دهانی پر از هوا، فیلمیست درام به نویسندگی و کارگردانی ایمی کوپلمن که در تاریخ ۲۹ اکتبر ۲۰۲۱ میلادی منتشر شد. داستان نویسنده ایست به نام جولی دیویس (آماندا سایفرد) که کتابهای محبوبی در زمینه غلبه بر ترس برای کودکان مینویسد، اما خود هنوز با یک زندگی تاریک دست و پنجه نرم میکند. با تولد فرزند دوم او، ریشهی آشفتگیهای جولی نمایش داده شده و روایتی از مبارزه با افسردگی شکل میگیرد.
قبل از شروع فیلم و ورود به قابی رنگارنگ، هشداری روی صفحه دیده میشود که به ناراحت کننده بودن فیلم، برای آن دسته از مخاطبانی که دچار افسردگی یا اختلال اضطراب هستند اشاره میکند. این هشدار بیانگر یک امکان نیست، بازی احساسی آماندا سایفرد به قدری از گیرایی برخوردار است که بدون شک آرامش از هر نوع مخاطبی را سلب میکند؛ آن هم در نقش زنی که پس از تولد پسر کوچکش تدی، از افسردگی پس از زایمان رنج میبرد. فیلم دهانی پر از هوا، در ظاهر اثریست سرد و بی روح اما در اصل از شدت عواطف خاموشِ آن، ذهن بینده تاثیری ناخودآگاه میگیرد.
با ترکیب احساسات متضاد نسبت به زندگی، سعادت و عذاب، داستان این فیلم توانسته به شکل غیرمستقیم نمایانگر پیچیدگیهای انسانی شود. وقتی اقدام به خودکشی وارد بحث میشود، زاویه دید فیلم دقیقا زاویه دید مخاطب است، فیلمبردار با نماهای فوقالعاده نزدیک گویی روح جولی را به جسم بیننده منتقل میکند و با کوچکترین صدا یا پلک زدنها ذهن مخاطب را مخدوش میسازد؛ نوع روایت از یک درام خانوادگی با مرکزیت خانهای شاد، تبدیل به داستانی از رفتارهای عصبی و روانی میشود.
هدف فیلم دهانی پر از هوا، نمایش روند درمان با سکانسهایی معلق نیست؛ مسائل درمانی به عنوان پس زمینهای برای برجستهتر کردن شدت بیماری جولی بکار گرفته شده است. با جزئیاتی هرچند گذرا، فیلمساز به حملات عصبی و اختلالهایی چون وسواس اجباری اشاره کرده و در نتیجه بیانگر پایین آمدن کیفیت زندگی میشود. ایمی کوپلمن با دقت و حساسیت، دوستداشتنیترین لحظات را با گم کردن جولی به تیرگی میکشاند. زوجی مرفه که زندگی خوبی دارند، جولی و شوهرش ایتن (فین ویتراک)، در پایان اما محصول نهایی زندگی مشترکشان پریشانیست.
این اثر زیاد به تفسیر بیماری نپرداخته و در حد نمایش چند رابطه علت و معلولی یا با اشاره به گذشته به توسعه داستان ادامه میدهد
ابزار اصلی کوپلمن برای خلق تنش، تکنیک دوربین روی دست، تدوین و جلوههای صوتیست. فیلم دهانی پر از هوا تقریبا از ابتدا تا انتها، عمق پرداختهای شخصیتی را در یک سطح حفظ کرده و عنصر افسردگی در مقام شخصیت مکمل داستان، اغلب بهصورت اشکهایی جاری ظاهر میشود. جولی از درون عذاب میکشد اما چه مشغول نوشتن و نقاشی کردن باشد یا به تزئین اتاق بپردازد، در هر حال با ظاهری شاد به کودکش لبخند میزند، با او بازی میکند و در کل با تمام وجودش به او عشق میورزد؛ این عشق چیزیست که او را نگه داشته و با صحنههای انیمیشنی فیلم هم بی ارتباط نیست.
چاقویی که جولی برای برش اشکال کاغذی کودکانه استفاده میکند، ممکن است همان وسیلهای باشد که هر لحظه با آن به زندگی خود پایان دهد. تلاش فیلمساز برای حفظ تعادل روانی در شخصیت مناسب است چراکه با جزئیاتی از طریق چشمان، هم از درون او خبر میدهد و هم از ظاهر او که البته جنبه دوم به سبب بروز نگرانیها محسوستر است؛ دوستداشتنی بودنِ آن به قدری تکرار و تاکید شده تا بیننده آمادهی ضربه خوردن نباشد. پویایی ارتباط زن و شوهر ممکن است اغراقآمیز بهنظر برسد اما در این میان ایتن، جولیِ شکاک را گم کرده و این گیج شدن عاملیست که به چنین ارتباطی ثبات داده است.
این اثر زیاد به تفسیر بیماری نپرداخته و در حد نمایش چند رابطه علت و معلولی یا با اشاره به گذشته به توسعه داستان ادامه میدهد. شخصیتِ مهمترین افراد داستان -از طریق عملکرد متوسط و غیرطبیعی بعضی از بازیگران- پیرامون رفتار جولی شکل میگیرد؛ گاهی او را درک میکنند گاهی هم نه، با این حال روایتی تماما برگرفته شده از عجز و کمک تصویر نشده است چون هرقدر هم که عشق در میان باشد، نمیتوان کاری برای برگرداندن جولی به زندگی انجام داد.
همانطور که دیدن فیلمی شخصی یا احساسی برای مخاطب سخت است، ساختن فیلمی که هممسیر با رنج و غم شده باشد هم مشکل است؛ داستانهایی غمانگیز اما امیدوار کننده چه در قالب فلشبک و چه در بافت قصههای کودکان جای داده شدهاند، گویا فیلم به شکل غیر مستقیم در حال شکل دادن رابطهای با مخاطب است؛ در اوج شکنندگی شخصیت، وقتی برخلاف علاقهی خود رفتار میکند، دوست داریم به او کمک کنیم و این حالت غیرممکنیست که به اثر قدرت بخشیده. این فیلم داستانیست مضطرب کننده و آزاردهنده، در مقدمه مخاطب را وادار به خو گرفتن با جولی میکند و در ادامه او را نگران میسازد. در این میان پل جیاماتی در نقش روانپزشکِ جولی، شخصیتیست دوستداشتنی، با خاطراتی آموزنده که در نهایت حضورش در فیلم به رویایی تار شبیه است.
این اثر در ارائهی تصویر درماندگی و حس رسیدن به بن بست موفق است
این اثر در ارائهی تصویر درماندگی و حس رسیدن به بن بست موفق است؛ اگرچه به روشن کردن دلایل نپرداخته و بیان نکرده که اطرافیان او، جز درمان دارویی قادر به انجام چه کاری برای نجات جولی هستند، اما احساس همدردی به خوبی در این فیلم شکل گرفته است.
جدا از تحلیل ساختارهای سینمایی، وجود داشتن این فیلم مفید است؛ روایت از کسی که در زندگی مشکلاتی جدی و واقعی دارد. افرادِ به ظاهر متفکر همیشه از نیاز جوامع به این فیلمها میگویند اما در عمل چنین آثاری دیده نمیشوند؛ مهم نیست، چون این فیلم برای فرد مناسبی ساخته شده است، فقط باید امیدوار بود تا آن را پیدا کند و دریابد که در این قضیه تنها نیست.
در نهایت این هدف سینماست که گوشههای تاریکی را برای مخاطبش روشن سازد. قرار نیست چنین فیلمهایی انسان را درمان کنند یا پاسخ ارائه دهند، فیلم A Mouthful of Air هم از این قاعده مستثنی نیست، سینما قادر به پرورش و افزایش ظرفیتِ آمادگی برای مقابله با رنجیست که انسان بعدها با آن مواجه میشود؛ پس دلیل و نیت ساخت این فیلم به اندازه کافی خوب و محترم است، حداقل پنجرهای از یک زندگی را برای تماشاگر خاص خود باز میکند.
تماشای فیلم A Mouthful of Air ساده نیست؛ اگرچه نگاهیست مختصر به افسردگی که با بررسیهای عمیق شخصیتی همراه نمیشود، اما موضوع و پیام مهمی دارد، احساسی صادقانه را بهخوبی و با لحنی جدی منتقل میکند و تلاش آن برای بیان مسئله ارزشمند است. روند داستان گاه تکراری شده، چیزی به طرح اصلی داستان اضافه نمیشود و نوع رفتار برخی شخصیتها از حالت طبیعی خارج است. بازی خوب آماندا سایفرد اما با بیانی مضطرب فیلم را شکل میدهد و نمایشی تاثیرگذار از مسائل مربوط به سلامت روان ارائه میشود.
- بازی احساسی آماندا سایفرد
- سبک و انتخابهای فیلمبردار
- بیان موضوع و پیامی مهم
- حفظ تعادل روانی در شخصیت جولی
- زمینه و تم اصلی داستان
- توجه کم به شخصیت پل جیاماتی
- بازی غیرطبیعی برخی بازیگران
- نسبت به طرح داستانی، بررسی شخصیتی عمیق نمیشود
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید