فیلم A Beautiful Day in the Neighborhood در میان خیل عظیمی از فیلمهای بلاکباستری و پر سر و صدای سال ۲۰۱۹ میلادی دفن شد، اما آیا باید از ارزشهای این فیلم غافل ماند و آن را نادیده گرفت؟
فیلم «یک روز زیبا در محله» روایتگر یک داستان واقعی است؛ داستانی دربارهی «فِرِد راجرز»، یک مجری مشهور و محبوب برنامهی خردسالان در کشور ایالات متحدهی آمریکا که در سال ۲۰۰۳ میلادی درگذشت. در واقعیت، ژورنالیستی به اسم «تام جونو» از سوی سردبیر مجلهی Esquire مامور میشود که با «فرد راجرز» صحبت کند. تام جونو در زندگی شخصی خود، با مشکلات عمدهای دست و پنجه نرم کرده و رابطهی چندان خوبی نیز با پدرش نداشت. او در حرفهی روزنامهنگاری نیز فاقد چهره و شهرت مثبتی بود. گویا تام جونو بر اساس همین دلایل شخصی، با بیمیلی به سمت مصاحبه با راجرز رفت، اما از دید خودش رویارویی با «فرد»، نقطه عطف مهمی در زندگیاش به شمار میرود. تام جونو در مقاله و همچنین کتابی که از فرد راجرز به رشته تحریر درآورد، او را در مقدمهی نوشتههایش این گونه معرفی میکند: «مهربانترین انسانی که با او ملاقات کردم».
هدف فیلمساز از تولید فیلم «یک روز زیبا در محله»، شناساندن فرد راجرز به مخاطب است. برخلاف سایر شخصیتهایی که جلوی دوربین به نمایش کشیده میشوند، شخصیت فرد راجرز بیشترین تشابه را با شخصیتِ واقعیاش از جنبهی رفتاری و اخلاقی دارد. سایر شخصیتها، روابط میان آنها و حتی برخی از صحنههای فیلم همگی تخیلی بوده و به صورت تمام و کمال زاییده ذهن فیلمنامهنویس است. از آنجایی که ژانر فیلم بیوگرافی و درام است، عدم وفاداری کارگردان به شخصیتها و رخدادهای واقعی پیرامون فرد راجرز میتوانست به یک نکته منفی بسیار بزرگ تبدیل شود و عین پتکی عظیم روی سر کارگردان فرود بیاید؛ با این اوصاف، «مَریِل هِلِر» در مقام کارگردان به طرز شگفتانگیزی نه تنها از این چالش پیروز بیرون میآید، بلکه آن را به یک عنصر مثبت تبدیل میکند.
ماجرا اینجاست که کارگردان دست به استفاده از تکنیکی میزند که در کمتر آثار کنونی سینمای مدرن میتوان نظیر آن را مشاهده کرد. بهرهبرداری فیلمسازها از ابعاد متفاوت تصویر و ادغام قابها در یک فیلم سینمایی، به سالهای دور برمیگردد. زمانی که کارگردانها برای رفع رجوع خودشان جهت بهرهبرداری از عناصر فانتزی در نمایش یک دنیای واقعی و رئال، به استفاده از این تکنیک پناه میبردند. مَریِل هِلِر داربست اصلی فیلم را بر پایهی کنش و واکنشهای اغلب تخیلی میسازد، اما چفت و بستهای این داربست را با تغییر مداوم صحنه سفت میکند؛ برای مثال سکانسی را میبینیم که فرد راجرز طی یک تماس تلفنی، به طرفِ مقابلش اطلاع میدهد که او به نیویورک سفر خواهد کرد. پس از پایان این سکانس، صحنه عوض میشود و مخاطب، با دکور یک شهر ماکتی روبهرو میشود که به واسطهی تکنیک استاپ موشن، هواپیمایی بالای شهر به پرواز در آمده و در نقطهای دیگر فرود میآید. پس از این صحنه، مجدد قاب تصویر به حالت روایت پیشفرض سینماییاش برمیگردد. این رویکردِ فیلمساز در تعبیهی چنین چفت و بستهایی در فیلم، دقیقا به همان علتی است که پیشتر اشاره کردیم؛ رفع رجوع کارگردان در استفاده از عناصر فانتزی و همچنین بهرهبرداری از شخصیتهای تخیلی در فیلمنامهی این اثر. گویا مخاطب از درون یک «شهر فرنگ» به وقایع داستانی فیلم نگاه میکند.
قبل از تماشای فیلم «یک روز زیبا در محله»، باید این موضوع را مد نظر داشته باشید که بخش عمدهای از حوادث فیلم به انضمام شخصیتهای فرعی، تخیلی هستند
قبل از تماشای فیلم «یک روز زیبا در محله»، باید این موضوع را مد نظر داشته باشید که بخش عمدهای از حوادث فیلم به انضمام شخصیتهای فرعی، تخیلی هستند؛ به این معنا که شخصیتها و رفتارهایشان در فیلم، الزاما متجلی و بیانگر جنبههای مختلف شخصیتها در دنیای واقعی نیست. به همین خاطر، اکثر اسامی شخصیتها در فیلمنامهی این اثر، تغییرشکل پیدا میکند؛ برای مثال شخصیتِ تام جونو با نام اصلی خودش در فیلم حضور ندارد. ژورنالیستی که در فیلم میبینیم، «لوید وُگِل» نام دارد. لوید در زندگی شخصی، دغدغههای بیشتری را نسبت به شخصیت تام جونو حس میکند. رابطهی او با همسرش چندان جالب نیست؛ نفرتی عجیب نسبت به پدرش دارد و با زمین و زمان میخواهد سر هر چیزی درگیر شود. حتی سکانسی که در ابتدای فیلم، سرآغاز آشنایی مخاطب با لوید به شمار میرود، کاملا تخیلی است و بر اساس شواهد و مستندات، لوید هیچ گونه ضرب و شتمی به شکلی که در فیلم نشان داده میشود با پدرش پیدا نکرده بود. با این تفاسیر، تخیلی بودن شخصیتها و رخدادهای پیرامون فرد راجرز لطمهای به تجربهی شما از فیلم نمیزند.
در حقیقت فیلم «یک روز زیبا در محله» با لطافت عجیبی که دارد، شما را جادو میکند! این لطافت البته نه از جنسِ لطافت زنانه، بلکه انگار از نوعِ فیزیکی قابل لمس است. فیلم و ماجرایی که مخاطب میبیند و با تمام وجودش حس میکند، مثل لمسِ یک حریر دستباف میماند. بیننده لحظه به لحظهی ماجرا را به معنای واقعی کلمه لمس میکند. فیلمساز از جنبهی فضاسازی، حرفی برای گفتن ندارد و گویا بعد از تولید چندین و چند فیلم در سبک درام، هنوز یاد نگرفته چطور با استفاده از دوربین و سایر عناصر موجود در صحنهْ فضا بیافریند، اما مَریِل هِلِر در انتقال حس به طرز عجیبی موفق است. گویا او واقعا شما را جادو کرده و تمام توجه شما را به دیالوگگویی شخصیتها معطوف میکند.
فیلم پُر شده از کلوزآپهای بسیار زیاد؛ دوربین در اکثر اوقات به سمت صورت دو شخصیت لوید و «فرد» تا حد امکان نزدیک میشود. گاهی آنقدر دوربین به صورت تام هنکس نزدیک میشود که برای چند لحظه احساس میکنید، طرف حسابِ فرد راجرز در صحنه، مخاطب است، نه آن فردِ بازیگرِ مقابل تام هنکس! با این حال «متیو ریس»، جزء معدود بازیگرانی است که جلوی هنرنماییهای تام هنکس کم نمیآورد. اگر فرد راجرز در نقش فرستندهی یک حسِ «غم» به لوید رفتار کند، متیو ریس در نقطهی مقابلش به خوبی این حس را در نقش لوید دریافت و مثل یک آمپلیفایر، با شدتی بیشتر به سمت مخاطب منعکس میکند. این انعکاسِ لحظه به لحظه از تمامی عواطف درونی لوید به مخاطب، لحظات نابی را به همراه میآورد.
پیرنگ ماجرا از این قرار است که لوید وگل به نیت مصاحبه به سمت فرد راجرز میرود، اما در حقیقت این فرد راجرز است که مخِ لوید را به کار میگیرد؛ در دنیای واقعی نیز رابطهی این دو شخصیت به ظاهر همین طور بود. لوید مثلِ همان ماجراجوی کتاب کیمیاگر، به قلم پائولو کوئلیو ناخواسته به سفری پر فراز و نشیبی میرود؛ هر چند کارگردان در نمایش نقطه عطفِ شخصیت لوید ووگل یا همان تام جونو به شدت ناتوان ظاهر میشود. فیلم از لحاظ فرم روایی یکدست و منسجم نیست؛ دو تکه میشود و مخاطب این موضوع را به خوبی حس میکند. آن نقطه که لوید بالاخره دست از رفتار و منش قدیمی خودش برمیدارد دقیقا مشخص نیست و اگر از مخاطبهای فیلم بپرسید لوید دقیقا از کدام نقطهی داستانی رفتارش ۱۸۰ درجه برمیگردد، از پاسخ میمانند. با این حال مبدا و مقصد سفر درونیِ لوید وگل در فیلم «یک روز زیبا در محله» مشخص است، اما در میانهی مسیر هنوز حلقههای مفقودهای وجود دارد که فیلم نمیتواند این حلقهها را نشان دهد.
کارگردان در نمایش گرایشهای مذهبی فرد راجرز جلوی دوربین بسیار محتاطانه عمل میکند. در جای جای ماجرای فیلم میبینیم که راجرز برای دیگران دعا خوانده و آنها را در دعاهایش حتی به اسم صدا میکند. در این میان، در هیچ نقطه از قصهی فیلم اشاره نمیشود که آیا او به کلیسا میرود یا خیر. تام جونو در مقالهاش مینویسد که فرد راجرز جلوی دوربین از ابراز بیان نگرش و اعتقادات مذهبیاش امتناع میکرد، اما در ایمیلهایی که بین او و راجرز رد و بدل میشد، این شخصیت محبوب به جای ابراز بیان درباره مفاهیم ماورالطبیعهای که از درک من و شما خارج است، از لغتهایی مثل «امید» و «دوستی» استفاده میکرد. فرد راجرز شخصیت محبوب و نیکوکاری جلو و پشت دوربین در دنیای واقعی داشته، اما از جنبهی دینی و مذهبی تا پایان عمرِ دنیویاش، یک انسان محافظهکار بود. فیلمساز به نظر میرسد عامدانه از او، یک بت میسازد و حتی در جایی از داستان فیلم، به او لقب «قدیس» اسناد میدهد. به احتمال زیاد اگر فرد راجرز زنده بود، از شنیدن این لقب به شدت عصبانی میشد!
فیلم A Beautiful Day in the Neighborhood اثر بسیار جذاب و دیدنی است. اگر از طرفداران ژانر بیوگرافی و درام هم نیستید، یک مرتبه پای این فیلم بنشینید؛ چرا که کارگردان به احتمال بسیار زیاد شما را غافلگیر میکند. البته باید به فیلم فرصت بدهید تا لطافت خاصش را در ذهنتان منتشر کند. انتشار این لطافت مثل یک دقیقه سکوتی که در اواسط فیلم به صورت عامدانه وجود دارد – که آن صحنه نیز حاصل ذهن فیلمنامهنویس است – حس و حالتان را به طرز عجیبی بهتر میکند.
- استفادهی کارگردان از یک تکنیک قدیمی برای رفع رجوع فیلمنامهی تخیلیاش نسبت به وقایع و اشخاص واقعی
- کلوزآپهای درست و حسابشدهی فیلمساز برای نمایش هر چه بهتر عواطف و احساسات
- بازی پایاپای متیو ریس در برابر تام هنکسِ کاربلد و باتجربه
- کاراکتر فرد راجرز درون فیلم به شخصیت واقعیاش شباهت زیادی دارد
- ناتوانی کارگردان در نمایش نقطه عطف شخصیتی لوید وگل
- فرار کارگردان از پرداختن به عقاید احتمالی فرد راجرز نسبت به مذهب
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید