زندگی و سینمای رومن پولانسکی؛ مسئلهی جدایی هنر از هنرمند
«سیزیف» در تنگنا
رومن پولانسکی کارگردان سرشناسِ لهستانی-فرانسوی، تاثیر شگرفی بر سینمای معاصر گذاشته است؛ هم به واسطهی زندگی پرمشقت و جنجالیاش و هم هنری که به شکلی حیرتانگیز این زندگی را منعکس میکند.
پرداختن به زندگی حرفهایِ رومن پولانسکی و آنچه که از آغاز فعالیتش در دنیای سینما در دههی ۶۰ تاکنون موفق به انجامش شده، آسان نیست؛ نه از این جهت که تفسیر آثار پولانسکی سخت است؛ او یک یهودیِ شدیدا آسیبدیده از اشغال لهستان توسط آلمان نازی به شمار میرود که از ابتدای زندگی تاکنون به دلایل مختلف در حال فرار بوده؛ بیشتر فیلمهای پولانسکی آینهی تمامنمای زندگی مشقتبار و جنجالی او محسوب میشوند که به شکل صادقانهای، رنجهایی که یک فرد از محیط و اطرافیان پرخاشگر و مستبد متحمل میشود را با دقتی مثالزدنی به تصویر میکشند. هنر پولانسکی و چیرگی او بر سینمای مد نظرش محل بحث نیست. آنچه که او را به مسئلهای چنان پر بحث و جدل در دنیای امروزی بدل کرده، نوع واکنش او به یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی شخصیاش است که از ۴۳ سال پیش تاکنون بر تمام جنبههای دیگر زندگی او سایه افکنده: رابطهی نامشروع با دختری زیر سن قانونی و فرار از ایالات متحده پیش از محکومیت.
زندگی پولانسکی از همان آغاز کودکی درآمیخته با تراژدی و چالشهای بزرگ بود. پس از بازگشت خانوادهاش در سال ۱۹۳۶ از فرانسه به لهستان، جنگ جهانی دوم کلید میخورد؛ ۹۰ درصد همکیشان لهستانیِ پولانسکی، از جمله مادرش کشته شده و خودش هم تا سالها برای بقا مجبور به فرار از دست نازیها میشود. آوارگی پولانسکی و سختیهایی که در این دوره متحمل میشود، سهم مهمی در شکلگیری سینمای او دارند. علاقهی پولانسکی به سینما، او را پس از پایان جنگ به مدرسهی فیلم لودز میکشاند؛ جایی که مهارتهای او در فیلمسازی را پرورش داده و برای روایت داستانهایش، آمادهاش میکند.
تجارب رومن پولانسکی فورا در اولین آثارش نمود پیدا میکند؛ زندگیِ دشوار او در لهستان اشغالی تحت کشتار، فشار و تحقیری که بر یهودیها وارد میشد، بخش بزرگی از جهانبینی پوچگرای پولانسکی را شکل داده است. کاراکترهای آثار پولانسکی همچون خودش، در سازوکار قدرت میان جامعهای کنترلکننده و بیرحم و افرادی که در آن زندگی میکنند، گیر افتادهاند. این سازوکار گاه به شکلی غیرمستقیم در رقابت فرسایشی دو مرد بر سر کسب توجه یک زن (Cul-de-sac) ظاهر میشود و گاه به شکل عریان در سیر تدریجی سوق دادن یک مهاجر خجالتی و بیگناه توسط جامعه و همسایگان غریبکُش به مرز جنون و خودکشی (The Tenant). دغدغههای پولانسکی و هنر او در تصویرسازی از فشاری که جوامع بیرحم به انسانها وارد میکنند، به حدی جهانشمول و ملموس است که از آغاز فعالیتش تاکنون در سینمای کشورهای مختلف (لهستان، فرانسه، انگلستان و سپس آمریکا)، منجر به خلق آثاری قابل توجه در ژانرهای مختلف اما درونمایهی یکسان شده است که همگی مورد توجه و استقبال قرار گرفتهاند. آثاری که همچون ابزاری برای فرار او از اتفاقات تلخ زندگیاش هستند و همزمان از این اتفاقات، بهعنوان تجارب دسته اول سود میبرند. تعدادی از ملموسترین و تکاندهندهترینِ این تجربهها در فیلم The Pianist نمود پیدا میکنند که بخشی از مشقتهای پولانسکی در «گتوی کراکو» را در غالب زندگینامهی ولادیسلاو اشپیلمن، به تصویر میکشد.
مسئلهی محکومیت پولانسکی در سال ۱۹۷۷ به جرم برقراری رابطهی غیرقانونی با دختری ۱۳ ساله، چالش بزرگ دیگری در زندگی پر افت و خیز کارگردان لهستانی-فرانسوی به شمار میرود که واکنش او نسبت به این موضوع تا امروز بر تمام جنبههای زندگی شخصی و هنریاش سایه افکنده است. او تا آن زمان از هولوکاست، لهستان کمونیستی و زندگی در غربت و مرگ وحشیانهی همسرش جان سالم به در برده بود. کمتر از سه سال قبل هم با ساخت Chinatown یکی از تحسینشدهترین کارگردانان جهان به شمار میرفت؛ اینبار در هالیوود و آمریکای سرمایهداری گرفتار شد تا بار دیگر ثابت شود آنچه در فیلمهای پولانسکی میبینیم، در تمام جوامع با معیارهای مختلف صدق میکند؛ اینبار با این تفاوت که پولانسکی با انتخاب خودش تحت فشار محیط قرار گرفت؛ انتخابی که خود بارها به اشتباه بودنش اعتراف و از سامانتا گیمر، قربانی خود رسما عذرخواهی کرده است. با این حال سنگینی گناه پولانسکی و نوع برخورد او با پیامدهایش (فرار از ایالات متحده پیش از محکومیت)، ماجرا را بسیار پیچیده کرده تا بحث بر سر کاراکتر او، بعد از ۴۳ سال هنوز هم داغ باشد.
وجه یکسان در همهی آثار پولانسکی، ناتوانی کاراکترها در برابر مناسبات اجتماعی، سیاست، اختلاف طبقاتی، جذابیت جنسی زنان و نژادپرستی است که اگر موجب تسلیم کاراکترها نشود، حداقل آنها را وادار به اتخاذ تصمیمات اشتباه میکند
مسئلهی پولانسکی این نیست که صرفا نشان دهد اقشار خاصی از جامعه – برای مثال یهودیان یا زنان – همواره به دلیل مناسبات اجتماعی در تنگنا هستند؛ بهعنوان فردی «بیوطن» که اتفاقات هولناکی چون هولوکاست و مرگ همسر باردارش، شارون تیت به دست پیروان چارلز منسون را از سر گذرانده، اعتقاد پولانسکی بیشتر و بیشتر به «پوچی» متمایل شده است. او این قدرت را دارد تا با کمترین چیزهای ممکن تاثیر محیطِ پرخاشگر بر کاراکترهایش را به تصویر بکشد؛ گاه فقط دو مرد، یک زن و یک قایق (Cul-de-sac) و گاه یک آپارتمان تنگ و تاریک (سهگانهی آپارتمانی رومن پولانسکی شامل فیلمهای Repulsion، Rosmary’s Baby و The Tenant). کاراکترهای فیلمهای پولانسکی برخوردهای متفاوتی با شرایط دارند؛ برخی خود به پرخاش روی میآورند (Repulsion و Death and the Maiden)، برخی زیر فشار خرد میشوند (The Tenant) و برخی آن را میپذیرند و برای بقا میجنگند؛ حتی اگر نتیجه، چیزی بیشتر از دو روز خوشی نباشد (Tess). وجه یکسان در همهی آنها، ناتوانی کاراکترها در برابر مناسبات اجتماعی، سیاست، اختلاف طبقاتی، جذابیت جنسی زنان و نژادپرستی است که اگر موجب تسلیم کاراکترها نشود، حداقل آنها را وادار به اتخاذ تصمیمات اشتباه میکند. این مسئلهای است که نمود کاملی در زندگی خود پولانسکی تا امروز هم دارد.
نه تنها فرار پولانسکی از آمریکا سالها فیلمسازی را برایش بسیار سخت کرد، بلکه تصویر ساختهشده از او در رسانهها به عنوان یک «هیولای پدوفیل» که به آسانی از چنگال عدالت گریخته، زندگی عادی او را تا امروز به یک چالش بدل کرده است. با این وجود هنر پولانسکی و این حقیقت که او تعدادی از بهترین و انسانیترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخته، افکار عمومی را نسبت به عملکرد او، به دو دسته تقسیم کرده است: مدافعان پولانسکی از مواردی چون گذشتهی تلخش، ناعادلانه بودن حکم قاضی، فیلمهای فوقالعادهاش و کنار آمدن و بخشش سامانتا گیمر برای تبرئه کردن پولانسکی استفاده میکنند، در حالیکه مخالفان سرسختش معتقدند که او به هر حال یک متجاوز فراری است که هر دقیقه از آزادیاش، توهینی به زنان و قربانیان آزارهای جنسی محسوب میشود. پشتیبانی بسیاری از سینماگران جهان و هالیوود از پولانسکی به دلیل «هنر» او و در عین حال واکنشهای تند بسیاری دیگر هنگام جایزه بردن فیلمهایش، سوالی بزرگ و بسیار سخت را در ذهن پدید میآورد: آیا میتوان هنر را از هنرمند جدا کرد؟
این همان جنبهای از زندگی شخصی و هنری رومن پولانسکی است که پرداختن به آن کار آسانی نیست. تاثیر پیامدهای اتفاقات سال ۱۹۷۷ بر زندگی پولانسکی شاید این تصور را پدید آورد که حتی بیشتر از آنچه حقش بوده مجازات شده است؛ تراژدیهای پیشین زندگی او و بخشیده شدنش توسط سامانتا گیمر هم مزید بر علت میشوند. واقعیت اما آن است که پولانسکی با انتخاب گزینهی «فرار» در وهلهی اول، مسئله را بسیار پیچیدهتر کرده است. قباحت عمل او غیرقابل انکار به شمار میرود، با این حال برخلاف بسیاری از موارد مشابه، او فرصت پیدا کرد به زندگی حرفهای خود ادامه دهد و همچنان پشتیبانی بسیاری از چهرههای شناختهشدهی سینما را هم پشت خود داشته باشد. کنار آمدن با اشتباهات یک هنرمندِ مرده و لذت بردن از آثار او کار آسانی است، اما این حقیقت که پولانسکی هنوز زنده است، نفس میکشد و میتواند با ساخت فیلمی چون An Officer and a Spy به شکل مذبوحانهای خود را بیگناه و همهچیز را یک توطئه جلوه دهد، خشم بسیاری را برمیانگیزد.
به عقیدهی نگارنده، در این شرایط هیچ قانونی برای اینکه چطور باید با هنر فوقالعادهی یک هنرمند گناهکار برخورد کرد وجود ندارد. اگر بنا به انکار آثار هنرمندانی باشد که سابقهی اعمال بد در زندگی خود دارند، باید صدها فیلم، نقاشی، کتاب و موسیقی را از عرصهی روزگار حذف کنیم. رومن پولانسکی یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست که مهارتهای فیلمسازیاش تعدادی از حیرتانگیزترین و انسانیترین فیلمهای ۵۰ سال اخیر را به وجود آورده است؛ فارغ از برخورد رسانهها و فعالان حقوق زنان با او و چهرهای که از پولانسکی ترسیم میشود، علاقهمندان همچنان به تماشای هنر او ادامه خواهند داد. نکتهای که نباید از یاد برد آن است که هنر یک فرد همانطور که نباید قربانی زندگی شخصی هنرمند شود، نمیتواند گناهان او را بشوید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید