با گسترش فضای مجازی و دسترسی تعداد بیشتری از سینمادوستان به اینترنت طی دو دهه اخیر، شاهد تاسیس روزافزودن وبلاگها و وبسایتهایی هستیم که با ساخت تئوری، داستان آثار مشهور را از دید خود تفسیر میکنند. در این مقاله قصد داریم تا به هشت مورد از جنجالیترینهای آنها بپردازیم.
طی بیست سال گذشته، شاهد این بودیم که بسیاری از عاشقان فیلمهای سینمایی با ساخت وبلاگ یا وبسایت به جنبههای مختلف اثر مورد علاقه خود میپرداختند. برخی تنها از فیلمهای سینمایی ایراد گرفته و روی نقصهای آنها مانور میدادند اما دسته دیگر از عاشقان با ساخت تئوری سعی بر بررسی پیچیدگیهای یک فیلم سینمایی داشتند.
بهخصوص اینکه امروزه لایههای پنهانی داستانها به بخش جداناپذیر بسیاری از فیلمهای سینمایی تبدیل شده است. برای مثال، میتوان به فیلم Enemy ساخته دنی ویلنو اشاره کرد. البته تئوریهای ساخته شده توسط طرفداران منتقدانی هم دارد. این دسته از افراد باور دارند برخی اوقات سازندگان هیچ قصد و قرضی از یک اتفاق خاص در فیلم خود نداشتهاند اما طرفداران با خلق تئوری بر وجود لایههای پنهان پافشاری میکنند.
آنها اعتقاد دارند گاهی اوقات با طرفدارانی روبرو میشویم که قوه تخیل بهشدت فعالی داشته و با نادیده گرفتن بسیاری از المانهای واضح و مهم داستانی، تنها بهدنبال این هستند که حرف خود را به کُرسی بنشانند. بههر حال، این تئوریها سعی دارند تا المانهای سردرگمکننده فیلمها را شرح دهند، نگاهی دقیقتر به ویژگیهای شخصیتی کاراکترها داشته باشند یا حتی به بسیاری از اتفاقات معنی تازهای ببخشند.
در ادامه قصد داریم تا هشت تئوری ساخته شده توسط طرفداران را مورد بررسی قرار دهیم که به دلایل مختلف بیشتر مورد توجه قرار گرفتهاند. پیش از هر چیز، به این نکته توجه داشته باشید که مطالعه تئوریهای این لیست به احتمال بسیار زیاد، دیدگاه شما را نسبت به فیلم مورد علاقهتان تغییر میدهد.
سهگانه هابیت توسط فردی نهچندان قابل اعتماد روایت شده است
حتی تعدادی از طرفداران پروپاقرص The Hobbit هم میدانند که این سهگانه از هیچ جهتی نزدیک به سهگانه The Lord Of The Rings نبوده است. از اشتباه کارگردان برای استفاده بیش از اندازه جلوههای ویژه تا ایرادات داستانی و مدت زمان طولانی هر قسمت، همه و همه دست به دست هم دادند تا در نهایت هابیت آن چیزی نباشد که اغلب طرفداران منتظرش بودند. با این حال، یک تئوری وجود دارد که بهواسطه آن شاید اشتباهات پرتکرار سازندگان را در روایت داستانی بهتر درک کنیم.
برخلاف The Lord Of The Rings که ماجراجوییهای فرودو را در کنار همراهانش روایت میکند، The Hobbit توسط بیلبو بگینزِ پیر بازگو میشود. برخی از طرفداران اعتقاد دارند بگینز به دو دلیل چندان راوی قابل اعتمادی نیست. اول اینکه از اتفاقات و آن سفر غیرمنتظره ۶۰ سال میگذرد. دوم اینکه تمامی حوادث در حالی رقم میخوردند که او تحت تاثیر حلقه قرار داشته است.
با در نظر گرفتن دلایل گفته شده، این تئوری مطرح شد که ایرادات داستانی سهگانه The Hobbit نه حاصل کمکاری یا بیدقتی نویسندگان، بلکه حاصل تصمیمگیری آنها بوده است. به بیان دیگر، نویسندگان قصد داشتند با این کار به حواسپرتی بیلبو بگینز اشاره داشته باشند. این تئوری که بیشتر به یک توجیه شبیه میماند، حداکثر میتواند روی اشتباهات داستانی سرپوش بگذارد.
ریک دکارد یک رپلیکانت بوده است
سوالی که هر مخاطب پس از تماشای Blade Runner از خود میپرسد این است: آیا ریک دکارد (با نقش آفرینی هریسون فورد) یک رپلیکانت بوده است؟ البته ریدلی اسکات، کارگردان فیلم در یکی از مصاحبههای خود بهطور واضح و صریح به این موضوع پرداخته و اعلام کرده ریک، یک انسان مصنوعی است. او حتی فیلم را دو بار ویرایش کرد تا احتمال سردرگمی مخاطبان درباره این موضوع را به حداقل میزان ممکن برساند.
در حال حاضر در رپلیکانت بودن کارآگاه ریک دکارد شکی نیست اما سوالی که بیپاسخ مانده این است که او براساس چه کسی ساخته شده؟ طبق نظریه طرفداران، ریک براساس گَف ساخته شده است؛ ظاهراً پس از برکناری از نیروهای پلیس، بهجای اینکه یک مامور تازهکار را جایگزین گف کنند، مسئولان تصمیم گرفتند یک رپلیکانت با استفاده از خاطرات او بسازند. بدین ترتیب، از لحاظ مهارت و کارایی شبیه به او میشود.
این تئوری، یکی از اتفاقات مهم و انتهایی فیلم را هم توجیه میدهد؛ ریک دکارد در هنگام ترک آپارتمان به همراه ریچل متوجه وجود یک اریگامی براساس رویای اسب شاخدار میشود؛ رویایی که متعلق به او بوده است. این موضوع نشان میدهد گف از رویای اسب شاخدار با خبر بوده و در نتیجه رویای دکارد به گف تعلق داشته است. با در نظر گرفتن این موضوع، دشمنی گف نسبت به ریک در جریان داستان قابل درک میشود.
کاب در داخل یک رویا سیر میکرده
حتی اگر معنیهای نهفته در فیلمهای کریستوفر نولان را نادیده بگیرید، احتمالاً نمیتوانید در برابر داستانهای پیچیده و سوالاتی که در ذهنتان بهوجود میآید مقاومت کنید. این موضوع برای Inception نیز صدق میکند که همچنان سوالات بسیاری پیرامون آن وجود دارد.
آخرین برداشت فیلم تحسین شده Inception، بدون شک یکی از جنجالیترینهای این اثر به شمار میرود؛ احتمالاً تمامی مخاطبان پس از تماشای آن از خود پرسیدند آیا کاب (با نقش آفرینی لئوناردو دیکاپریو) بیدار بوده یا تمامی اتفاقات در رویا به وقوع پیوسته؟ در بخشی از داستان مشخص میشود که توتم اصلی کاب برای تشخیص واقعیت از رویا، حلقه ازدواج او است. هر لحظه که حلقه ازدواج در انگشتش قرار داشته باشد، بدون شک او در رویا بسر میبرد. در سکانس پایانی فیلم نیز حلقه در انگشت کاب دیده نمیشود، در نتیجه میتوان استنباط کرد که شخصیت اصلی داستان واقعاً به آرزوی خود، یعنی دیدار دوباره با فرزندانش رسیده است اما یک نکته بسیار مهم وجود دارد که پایانبندی را پیچیده میکند.
شخصیتهای آرتور (با نقش آفرینی جوزف گوردون-لویت) و آریادنی (با نقش آفرینی الن پیج) از فاش راز نهفته در توتم خود خودداری میکنند اما کاب بهطور واضح و روشن درباره توتم خود توضیح میدهد. حال که فردی دیگری از نحوه کارکرد توتم کاب خبر دارد، این احتمال وجود دارد که کاب وارد رویای فرد دیگری شده و از واقعی نبودن آن اطلاعی نداشته باشد.
پیچش داستانی که احتمالاً متوجه آن نشدید
دیگر فیلم کریستوفر نولان که در لیست جای گرفته، The Prestige نام دارد. پس از تماشای این اثر رازآلود و علمی تخیلی، احتمالاً چندین روز را در کنار دوستانتان صرف بحث و گفتگوهای پیچیده برای درک بهتر اتفاقات نهایی کردهاید اما از آنجایی که با یک فیلم ساخته شده توسط نولان سروکار داریم بهتر است پیچیدگیها را کنار بگذاریم.
در سکانس پایانی فاش میشود که آلفرد بوردن (با نقش آفرینی کریستین بیل) و رابرت انجییر (با نقش آفرینی هیو جکمن) توانستند از طریق روشهای متفاوت به یک حقه شعبدهبازی (انتقال انسان) دست پیدا کنند. بوردن این کار را از طریق برادر دوقلوی خود انجام میداد اما انجییر از دستگاه کلونساز استفاده میکرد.
با توجه به تئوری یکی از مخاطبان، تنها ظاهر قضیه به این شکل تعریف شد. این فرد گفته دستگاه تسلا با در نظر گرفتن شواهد، هیچ وقت به درستی عمل نکرده و تمامی اتفاقاتی که در آخرین نمایش رخ داد، نقشه انجییر برای به دام انداختن بوردن بود. در واقع، انجییر همانند بوردن از یک بدل برای اجرای حقه انتقال انسان استفاده میکرد. این مخاطب برای اثبات ادعای خود به یکی از برداشتهای پایانی فیلم اشاره میکند.
در این برداشت تنها یک انسان مشابه با انجییر در داخل محفظههای آب قرار دارد که میتواند به بدل او تعلق داشته باشد. اما این ادعا چندان منطقی بهنظر نمیرسد. در یکی از صحنهها میبینیم که کلونی از انجییر ساخته شده و او مجبور میشود با شلیک گلوله آن را به قتل برساند. در نتیجه دستگاه تسلا به درستی کار میکرد.
آقای بابادوک واقعی بود
استفاده از تکنیک جامپ اسکر (ظاهر شدن ناگهانی یک شخصیت ترسناک در کادر دوربین) مثل گذشته نمیتواند چندان مخاطبان را به ترس و لرز بیندازد. امروزه، فیلمهایی میتوانند در این ژانر ساخته شده و موفق ظاهر شوند که وحشت را به شکل خلاقانهای به مخاطبان خود انتقال دهند. برای مثال میتوان به فیلم The Shining ساخته استنلی کوبریک اشاره کرد.
این فیلم ترسناک است؛ نه بهخاطر اینکه جک تورنس آرام آرام به سمت دیوانگی پیش میرود یا شبحی در راهروهای هتل پرسه میزند، بلکه بهخاطر ارتباط خانوادگیِ قابللمس در میان کاراکترهای فیلم این حس وحشت را حس میکنیم. این ویژگی برای The Babadook هم صدق میکند که سال ۲۰۱۴ اکران شد. این اثر همچنین نشان داد سینمای استرالیا غیر باز لورمن (کارگردان سرشناس) و برادران همثورث (لوک، لیام و کریس) چیزهای دیگری هم در چنته برای ارائه دارد.
فیلم The Babadook ایده سادهای دارد؛ یک مادر و پسر در خانهای زندگی میکنند و پس از مدتی سروکله هیولایی انساننما، رنگپریده و با انگشتان بلند پیدا میشود اما عمق دادن به شخصیتها باعث شده تا این فیلم استرالیایی، اثری قابل توجه باشد. آملیا همچنان بهطور کامل با غم از دست دادن شوهر طی سانحه تصادف کنار نیامده است. به این شرایط، باید یک پسر سرکش را هم اضافه کرد که شرایط را بدتر کرده است.
با توجه به اتفاقاتی که در طول فیلم رخ میدهد، کاملاً واضح است که آقای بابادوک استعارهای از حالت روحی شکننده آملیاست که با گذشت زمان وخیم و وخیمتر میشود. آملیا نهایتاً با درک این موضوع که نمیتواند فرار کند و تنها گزینه موجود تحت کنترل گرفتن آن است، موفق به شکست این هیولا میشود.
سوالی که برای تعدادی از مخاطبان بهوجود آمده این است که بابادوک کدام یک بوده: استعارهای از وضعیت روحی آملیا یا موجودی کاملاً واقعی. برخی اعتقاد دارند تقریباً در تک تک برداشتهای فیلم The Babadook جهان بینی آملیا که تحت تاثیر افسردگیاش قرار گرفته کاملاً مشهود است. بنابراین نیازی به استفاده از یک استعاره نبوده و بابادوک، یک هیولای واقعی است.
رمی وجود خارجی نداشته است
انیمیشن سینمایی Ratatouille که در اواخر اولین دهه از قرن بیستویکم اکران شد، شامل ایدههای عجیب و اغلب ناخوشایندی میشود. این موضوع بهخصوص در پرده سوم داستان بسیار خودنمایی میکند. جایی که گروهی از موشهای فاضلاب به لینگوئینی در پختن غذا کمک میکنند. البته این نکته را باید اضافه کرد که هنرمندان دیزنی بهزیبایی این ایده را در اثر خود پیادهسازی کردند.
برای آن دسته از افرادی که بههیچوجه نمیتوانند آشپزی توسط موشهای فاضلاب را درک کنند، باید بگوییم یک تئوری وجود دارد که مخصوص آنها ساخته شده است. با توجه به ظاهر اتفاقات، لینگوئینی با کمک یک موش بااستعداد بهنام رمی یاد میگیرد که چطور آشپزی کند. لینگوئینی وقتی برای دیگران درباره رمی توضیح میدهد با واکنش منفی دیگران پیرامون واقعی نبودن این موش سرآشپز مواجه میشود.
طبق نظریه این دسته از افراد، لینگوئینی با خلق رمی در ذهنش سعی کرده تا به خود در انجام کارهای آشپزی اعتماد به نفس دهد. در واقع، هر کاری که رمی قصد انجام آن را داشته، خواسته خودِ لینگوئینی بوده اما از آنجایی که بهواسطه یک موش سرآشپزِ بااستعداد مطرح میشدند، لینگوئینی جرات انجام آنها را به دست میآورد.
البته برای پذیرش این تئوری باید صحنههایی که دیگر شخصیتهای داستان با رمی تعامل داشتهاند را نادیده بگیرید. با این حال، این تئوری چندان هم عجیب نیست. بهخصوص اینکه در این انیمیشن موشها آشپزی میکنند و چه چیزی عجیبتر از این؟
تراویس بیکل در جریان درگیری مسلحانه کشته شد
پایانبندی Taxi Driver یکی از جنجالیترین بخشهای این فیلم است که به یک جوک سیاه شبیه میماند. پس از تلاش ناموفق برای ترور سناتور چالز پَلِنتاین در یکی از گردهماییهای انتخاباتی، تراویس بیکل تصمیم میگیرد تا حداقل آیریس را از زندگی نهچندان مناسبش نجان دهد. پس از درگیری مسلحانه که به زخمی شدن او منجر شده، تصمیم به خودکشی میگیرد اما به دلیل خالی بودن سلاح نافرجام میماند.
در آخر و با از راه رسیدن نیروهای پلیس، تراویس بیکل نجات مییابد. در بخشهای باقی مانده میبینیم که تراویس بهخاطر نجات آیریس از شرایط تاسفبار توسط رسانهها به یک قهرمان تبدیل میشود. دقیقاً از همین نقطه به بعد، طرفداران به دو دسته تقسیم میشوند: عدهای که اتفاقات پس از نجات آیریس را واقعی دانسته و عدهای دیگر که آن را رویا میدانند.
مخاطبان دسته دوم اعتقاد دارند تراویس بیکل توسط اسلحه خود یا در جریان درگیری کشته شده است و مواردی که در بخشهای انتهایی فیلم راننده تاکسی میبینیم، رویای او پیش از مرگ هستند. اگر این تئوری درست باشد، کل پیام فیلم تغییر میکند؛ بهجای نمایش فردی که با تلاشهای فراوان به خواستههایش میرسد، فردی را به تصویر میکشد که نهایتاً با شکست مواجه میشود.
از آنجایی که این تئوری از زمان اکران فیلم Taxi Driver در سال ۱۹۷۶ همچنان پابرجا مانده، طرفداران احتمالاً هیچ وقت در این مورد به اتفاق نظر نمیرسند.
انسانها در واقع آواتار یک نوع حشره هستند
اگر فرد تیزبینی هستید و فیلمهای Star Wars را تماشا کرده باشید، احتمالاً این دو سوال در ذهن شما هم بهوجود آمده است: چطور ممکن است انسانهایی مشابه با گونهای که در سیاره سول ۳ زندگی میکنند، در کهکشانی بسیار دور هم وجود داشته باشند؟ چرا تعداد بانوان در میان انسانهایی که در آن کهکشان زندگی میکنند بهطور قابل توجهی کم است؟ در نگاه اول، پاسخ به این سوالها شاید چندان مهم نباشد، زیرا با یک فرنچایز علمی-تخیلی طرف هستیم که احتمالاً به جزئیات این چنینی اهمیتی نمیدهد اما شاید همین موارد کوچک قصد انتقال پیام مهمی را داشته باشد!
اگر بهطور بسیار ساده و خلاصه بخواهیم بگوییم، یکی از طرفداران بر این باور است که انسانهای متعلق به کهکشانی بسیار دور انسان نیستند. بلکه موجوداتی فضایی و حشره مانند هستند که خود را بهصورت انسان درآوردهاند. برای اثبات این ادعا دلایلی وجود دارد. اگر یادتان باشد، تعداد شخصیتهای انسانی و مونث در سهگانه اول در مقایسه با شخصیتهای مذکر بسیار کم بود. تعداد آنها مجموعاً به سه عدد میرسید و همگیشان از لحاظ اجتماعی و سیاسی از جایگاه بالایی برخوردار بودند.
نکته دیگر، بیاهمیتی مفهوم خانواده در میان انسانهای متعلق به کهکشانی بسیار دور بود. به غیر از یک مورد استثنا، هیچ کدام از شخصیتهای مذکر از جمله هان سولو، لاندو، تارکین و دودونا هرگز درباره خانوادهشان صحبت نکردند. نه تنها صحبتی نکردند، بلکه حتی اشارهای نیز به آنها نداشتند. این موضوع بهطور غیرمستقیم به ما میگوید روابط خانوادگی در میان انسانهای متعلق به کهکشانی بسیار دور اهمیت چندانی ندارد. این یعنی تعداد تولد در خانوادهها زیاد و دوران حاملگی برای هر فرزند بسیار کوتاه است. همچنین این گونه بسیار زود به بلوغ فیزیکی میرسند.
با کنار هم قرار دادن ویژگیهای اشارهشده میتوان به این نتیجه رسید که انسانهای متعلق به کهکشانی بسیار دور در واقع یک گونه فضایی حشره مانند هستند که سازوکارشان شبیه به زنبورهاست. این تئوری شاید احمقانه بهنظر برسد اما اگر مقدار بیشتری درباره آن فکر کنید، میبینید سازنده تئوری چندان هم بیراه نمیگوید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید