«دیوید مَرمِر» در اولین تجربهی نویسندگی و کارگردانی سینمایی خود یک ژانرْ فیلم (Genre Film) ساخته تا بتواند ایدههای زیادی را اجرایی کند و دست خود را در بخشهای مختلف بازتر بگذارد، اما آیا با فیلم 1BR در این مسیر موفق عمل کرده؟
فیلم «یک اتاق خواب» ایدهی داستانی جذابی دارد که نه تنها کمتر به آن پرداخته شده، بلکه به نویسنده اجازه میدهد در اثرش از ایدئولوژیهای مختلفی صحبت کند. «مرمر» گفته که داستان این اثر بر اساس تجربهی شخصی خودش نوشته شده. خلاصهی ماجرا از این قرار است که «سارا» به شهر رویاها یعنی لس آنجلس آمده تا زندگی خود را از نو آغاز و به عنوان طراح لباس کار کند؛ تا به اینجای کار همهچیز همانند دیگر فیلمهای مشابهی است که با محوریت شهر لس آنجلس ساخته میشوند، اما چیزی که در مسیر این تغییرات قرار میگیرد، آپارتمان او و ساکنان عجیبش است.
هنگام تماشای «یک اتاق خواب»، تأثیر دو فیلم را بیشتر از هر اثر دیگری روی این عنوان حس کردم. اول از همه، تأثیر «جاده مالهالند» (Mulholland Drive) اثر «دیوید لینچ» به طور واضحی روی طرح داستانی دیده میشود. در وهله دوم، با مطرح شدن ایدئولوژیهای مختلف اجتماعی و انتقادهایی که به سوسیالیسم وارد شد، به یاد «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) به نویسندگی و کارگردانی «استنلی کوبریک» افتادم.
داستان دچار اپیدمی فیلمهای ژانر وحشت نمیشود و کیفیت داستانگویی در میانهی روایت افت نمیکندروایت این اثر از همان فرمول سه پردهای کلاسیک (طرح مسئله، بغرنج شدن وضعیت و گرهگشایی) بهره میبرد و نکتهی جالبتر اینجاست که تعادل زمانی میان پردهها به شکل کاملی رعایت شده. این موضوع باعث میشود هر مرحلهی داستانی از نظر اهمیت در جایگاه یکسانی قرار گیرد؛ به همین دلیل، داستان دچار اپیدمی فیلمهای ژانر وحشت نمیشود و کیفیت داستانگویی در میانهی روایت افت نمیکند. از همان ابتدا، با توجه به رویکرد بازاریابی فیلم میدانیم که با المانهای ویژهای از ژانر وحشت و تریلر روبهرو خواهیم شد. در نتیجه به جای اینکه از خود بپرسیم «آیا خطری وجود خواهد داشت؟»، این پرسش مطرح میشود که «با چه نوع خطری دستوپنجه نرم خواهیم کرد؟» و میزان تنش روندی افزایشی پیدا میکند.
«یک اتاق خواب» نیز با تکیه بر همین پرسش، مخاطب را مشتاق نگه داشته و تعلیق را بیشتر میکند. به دنبال پیدا کردن پاسخی برای این پرسش، مخاطب به دنبال موارد مختلفی از جمله المانهای ماوراءالطبیعه یا فرقهای میگردد و در بخش دوم داستان، جواب مدنظرش را میگیرد. «مرمر» سعی میکند در بخشهای آغازین داستان، تعادل و حالت سرخوشانهای به فیلم ببخشد تا بتواند با عوض کردن وضعیت، به خوبی مخاطب را درگیر و او را متوجه این تغییرات کند. فیلم در این مسیر نیز به نسبت موفق عمل کرده و شاهد عیب بزرگی نیستیم که این تجربه را خراب کند. همچنین آپارتمان و اعضایش را به عنوان بخشی پویا از اثر میپذیریم، اما همچنان این دغدغهی کارگردان حس میشود که سعی دارد سریع موقعیت را به مرحلهی بحرانی و حاد برساند.
طراحی صدای فیلم به طور کلی عالی است، اما در این مرحله تأثیر آن بیشتر از دیگر نقاط فیلم حس میشود؛ بعد از اینکه «سارا» به آپارتمان جدیدش میآید، صداهای ناهنجاری را میشنود که گویا از دیوار و لولهها میآیند. این صداها با موسیقی متن فیلم ترکیب میشوند و اتمسفر خاصی را ایجاد میکنند. سپس «سارا» برای مقابله با این مشکل از گوشگیر استفاده میکند و مخاطب که از زاویهی دید او داستان را دنبال میکند، صداها را همانند او به طور ناقص میشنود؛ به همین دلیل، این موقعیتها در ایجاد جهشی بزرگ در تنش موفق عمل میکنند.
به طور کلی، «یک اتاق خواب» به دنبال ایجاد و سپس القای وحشتی روانشناسانه است
بعد از پردهی اول است که عنصر خشونت به داستان اضافه میشود. «یک اتاق خواب» به دنبال ایجاد وحشتی روانشناسانه است و سعی نمیکند با کم کردن نور در موقعیتهای مختلف، بیننده را تحت تأثیر قرار دهد؛ به همین دلیل، استفاده از «خون» در فیلم اهمیت پیدا میکند و بیشتر کارگردانان در این بخش از ماجرا ناشیانه عمل میکنند. به طور کلی، میتوان استفادهی «مرمر» از المان خون را خوب دانست و در برخی از مواقع نیز خلاقیتهای جالبی را در این زمینه شاهد هستیم، اما لازم به ذکر است که سرعت بالای کنشها در انتهای فیلم، نه تنها باعث میشود مخاطب کمی سردرگم شود، بلکه موجب میشود خون و قرمزی آن به عنوان یک عنصر بسیار مهم داستانی کم کم به حاشیه رانده شوند و تأثیرگذاری خود را از دست بدهند.
اشکالی که بعد از نخستین گرهگشایی فیلم دیده میشود و نمیتوان آن را نادیده گرفت، عدم توانایی کارگردان در به تصویر کشیدن شکنجهای است که «سارا» آن را تجربه میکند. این موضوع به خصوص به مرحلهی تدوین برمیگردد و تصمیمهایی که در اتاق تدوین برای برشهای ایجاد شده و این قسمت گرفته شدهاند، نادرست به نظر میرسند. مخاطب حس مهم گذر زمان را از دست میدهد و متوجه سختی و طولانیبودن این فشارهای بسیار زیاد نمیشود. با اینکه کارگردان در این بخش ناموفق بوده، همچنان توانسته حس شخصی بودن داستان را حفظ کند. با گذر از همان بخشی که دارای ایراد بود، شرایط روحی «سارا» به تصویر کشیده میشود و میتوان شیوهی این کار را قابل قبول دانست.
در این عنوان شاهد یک پروژهی شستشوی مغزی کامل هستیم و فیلم این موضوع را به بهترین روش القا نمیکندتغییر رویهی دیگری نیز در فیلم وجود دارد. پس از گرهگشایی اول به نظر میرسد شاهد آن باشیم که این شکنجهها تا پایان فیلم ادامه یابند، اما پس از مدت مشخصی میبینیم ماجرا عوض میشود. این تغییر به خودی خود خوب است و مخاطب را غافلگیر میکند، اما مسیر بعدی کمی در ایجاد اتمسفر مشکل پیدا میکند. البته این معضل به قدری زیاد نیست که آزاردهنده شود. مشکل اینجاست که شاهد یک پروژهی شستشوی مغزی کامل هستیم و فیلم این موضوع را به بهترین روش القا نمیکند. همان موضوعِ عدم ایجاد حس گذر زمان در اینجا هم دیده میشود و این رویه در ایجاد اتمسفر به نفع فیلم نیست.
موضوعی که بیش از هر چیزی در طول تماشای فیلم به چشم میآید، این معضل است که «یک اتاق خواب» از طرفی سعی میکند بدون جبههگیری ایدئولوژیک به پایان برسد و از طرفی، خود را به سمت این درگیری عقاید میکشد. از شخصیت «لیزا»، همکار «سارا» استفاده میشود تا فیلم به این مسئله بپردازد که حق انتخاب، در زندگی اهمیت زیادی دارد و زندگی هر شخص مربوط به خودش است. در عوض، وقتی همسایهها و به خصوص شخصیت «جری» زندگی اجتماعی مد نظر خودشان را تعریف میکنند، دقیقا در نقطهی مقابل مفاهیم ارائه شده به سر میبریم که در اصل بسیار هم خوب است. در مرحلهی بعد باید این دو ایدئولوژیِ مطرح شده با هم برخورد کنند، وگرنه ارائهی آنها از همان اول اشتباه بوده. در نتیجه، دوباره همه چیز به شخصیت «لیزا» برمیگردد که به علت پردازش نامناسبش، در برقراری ارتباط با مخاطب کاملا ناموفق عمل میکند و به کلی، گفتمان مورد انتظار شکل نمیگیرد.
«نیکول برایدن بلوم» به عنوان بازیگر نقش اصلی فیلم یا همان «سارا» عملکرد خوبی را به نمایش میگذارد، اما بازی دیگر بازیگران به نوعی ناقص به نظر میرسد. میتوان بخشی از این اشکال در بازی همسایهها را به شخصیت دوروی آنها ربط داد و اینطور این موضوع را توجیه کرد که کارگردان از قصد دست به این کار زده. البته در میان همسایهها هم شخصیتهایی پیدا میشوند که بازی خوب بازیگر توانسته آنها را به زیبایی پشتیبانی کند؛ برای مثال شخصیت «جری» با بازی «تیلر نیکولز».
در نهایت باید گفت تماشای «یک اتاق خواب» لذتبخش است و این فیلم هرگز کشش داستانی خود را از دست نمیدهد. با این حال، شاهد سبک خاصی نیستم که بتواند آن را به یک اثر ماندگار تبدیل کند. ایدهی اصلی ماجرا جذاب و محصول نهایی نیز قابل قبول است، اما حس میشود فرصت خلق یک اثر فوقالعاده و شاهکار از دست رفته و فیلم قادر نیست پتانسیلهای واقعی خود را به تصویر بکشد.
- ایده داستانی جذاب
- تعادل میانِ پردههای داستانی و افت نکردن کشش داستان
- ایجاد تنش و تعلیق به شکل مؤثر
- تغییراتی مثالزدنی در رویکرد داستان
- بازی خوب بازیگر نقش اصلی
- استفاده نسبتا درست از عنصر خشونت
- طراحی صدا و موسیقی متن تأثیرگذار
- بازی ضعیف بازیگران فرعی
- ارائه نکردن پاسخی برای پرسشهای ایدئولوژیک
- پرداخت بد و اضافی به نظر رسیدن شخصیت «لیزا»
- ریتم بسیار تند کنشها در پردهی پایانی
- برخوردار نبودن از زاویهی دیدی شخصی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید