره بر این مجموعه کلاسیک بود که باری بسیار سنگین بر دوش داشت و بالاخره باید طلسم فیلم اول را میشکست. ساخته روپرت وایات اما از این فراتر ظاهر شد و با شخصیتپردازی عالی و جلوههای ویژه خیرهکننده، جان تازهای بر پیکره سیاره میمونها دمید. پیش از اکران فیلم، طرفداران با توجه به تریلرها انتظارات خود را تا سطح فیلمی صرفاً با جلوههای ویژه باکیفیت پایین آوردند اما عملکرد فوق العاده بازیگران و رابطه عمیق میان «سزار» و «ویل» باعث شد که این جلوهها فقط یکی از نکات مثبت فیلم به شمار روند.
۷. Man of Steel
زک اسنایدر از جمله کارگردانهایی است که به تغییرات ساختاری و اساسی قهرمان فیلمهایش علاقه دارد و همین رویه را در «Man of Steel» نیز در پیش گرفت اما شاید سوپرمن بهعنوان کاراکتر «همواره مثبتی» که همواره به دنبال حقیقت، عدالت و نیکی به روش آمریکایی است، برای این تغییرات کاندیدای مناسبی نبود.
با خاک یکسان کردن نصف شهر متروپلیس و شکستن گردن شخصیت منفی داستان بدون هیچ توجهی به تبعات این اعمال، شاید در انتهای فهرست انتظارات طرفداران از سوپرمن هم نباشد، اما این اتفاقی بود که در مرد پولادین رخ داد و موجب شگفتی شد. ایدههای متفاوت اسنایدر برای ابرقهرمانهای محبوب دنیای دیسی در نهایت به نتیجه خوبی نرسید و برادران وارنر تصمیم گرفتند از ادامه راه با او صرفنظر کنند.
۶. The Dark Tower
یک اقتباس سینمایی جذاب از یکی از بهترین آثار استیون کینگ، آرزوی هر طرفدار این نویسنده شهیر آمریکایی بود. پتانسیل بسیار بالای دنیای فانتزی-ترسناک-وسترن و داستان عمیق آن، در صورت تصمیمگیری درست حتی میتوانست منجر به آثاری بهتر از ارباب حلقهها شود، اما در نهایت چنین نشد.
«The Dark Tower» که مشتمل بر هشت کتاب و یک داستان کوتاه است، ترکیبی چند لایه و پیچیده از ژانرها و المانهای مختلف بوده که حتی با سایر رمانهای کینگ نیز ارتباط دارد و همین نکته کار را برای ساخت یک اثر سینمایی بر اساس آن بسیار دشوار میکند. کاری که سونی و نیکولای آرسل با این فیلم کردند اما غیرمنتظره و البته غیرقابلقبول بود. ساخت فیلمی با مدت زمان کمتر از ۹۰ دقیقه که به جای پرداختن به داستان کتابها، به اتفاقات بعد از آنها میپرداخت، «برج تاریک» را تا سطح یک اکشن بلاکباستر رده سنی نوجوانان پایین آورد. حاصل کار ملغمه گیجکنندهای بود که از انتظارات طرفداران فرسنگها فاصله داشت و صرفاً نام شاهکار کینگ را یدک میکشید. شکست فیلم نیز سبب شد که سونی از ساخت دنبالههای آن دست بکشد.
۵. Fantastic Four
اگر تنها یک مجموعه فیلم ابرقهرمانی وجود داشته باشد که رنگارنگ، سرگرمکننده و مناسب برای خانواده است، آن مجموعه احتمالاً باید «Fantastic Four» شرکت مارول باشد. انتظار میرفت که تلاش دوم فاکس برای آوردن این ابرقهرمانان محبوب به سینما نیز به همین ترتیب باشد اما با انتشار تریلرهای تاریک و جدی فیلم، انتظارات تغییر کرد ولی همچنان بالا باقی ماند؛ چرا که سکان هدایت تولید در دستان جاش ترنک بود که فیلم بسیار عالی «Chronicle» را در کارنامه داشت.
نتیجه کار نه تنها به چهار شگفتانگیز شباهتی نداشت، بلکه بهنظر میرسید هیچ رنگ و بویی از چیزهای خوب و مثبت دنیا هم نبرده بود. اقتباس بیشازحد تاریک موجب سرخوردگی طرفداران پروپاقرص کاراکترهای دوستداشتنی این گروه شد و حتی در مقایسه با فیلمهای اصلی این مجموعه، ناامیدکننده بهنظر میرسید.
۴. Cabin in the Woods
«Cabin in the Woods» برای کسانی که چکلیست انتظارات خود از فیلم را با کلیشههای آثار اسلشر پر کرده بودند، به شدت غافلگیرکننده و هیجانانگیز بود. تا نقطه خاصی از فیلم، کسی تصور نداشت که این اثر چیز خاصی در چنته داشته باشد، تا آنکه با چرخشی فوق العاده به ناگاه به یکی از بهترین آثار ترسناک و دلهرهآور چند سال اخیر تبدیل شد.
ترکیب تکراری نوجوانان سربههوا و خشونت زیاد تنها آغاز راه منتهی به موزهای بود از هر نوع هیولای ترسناکی که عوام تاکنون در تخیلات خود متصور شدهاند. تریلر این فیلم تنها به بخش کوچک کوه یخی که از آب بیرون زده اشاره میکرد، حال آنکه Cabin in the Woods به هیچ وجه صرفاً یک اسلشر با چند غافلگیری کوچک نبود. چه کسی تصور میکرد چنین جادوی سیاهی در پس این فیلم نهفته باشد؟ این فیلم از بهترین مثالها برای تصدیق این ضربالمثل است: «هیج چیز را از روی ظاهرش قضاوت نکن».
۳. The Guest
اسپنسر و لورا پیترسن پس از مرگ پسرشان کیلب در جنگ افغانستان ضربه روحی شدیدی میخورند اما از راه رسیدن همرزم و بهترین دوست او، دیوید کالینز، بهنظر کمی از درد و غم آنها میکاهد. دیوید بسیار مهربان و متعهد است و هر تلاشی میکند تا به این خانواده کمک کند. «میهمان» به همین ترتیب بسیار دلگرمکننده، مثبت و آرام پیش میرود اما عجله نکنید.
پس از آنکه دیوید جهت کمک به برادر کوچکتر کیلب فقید در برابر زورگوها، حسابی به آنها آسیب وارد میکند، به نظر میرسد باید کمی درباره او تجدید نظر کنیم. سربرآوردن رابطه عاشقانه میان دیوید و خواهر کیلب که سرانجامی ناخوشایند دارد، دیگر حجت را تمام میکند که این مهمان دوستداشتنی آنچنان هم قابلاعتماد نیست.
بر خلاف اقبال بالای این فیلم نزد منتقدین، علاقمندان سینما چندان روی خوشی به آن نشان نداده و فیلم The Guest با فروش ۲.۴ میلیون دلاری در برابر بودجه ۵ میلیونی، یه شکست تجاری برای کمپانی تهیهکننده به همراه داشت. غافلگیری شدید سوژه داستان و پایانبندی عجیبش شاید یکی از دلایل این اتفاق بود.
۲. Cloud Atlas
پس از Matrix و Speed Racer، طرفداران از واچوفسکیها انتظار داشتند که در اقتباس خود از کتاب بسیار پرفروش و محبوب دیوید میچل، اثری هیجانانگیز و جذاب خلق کنند اما چنین نشد.
رمان «Cloud Atlas» داستانی درهمتنیده با محوریت مفاهیم سنگین زیادی چون زندگی، کائنات، تناسخ و ذات انسان و تولید یک فیلم سینمایی بر اساس آن چالشی بسیار دشوار به حساب میآید؛ چالشی که خواهران واچوفسکی در آن ناموفق بودند. تیم بازیگری کهکشانی فیلم با حضور تام هنکس، سوزان ساراندن، هلی بری و جیم برادبنت حداقل این تصور را به وجود میآورد که فروش در گیشه خوب خواهد بود، اما تدوین نامناسب، طول بسیار زیاد فیلم و عوامل متعدد دیگر مانع این امر شد.
از آن زمان، واچوفسکیها به قلمرو آشنای خود بازگشتند و آثاری چون Jupiter Ascending و سریال Sense8 را خلق کردند. با نگاه به گذشته چنین به نظر میآید که اطلس ابر در جهانی موازی ساخته شده است
۱. The Grey
زمانی بود که بسیاری از طرفداران فیلمهای اکشن پر از زد و خورد، نام لیام نیسون را در فهرست بازیگران این دسته از آثار مشاهده میکردند. ساخت «The Grey» در همین دوره موجب شده بود که عده زیادی تصور کنند در این فیلم هم قرار است شاهد لت و پار شدن عدهای توسط نیسون باشند. حضور جو کارنهان در مسند کارگردانی فیلم هم این گمان را تقویت کرد؛ چرا که اینگونه آثار در تخصص اوست.
در عوض فیلم ترکیبی بسیار خوب از مفاهیم فلسفی، تم سنگین، سینماتوگرافی خوب و البته بازیگری فوق العاده بود که نیسون را در شرایطی نشان میداد که هرگز انتظارش را نداشتیم. تقلای انسان برای بقا در برابر ناملایمتیهای مادر طبیعت در بطن فیلم قرار داشت و برخلاف سر بر آوردن اعتراضها نسبت به تصویر ناعادلانهای که The Grey از گرگهای خاکستری نشان میداد، استقبال تماشاگران و منتقدین از آن بسیار خوب بود. The Grey یک اثر بسیار احساسی است که در انتقال پیامی که دارد، بسیار موفق ظاهر شده و این فیلم سینمایی نقطه عطفی در زندگی حرفهای کارنهان و نیسون به شمار میرود.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید