فیلم قهرمان، جدیدترین فیلم اصغر فرهادی است که مورد تحسین و تمجید منتقدین بسیاری، چه در داخل ایران و چه در خارج ایران قرار گرفته. با این حال در این یادداشت و بهانهی انتشار فیلم قهرمان از شبکه آمازون میخواهیم به یک سوال ساده بپردازیم که آیا فیلم قهرمان اصغر فرهادی سزاوار این همه ستایش است یا خیر. به همین منظور ۳ ایرادی که فیلم قهرمان اصغر فرهادی دارد را مورد بررسی قرار میدهیم.
فارغ از تمام حواشی و مسائلی که فرهادی خواسته و شاید هم ناخواسته بهواسطهی ساخت فیلم قهرمان درگیرش شده، میخواهیم فیلم قهرمان را از یک نگاه دیگری بررسی کنیم؛ نگاهی که شاید کمتر کسی از این زاویه به فیلم قهرمان داشته ولی اگر هم جزء طرفداران دو آتشهی اصغر فرهادی باشید احتمالا تهِ دلتان با این مواردی که قرار است به آن اشاره کنیم موافق هستید.
پایانهای باز؛ برایندی مساوی با صفر
فیلمهای اصغر فرهادی اکثرا با پایان باز به اتمام میرسند. فیلم قهرمان نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این حال وقتی به اصغر فرهادی خرده گرفته میشد که وقتی میتوان پایان بسته برای فیلم در نظر گرفت، چرا پایان باز؟ فرهادی توضیح میدهد که زندگی واقعی هم به این شکل است. هیچ پایان بستهای نمیتوان برای یک فرد در نظر گرفت. از آنجایی هم که فرهادی در فیلمهایش به خصوص فیلم قهرمان تلاش میکند تا کاملا همه چیز روی واقعگرایی پیش برود، پایان باز بهترین چیزی است که این کارگردان در نظر میگیرد. با این تفاسیر، مشکل دقیقا در همینجاست که پایانهای بازِ فرهادی دیگر کارکردی در ذهن بیننده ندارند. برای مثال در فیلم قهرمان وقتی به پایان مسیرِ روایت میرسیم، احساس میکنیم فریب خوردهایم و کسی سرمان کلاه گذاشته که چنین داستانی را تماشا کردهایم. حسِ خوبی از تماشای پایان نداریم و باید اعتراف کرد که قهرمان اگر پایانبندیاش حتی المقدور بهتر بود، میشد به نقطه پایانش حداقل دلخوش بود. تماشای قصهای که سر و ته ندارد برای کمتر کسی خوشایند است.
شخصیتهایی که شخصیت نیستند
فیلم قهرمان حول و حوش چند کاراکتر محدود قصهاش روایت میشود؛ رحیم، بهرام (طلبکار) و معشوقهی رحیم یعنی فرخنده. هر سه شخصیت ایراداتی از نظر شخصیتپردازی دارند که در راسِ تمامی ایرادات، باید به شخصیت فرخنده اشاره کرد. فرخنده دلباختهی رحیم است و این موضوع را هم از نوع بازی بازیگر (سحر گلدوست) میفهمیم و هم از دیالوگهایی که رد و بدل میشود. فرخنده حتی جایی میگوید که «حاضرم جونم هم براش بدم». این آتشِ عشق از کجا میآید؟ چرا فرخنده و حرفهایش برای ما که مخاطب داستان هستیم بیشتر شبیه به یک ادعاست تا حرف مستحکم و قابل پسند؟
از آن سو رحیم را در داستان داریم که به شدت در کار خود مانده. بازیِ بسیار خوب امیر جدیدی تنها عاملی است که ما را مجذوب شخصیت رحیم میکند؛ چراکه سناریو علنا هیچ چیزی از این شخصیت کف دستمان قرار نمیدهد. رحیم، کاراکترِ کپی دست چندمِ عماد در فروشنده است که هیچ نوآوری جدیدی از جنبهی شخصیتپردازی در این کاراکترِ فیلم قهرمان مشاهده نمیشود. بهرام هم که شخصیت سوم داستان محسوب میشود بیشتر نگاه صفر و یکی به آدمهای اطرافش دارد و علنا بیننده با این مدل شخصیتها نیز ارتباطی برقرار نمیکند.
میتوان اکثر سایر شخصیتهای جلوی دوربین را از بستر داستانی حذف کرد. برای مثال پسربچهی رحیم تنها یک کارکرد در سناریو دارد و آن هم استفادهی ابزاری برای گداییِ ترحم است و لاغیر! از طرفی دیگر اصغر فرهادی حتی به مخاطب توضیح نمیدهد که آن زنِ مرموزی که سکهها را با خود میبرد کیست و حداقل یک سر نخ هم نمیدهد که مخاطب برای خودش تصمیم بگیرد یا این شخصیت بیهویت را مورد قضاوتِ یک طرفه قرار دهد. این رها کردنِ شخصیتها در فیلمهای اصغر فرهادی ظاهرا در حال تبدیل شدن به یک عادت است!
تدوین فیلم قهرمان
فیلم قهرمان نزدیک به ۲ ساعت برای روایت قصهاش صرف میکند اما حرفهایِ قهرمان حتی در یک ساعت هم میتوانسته جمع شود. اگر به مخاطب گفته میشد نقطه شروع فیلم را خودتان انتخاب کنید، احتمالا با نقطه شروعهای مختلفی روبهرو میشدیم؛ چراکه فیلم قهرمان شروع مشخصی ندارد و جریان اصلی فیلم که بتوان آن را نقطه شروعِ جریان داستان تلقی کرد، در صحنهای است که رحیم وارد بانک شده و میگوید سکههایی را پیدا کرده. از طرفی دیگر صحنههای اضافی مختلفی در فیلم قهرمان میبینیم که نیازی به بودنشان حس نمیشد. از همان ابتداییترین صحنه که صرفا فرهادی میخواسته فرمِ فیلمش را با بالا و پایین رفتن رحیم از یک مکان مرتفع به صورت غیرمستقیم تعریف کند تا صحنهی پایانی فیلم که بیننده، دری باز را تماشا میکند که معلوم نیست به چه هدفی فرهادی چند لحظهای بیننده را به حال خودش رها میکند!
فیلم قهرمان به واقع اثر خوشساختی از جنبهی تکنیکی و فرمی است اما ایراداتی این چنینی نیز دارد. برخی از این ایرادات مثل تدوین قابل حل است و میتوان امید داشت که اصغر فرهادی در کارهای آیندهاش با اثری تکاملیافتهتر، مخاطبش را شگفتزده کند. برخی دیگر از ایرادات مثل پایانهای باز و مشکلات شخصیتپردازی احتمالش کم است که بهتر شود. به هر حال آنچه که بیننده را سر ذوق میآورد نوآوریهای کارگردان و هنرِ قصهگویی فیلم است اما فرهادی چند سالی میشود که روی یک قالب و فرم فیلم میسازد و احتمالا برای تبدیل شدن به یک کارگردان مولف چنین مولفههایی را در فیلمهایش بارها و بارها تکرار میکند. سوال اینجاست آیا اتخاذ چنین عملکردی هم مخاطبِ عادی را راضی نگه میدارد و هم منتقدِ کارکشتهی سینما را؟ نظر شما چیست؟ با ما و سایر مخاطبین رسانه سرگرمی در میان بگذارید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید