فیلم مسخرهباز اولین اثر سینمایی همایون غنیزاده محسوب میشود که توانسته تا حدودی سر و صدا کند، اما آیا این فیلم لایق تمجید و ستایش مخاطبین سینما است؟
مسخرهباز، هنر دستِ فردی به اسم همایون غنیزاده است که آثار زیادی در عرصهی تئاتر از خودش تاکنون به یادگار گذاشته است. او تصمیم گرفت تا ذوق و شوق هنریاش را در کنار برخی از نگرشهای خود، در قالب یک فیلم سینمایی بلند به اسم مسخرهباز به هواداران سینما ارائه کند. داستان فیلم دربارهی فردی به اسم «دانش» (با بازی صابر ابر) است که در یک آرایشگاه مشغول به کار است و در عین حال، سودای تبدیل شدن به یک بازیگر درجه یک سینما را در سر میپروراند. قصه در مجموع حول محور پنج شخصیت میچرخد که در راس این تعداد شخصیت، دو بازیگر مطرح سینما یعنی علی نصیریان و رضا کیانیان جلوی دوربین خودنمایی میکنند. البته هدیه تهرانی نیز یکی دیگر از چهرههای شاخص این فیلم به شمار میرود که به علت پرداخت بسیار بد شخصیت، چندان فرصت عرض اندام پیدا نمیکند.
فیلم مسخرهباز را میتوان بهطور کلی به یک پل چوبیِ تازه ساخت تشبیه کرد که پس از مدتی، هر کدام از پایه و تکیهگاههایش میشکند و در نهایت نیز پل فرو میریزد. مسخرهباز در یک سوم ابتدایی خود از جنبهی روایت داستانی قابل قبول است اما همه چیز به یکباره تغییر میکند. در ابتدا با فضای آرایشگاه و اتمسفر حاکم بر فیلم آشنا میشویم. سپس شخصیتها معرفی میشوند و کارگردان به طرز عجیبی روی کاراکتر کاظم خان (نصیریان) مانور میدهد. در ادامه درست زمانی که انتظار داریم داستان فیلم وارد جریان اصلی خود شود، همه چیز خلاف انتظارمان رقم میخورد. فیلم از بیخ و بن دچار اشکالاتی میشود که نه میتوان آنها را نادیده گرفت و نه میتوان تحمل کرد. کارگردان از تعریف یک قصهی سر راست و خطی به طرز عجیبی خودداری میکند و از طرفی دیگر، فیلم به شکلی غیرمنطقی مخاطب را پس میزند. گویا غنیزاده در نظر داشته تا مسخرهباز هم به مذاق اهالی تئاتر خوش بیاید و هم به سینمادوستان. در وصف حال میزانسن، غنیزاده به شدت با وسواس کار کرده و همچنین طراحی دکور صحنه و لباس باعث شده تا بتوان فضا را درک کرد؛ هر چند کل حوادث فیلم، درون یک آرایشگاه رخ میدهد و به جز یک پنجرهی رو به دریا، از دنیای بیرون بیاطلاع هستیم. با این حال دیالوگهایی از شخصیتها در سکانسهای مختلف، خبر از اتفاقات بیرون از آرایشگاه میدهند، اما مخاطب هیچگاه از درِ آرایشگاه بیرون نمیرود.
کارگردان در استفاده از تکنیکهای سینمایی تمام تلاش خود را به کار میگیرد اما در برخی از این تکنیکها زیادهروی میکند. برای مثال هر از گاهی صحنهای را میبینیم که دوربین از نمایی بسیار نزدیک به صورت کاظم خان به عقب میآيد و داستان ادامه پیدا میکند. استفادهی مکرر از این نما باعث میشود که مخاطب باهوش، انتهای داستان را در همان نیمهی ابتدایی فیلم متوجه شود و همان یک عدد گرهی داستانی که در انتهای فیلم وجود دارد، زودتر از موعد برای مخاطب لو برود. با این حال روایت داستان از یک نقطه به بعد، وارد منجلابی میشود که نه میزانسن، نه تدوین و نه هیچ عنصر دیگری نمیتواند فیلم را از ورطهی شکست نجات دهد. در حالیکه اکثر فیلمهای درام با معضلی به اسم کندی ریتم دست و پنجه نرم میکنند، فیلم مسخرهباز از آن سوی بوم میافتد. فیلم در ابتدا ریتم بسیار تندی دارد، اما در ادامه نوسانهایی را میبینیم که انتظار میرود به یک ثبات یا حداقل یک منحنی قابل پیشبینی تبدیل شود، اما این اتفاق نمیافتد و ریتم ناموزون فیلم، مخاطب را آزار میدهد و این آزار تنها به همینجا ختم نمیشود.
روایت داستان از یک نقطه به بعد، وارد منجلابی میشود که نه میزانسن، نه تدوین و نه هیچ عنصر دیگری نمیتواند فیلم را از ورطهی شکست نجات دهد
مخاطب از نیمهی دوم فیلم به بعد آزار میبیند چون خط داستانی را گم میکند و کمی از جریان داستان عقب میافتد. از اینکه نمیتواند با شخصیتها ارتباط برقرار کند عذاب میکشد و دلیل فیلم را برای ارجاعات به آثار مطرح دنیا مثل «درخشش» (Shining) کوبریک درک نمیکند. در فیلم هر از گاهی صحنه از لوکیشن آرایشگاه به محیط جدیدی تغییر پیدا میکند و ما توهم و خیال دانش را در ایفای نقش شخصیتهای مطرح تاریخ سینما در فیلمهایی مثل کازابلانکا میبینیم. به نظر میرسد این رویهی کارگردان در خلق صحنههایی این چنینی، ادای احترامش نسبت به کارگردانهای بزرگ دنیاست، اما چه فایده که وجود این دسته از سکانسها به تعداد زیاد باعث میشود تا مخاطب از دنیای فیلم به بیرون پس زده شود؟ زیادهروی همایون غنیزاده در خلق چنین صحنههایی باعث میشود تا مخاطب به تدریج کلافه و خسته شود از فیلمی که نه میتواند با داستان آن ارتباط برقرار کند، نه شخصیتها و نه حتی صحنههای این چنینی.
مسخرهباز در قالب یک فیلم سینمایی به مخاطب اجازهی تفکر نمیدهد
البته از حق نگذریم جلوههای ویژه و بصری فیلم تحسین برانگیز است و در کمتر فیلم سینماییِ محصول داخل ایران چنین جلوههایی دیده میشود. همایون غنیزاده هر اندازه در زمینههای قصهگویی و کارگردانی ضعیف ظاهر میشود، در رنگ و لعاب بخشیدن به صحنهها سنگ تمام میگذارد. با این حال موسیقی و جلوههای صوتی از سمتی دیگر در راستای تحکیم فضا نیست و بهشدت تزئینی و دکوری به نظر میرسد. کارگردان دغدغههایی در سر داشته و اگر از پیرنگ فیلم که کپی از چند فیلم مطرح و خوشساخت خارجی مثل سوینی تاد (Sweeney Todd) است فاکتور بگیریم، داستان تک لایه و تک بعدی نیست. اینکه چرا در فیلمنامهی مسخرهباز برای شخصیت کاظم خان تعریف شده تا تنها سبیل مشتریها را بزند، یا این موضوع که چرا کاظم خان از واژهی «آرایشگاه» متنفر است و همگی باید از کلمهی «سلمونی» استفاده کنند و حتی این ماجرا که چرا کف مغازه چاهی منتهی به دریا وجود دارد، همگی دلایلی دارند که همایون غنیزاده ظاهرا تصمیم داشته تا مخاطب با تماشای فیلم به آن مسائل فکر کند. نکته اینجاست که مسخرهباز در قالب یک فیلم سینمایی به مخاطب اجازهی تفکر نمیدهد. در حقیقت سادهترین لایهی داستانی یا برای بیننده جا نمیافتد یا اینکه اصلا از یک نقطه به بعد، تماشاگر کاملا متوجه میشود که داستان از چه قرار است و نیازی نیست او تا انتهای فیلم صبر کند تا پی به برخی از مسائل ببرد. مادامی که کارگردان در سطحیترین لایهی داستان فیلم خود ناموفق عمل کند، زیرمتنِ فیلم نیز فرصتی برای درخشش پیدا نخواهد کرد. در فیلم Lighthouse که دومین اثر سینمایی رابرت اگرز است، میبینیم که دو نگهبان فانوس دریایی چه ماجرای عجیب و دلهرهآوری را سپری میکنند و اگرز با کمترین استفاده از جلوههای ویژه بیننده را مجاب میکند فیلم را تا انتهای قصه دنبال کند. اگر بینندهی فیلم فانوس دریایی با برخی از مفاهیم روانشناسی فروید، نگرش فلسفهی کانت و اطلاعاتی از افسانههای یونان باستان آشنا باشد، تماشای فیلم فانوس دریایی شاید برای او یک تجربهی استثنائی و شاید هم فراموشنشدنی باشد. اگر هم بیننده اطلاعاتی در هیچ یک از زمینههای نامبرده نداشته باشد، او چیزی از دست نمیدهد. اگرز با کارگردانی بسیار خوب خود توانسته در سادهترین لایهی داستانی خود موفق ظاهر شود و به همین دلیل مخاطبهای این فیلم دلهرهآور فرصت دارند تا دربارهی مفاهیم و معنای غیرمستقیم ماجرا فکر کنند. در صورتیکه فیلم مسخرهباز با آنکه از جلوههای بصری و ویژهی بسیار زیادی نسبت به فیلم فانوس دریایی بهره میبرد، با وجود فضاسازی و میزانسنِ خوب، در تعریف لایهی اول داستان به شدت ضعیف عمل میکند. به همین سبب جلوههای ویژهی فیلم، میزانسنهای تئاتری و همچنین جلوههای صوتی و موسیقی این اثر زیر اشکالات فیلم دفن شده و رسما کارکردی برای جذب بیننده ندارند.
فیلم مسخرهباز به عنوان اولین تجربهی سینمایی همایون غنیزاده، اثری است ضعیف. کارگردان تمام تلاشش را به کار گرفت تا هم مخاطبهای تئاتر و هم مخاطبهای سینما را جذب کند. با وجود حضور بازیگرهای نامآشنا و سرشناس سینمای ایران در این فیلم، مسخرهباز در سینمای ایران نه ماندگار خواهد شد و نه مخاطبین زیادی میفهمند که اصلا هدف غنیزاده از ساخت این فیلم چه بود.
- ایفای نقش قابل قبول علی نصیریان و رضا کیانیان
- یک سوم ابتدایی فیلم قابل تحمل است
- میزانسن، طراحی صحنه و لباس و همچنین کادربندیهای درست
- جلوههای ويژه و بصری بسیار خوب
- شخصیتپردازی بسیار گنگ و بد هدیه تهرانی در نقش هما
- زیادهروی کارگردان در استفاده از برخی تکنیکهای فیلمبرداری
- لو رفتنِ زودتر از موعدِ گرهی داستانی انتهای فیلم
- اشکالات بسیار زیاد فرم روایی فیلم
- ریتم ناموزون فیلم که باعث آزار بیننده میشود
- ارتباط برقرار نکردن مخاطب با شخصیتهای قصه
- زیادهروی بیدلیل و منطقِ کارگردان در بازخلق سکانسهای فیلمهای مطرح دنیا
- موسیقی و جلوههای صوتی تزئینی و دکوری که در راستای فضاسازی مورد استفاده قرار نگرفته
- لایههای عمقی داستان فرصت خودنمایی پیدا نمیکنند و دفن شدن خط فکری کارگردان زیر اشکالات فیلم
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید