فصل چهارم سریال 13Reasons Why دقیقا همان پایانبندی مبتذلی بود که فصلهای گذشته از وقوع آن خبر میدادند و تمام تلاشهایمان برای حفظ امید به سریالی که آغاز خوبی داشت را نقش بر آب میکند.
فصل اول «سیزده دلیل برای اینکه» بر اساس رمانی به همین نام از «جِی اشر» ساخته شد و داستان دختری به نام «هانا بیکر» را روایت میکرد که به دلایل مختلفی خودکشی کرده بود. نخستین فصل در حقیقت از همان الگوی رمان بهره گرفته بود و نویسندگان یا از روی تنبلی یا از روی عدم داشتن خلاقیت و شایسنگی مناسب، ماجراهای مختلف را عینا مانند کتاب پیش بردند و بزرگترین تغییرات مربوط به تفاوتهایی جزئی در طراحی شخصیت «کلی جنسن» بود. در فصل دوم اما دیگر خبری از الگوی رمان نبود و نویسندگان باید تلاش میکردند تا داستانی اریجینال و در عین حال وفادار را روایت کنند، اما مهمترین مسئلهای که سر راه آنها قرار گرفته بود این بود که اصلا نیازی به ادامه سریال پس از یک فصل حس نمیشد و این کار به دستور نتفلیکس و در راستای دوشیدن یک فرنچایز به نسبت محبوب (آن هم در میان جامعهی کمسنتر مخاطبان) صورت گرفت. نتیجهی آن فاجعهای غیرقابل تحمل شد که میراث هانا بیکر را ویران کرد، اما طبق معمول مخاطبان اهمیتی به ضعفهای بسیار واضح سریال ندادند و به تماشای آن نشستند تا موجب ساخت فصل سوم شوند. درست هنگامی که حس میشد نمیتوان فاجعهای بدتر از دومین فصل ساخت، سومین فصل منتشر شد تا متوجه شویم دیگر این فرنچایز مرده. البته هنوز هم میلنیالها و برخی از مشترکین نتفلیکس به تماشای آن نشستند و به طور رسمی کوله باری از ایرادات پیش پا افتاده نویسندگی دوباره در مانیتورهای هزاران نفر دیده شد. فصل آخر باید تمامی این خطوط داستانی شلخته را میبست و آنها را به یک پایانبندی مناسب میرساند که بیش از هر فردی، مخاطبان اصلی این عنوان لایق آن بودند.
اولین ویژگی مهم سریال که در بیشتر قسمتها (در تمامی فصلها بهجز فصل دوم) بهطور برجسته ملاحظه میشود، موج فراگیر «داستانگویی غیرخطی» است که در دههی اخیر در فیلمها و سریالهای متفاوتی و به دلایل مختلفی مورد استفاده قرار گرفته. نویسندگان در فصل سوم سعی کردند از این ویژگی نخستین فصل استفاده کنند و در این مسیر شکست خوردند، اما در آخرین فصل سعی شد مقیاس غیرخطیبودن داستان کوچکتر شود و به هر قسمت تقلیل پیدا کند تا شاید مشکلات از بین بروند؛ البته این مشکلات نه تنها از بین نرفتهاند، بلکه بیش از پیش دیده میشوند. در فصل سوم روایت بناشده بر فلشبک موجب شده بود خط داستانی کل فصل از یک پیوستگی حداقلی برخوردار باشد که برخی از بینندگان بتوانند آن را در جهان داستان بپذیرند. حال که فلشبکها مختصر به یک قسمت یا حداکثر سه قسمت هستند، پیوستگی داستان به طور کامل دچار مشکل شده و بین هر چند قسمت رویکردها به شکل قابل توجه و آزاردهندهای عوض میشوند که حاصل آن تنها آشفتگی بیشتر فیلمنامه است. نریشنها همچنان همانند پادکستی هستند که عنوانش «تحلیلهای فلسفی جامعه نوجوانان» باشد و نه تنها از نظر عمق مفاهیم مطرح شده به آن نزدیک هم نشوند، بلکه گاهی خندهدار هم به نظر برسند
نریشنها همچنان همانند پادکستی هستند که عنوانش «تحلیلهای فلسفی جامعه نوجوانان» باشد و نه تنها از نظر عمق مفاهیم مطرح شده به آن نزدیک هم نشوند، بلکه گاهی خندهدار هم به نظر برسند. اگر بتوانید با این حقیقت کنار بیایید که بیشتر بازیگران دانشآموزان دبیرستانی نزدیک به سی ساله هستند و «کلی جنسن» بیش از سی بار با لحنی شگفتآور میگوید «زنده ماندن و گذراندن دبیرستان بسیار سخت است»، قطعا با این موضوع نمیتوانید کنار بیایید که تمامی شخصیتها، بدون هیچ استثنائی، یا همجنسگرا هستند، یا از مشکلات روانی رنج میبرند، یا بیشتر وقت خود را مست میکنند، یا به مواد مخدر روی میآورند، یا قرار است نمادی باشند برای جامعهی فمینیست که هیچ جایگاه و بهانهای برای وجودشان در داستان نیز موجود نیست. «سیزده دلیل برای اینکه» راه فرار خودش را پیدا کرده و در فصل چهارم استفاده از آن را بهقدری زیاد کرده که نگذارد کسی هیچ حرفی بزند: داشتن وجههای شعاری که بهجای اهمیت دادن به داستانی اصیل و جذاب، باید به جنبشها و میلهای مختلفی اهمیت داد که پشت سر هم ظاهر میشوند و ارتباط بینشان نزدیک به صفر است. بنابراین حرف زدن علیه سریال برابر است با اظهار نظر علیه جنبشهای مختلف و در نتیجه به فرد معترض، اتهام عقبماندگی یا مناسب جامعه نبودن زده میشود، اما نکته اینجاست که در اصل مخالفتی با پرداختن به این مسائل وجود ندارد و به اتفاق اگر به شیوهی درستی به این موضوعات پرداخته شود، دیگر جای حرفی باقی نمیماند؛ برای مثال فیلم Portrait of a Lady on Fire نه تنها تم همجنسگرایانه داشت و از بهترین عناوین منتشر شده در سال گذشته بود، بلکه موفقترین فیلم سال گذشته از نظر پرداختن به فمینیسم بود.
سیزده دلیل برای اینکه در فصل چهارم از معضلاتی که نوجوانان و به خصوص دبیرستانیهای آمریکا از آن رنج میبرند، در کنار مسائلی استفاده کرده که چندان به نوجوانان مربوط نیستند و در بهترین حالت به سریالهای جنایی ردهی دو و سه مربوط میشوند، اما ژانر دیگری نیز در فصل چهارم بسیار مؤثر واقع شده: وحشت. در تمامی قسمتها سعی شده از المانهای این ژانر استفاده شود و برای این کار از ابزاری استفاده کردهاند که برای نویسندگان امروزی در مقام راه فراری برای ارائهی هرگونه توضیحات منطقی قرار میگیرد: بیماری روانی. کلی جنسن در این فصل از چندین مشکل روانی رنج میبرد و این موضوع باعث شده از همان ابتدا دچار فروپاشیهای روانی متعددی شود که موجب میشوند تصاویری را ببینیم که در اصل برای ترساندن مخاطب و نشان دادن وضعیت روانی کلی طراحی شدهاند اما از نظر تدوین، ضعفهای بزرگی را به خود دیدهاند. در قسمتی که مختص به کمپ زدن است (یکی دیگر از راههای احمقانه نویسندگان برای جمع کردن شخصیتهای مثبت و منفی در کنار هم و ایجاد تنشی ناموفق)، کارگردانی به فیلمهای Friday the 13th شباهت پیدا میکند و به نسبت میتوان آن را قابل قبول دانست. یکی از وجهههای مثبت فصل چهارم (که شاید بتوان آن را تنها وجهه مثبت نیز دانست)، پرداختن دقیق به مسئلهای مانند تیراندازی در مدارس و فشاری است که به دانش آموزان وارد میشود و این مسئله نیز بهخاطر کارگردانی به نسبت مناسب این بخش برجسته میشود. البته هنوز هم مشکلات نویسندگی پابرجا هستند و فواصل بین وقوع وقایع مختلف در جای جای مدرسه تجربه مخاطب را حوصلهسربر و آزاردهنده میکنند.
سیزده دلیل برای اینکه در فصل چهارم از معضلاتی که نوجوانان و به خصوص دبیرستانیهای ایالات متحده از آن رنج میبرند، در کنار مسائلی استفاده کرده که چندان به نوجوانان مربوط نیستند و در بهترین حالت به سریالهای جنایی ردهی دو و سه مربوط میشوند
به قطع اشاره به تمامی مشکلات پیرنگ و پرداخت داستانی این بررسی را هم به اندازهی خود سریال حوصلهسربر میکند؛ پس به مهمترین آنها اشاره میکنم. «جاستین» در قسمت آخر به علت ایدز و بیماریهای مختلفی که در بدنش پیشروی کردهاند، جان خود را از دست میدهد. البته ایدز گرفتن جاستین با توجه به سابقهی استفاده از مواد مخدر و شیوهی زندگی سابقش به طور کامل منطقی به نظر میرسد، اما فاصله نشان دادن علائم بیماری و مرگ وی بهتقریب دو قسمت است. تنها علائمی که از بیماری سخت او بر صورتش نیز نمایان میشوند، به شکل کاملا عجیب و غیرقابل باوری توسط دیگر شخصیتها نادیده گرفته شده و به شخصه هنگام دیدن آنها حس میکردم با یک نشان مادرزاد طرف هستم که تا کنون متوجه آن نشده بودم. مشکل فیلمنامه اینجاست که همه چیز از پیش تعیین شده هست، اما نویسندگان تا دقیقهی آخر به آن اهمیتی نمیدهند. مرگ جاستین موجب میشود تمامی خطوط داستانی در زیر سایهی آن قرار بگیرند و با توسل به برانگیختن احساسات مخاطب و درآوردن اشک او، بیننده نیز تمامی معضلات را فراموش کند. سپس به شکلی کاملا عجیب، کلی جنسن که در مدرسه بارها خرابکاری به بار آورده، اسلحه بیرون کشیده، خودروی مدیر مدرسه را به آتش کشیده، یک شورش را پایهگذاری کرده و در تمام مدت از نظر روانی شرایط مناسبی نداشته، به عنوان سخنگوی دانشآموزان انتخاب میشود و سعی میکند از مرگ جاستین برای اشاره به این امر استفاده کند که زندگی اهمیت دارد.
فصل چهارم 13Reasons Why دلیلی ندارد که از قسمتهای یک ساعتهی تو خالی تشکیل شده باشد و به قطع هیچ توجیهی پشت قسمت پایانی به تقریب یک ساعت و نیمهاش وجود ندارد. در قسمت آخر ناگهان شخصیتهایی ظاهر میشوند که به کلی فراموش شده بودند و در دو فصل اخیر حتی به آنها اشاره نشده بود و سپس، دربارهی مفهوم دوستی صحبت میشود. به هر حال، سریال سیزده دلیل برای اینکه با تمام مشکلاتش به پایان رسید و در آخر نام نیکویی از خود بهجای نگذاشت. سالها بعد وقتی به آرشیو نتفلیکس مینگریم و چشممان به این عنوان میخورد، خاطرهی خوش فصل اول آن نیست که به ذهنمان خطور میکند، بلکه مزهی تلخ سه فصلی است که در ادامهی آن ساخته شدند و برای «هانا بیکر» چیزی جز شرمساری باقی نگذاشتند.
- پرداختن به نسبت دقیق به موضوعاتی اجتماعی همچون تیراندازیها در مدرسه
- کارگردانی برخی از صحنههای پرتنش
- پایان سریال به طور کلی
- تدوین ضعیف
- طرح داستان نهچندان جذاب
- نویسندگی بسیار ضعیف و مشکلدار
- شخصیتپردازیهای کارتونی
- بیش از حد شعاری بودن و پرداختن به جنبشهای اجتماعی بدون هیچ توجیهی
- حوصلهسربر بودن
- وقوع اتفاقهایی که چندان بویی از واقعیت نبردهاند
- سن بالای بازیگران نقش دانشآموزان دبیرستانی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید