به تازگی و به واسطهی اکران فیلم The Father ساختهی فلوریان زلر، آنتونی هاپکینز به مسنترین نامزد بازیگر مرد اصلی برای ایفای یک نقش سینمایی شده. البته که در سینما معیار هرگز سن و سال نبوده اما به این بهانه، نگاهی کوتاه انداختیم به آثار مهم این بازیگر بزرگ و چرایی اهمیت داشتن به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران سینما.
واقعا چرا فیلمهای آنتونی هاپکینز کلاس درسی برای بازیگری است؟ جواب این سوال واضح و مشخص است. با نگاه به آثاری که هاپکینز در آنها نقشآفرینی کرده، در میان چند شاهکار معروفتر البته، میتوان نام او را زودتر از بازیگران دیگر، اسم کارگردان و حتی موضوع اصلی فیلم به یادآورد. هاپکینز در نقشهایش چنان خودش را به مخاطب میباوراند، چنان خستگی ناپذیر سعی در به کمال رساندند شخصیتش دارد و مهمتر از همه چنان حد و حدود و قوارهی خودش را میشناسد، که به سختی میتوان نقشهای او را از یاد برد. دربارهی همین فیلم آخر، فلوریان زلر در مصاحبهای گفته بود که اگر آنتونی هاپکینز اجرای نقش اصلی را نمیپذیرفت او فیلم را در کشور خودش فرانسه و به زبان فرانسوی میساخت و هاپکینز نیروی محرکهی اصلی او برای ساخت فیلم به زبان انگلیسی بوده است. بازی هاپکینز در فیلم The Father برای هر منتقد و رسانه از جنبههای مختلفی دارای ارزش و اعتبار بوده، جدا از اینکه نظر من نیز همین است و بی شک تمام جوایز سال گذشته را حق او میدانم، مسئلهی سن و سال برایم عجیبتر از موارد دیگر است. هاپکینز با تجربهی زندگی پس از ۸۰ سالگی یکی از کارکشتهترین بازیگران حال حاضر سینماست. برایم جالب از او بپرسم غیر از خود نقش اصلی فیلم پدر که جذابیتهای بیشماری برای یک بازیگر باهوش دارد و دغدغهای اصلی فیلم که احتمالا همسو با دغدغههای ذهنی هاپکینز است، آیا چیز دیگری محرک او برای ایفای این نقش سخت بوده؟ اینکه هنر در سطح در هشتاد و چند سالگی چگونه است و چرا پیرمردی در سن و سال او باید خواب خوش کنار دریا را کنار بگذارد و تن به چنین کار سختی بدهد؟
آنتونی هاپکینز از تئاتر وارد سینما شد ابتدا نمایشهای خیابانی لندن و سپس سالنهای پر هیجان برادوی. هرچه قدر از احاطه و سلطهای که بازیگران تئاتر روی نقششان دارند بگوییم کم است. هاپکینز هم از همان قماش بود و البته نابغه. او که از تئاتر به سینما آمده بود خیلی زود موقعیتش را به عنوان یک بازیگری آیندهدار تثبیت کرد و در نقشهای متفاوت و سختی از ریچارد شیر دل گرفته تا لوید جرج و هانیبال؛ قاتل آدم خوار، آدولف هیتلر، اسحاق رابین و نیکسن رئیس جمهور آمریکا با موفقیت ظاهر شد. جلوهای از بازیگری که او در چند فیلم آخرش نشان داده عصارهای از تمام تجارب و نقشآفرینیهای گذشته اوست که حالا بروز یافته. تحلیل بازی آنتونی هاپکینز در فیلم پدر، سختتر از تحلیل خود فیلم است و بر میگردد به جوهره و مایهی اصلی نقشآفرینیهای هاپکینز در دیگر آثارش مشهور است. به سراغ مهمترین کار او قبل از پدر میرویم؛ سکوت برهها.
هاپکینز در دنیای بازیگری چیزی شبیه همان دیالوگهای پایانی شخصیتش در قسمت آخر The Westworld است. دیالوگهایی که به ظرفیتهای بیانتها و نامیرایی هنر اشاره دارد و هنرمند را جاودان و جاری در هنرش میداند
آنتونی هاپکینز در فیلم سکوت برهها در نقش یکی از خشنترین و پیچیدهترین کاراکترهای تاریخ سینما حاضر شد. نقشآفرینی او در این فیلم با اینکه از بیست دقیقه بیشتر نشد اما در بازار جوایز سینمایی سال اکران، هاپکینز نامزد بهترین بازیگر مرد تمام جوایز مهم شد و اسکار را نیز از آن خود کرد. او توانست با چشمانش ترس و قدرت را از شخصیتش ساطع کند و با اینکه در جهان واقعیت چهرهای آرام و دوستداشتنی دارد اما جودی فاستر در خاطرهای جالب گفته که در زمان فیلمبرداری سکوت برهها او واقعا از هاپکینز به واسطهی نقشش میترسیده! او در لایههای زیرین نقش نفوذ کرده و توانسته ترس و وحشت را با چیزهایی غیر از اره دست گرفتن و فریادهای رعبانگیز ایجاد کند. راز ماندگاری او پس از این همه مدت همین است؛ هاپکینز چیزی را به نقش هانیبال لکتر اضافه کرد که پیش از آن نبود؛ یک ترس و وحشت درونی و از عمق چشمها.
تعریف هنر بازیگری واقعا کار بسیار پیچیده و گیجکنندهای است. با اینکه تقریبا هر کسی توانایی تشخیص بازی خوب از بازی بد – یا بازی خوب از بازی درخشان – را دارد. چرا در ایفای نقش یک کاراکتر، یک بازیگر با آن عجین میشود و یک بازیگر کرخت و بیاحساس و خستهکننده است؟ اگر موضوع فقط متن، زیبایی زبان و پیچشهای هنرمندانه عبارات آن بود، کافی بود فقط متن را مطالعه کنیم؛ اما کلمات در فیلمنامه و در جهان سینما، به شکل منفرد و عقیم از متن خوانده نمیشوند، آنها اجرا میشوند و بازیگران با آنها زندگی میدهند. اینجاست که تفاوت ایجاد میشود. میتوان رنگ و لعاب برخی فیلمها را با حضور آنتونی هاپکینز دید. در اقتباس نه چندان موفق رمان حیرت انگیز کازئو ایشی گورو بازمانده روز (The Remains of the Day)، میتوان پررنگی احساس و نقشی هاپکینز داشت را به وضوح دید. یا همین فیلم دو پاپ (The Two Popes) دو سال پیش که به واسطهی نقشآفرینی هاپکینز آنقدر دیده شد و مورد توجه قرار گرفت. حضور او ثابت شده است. شاید هاپکینز هرگز بازیگر بفروش یا باب میل بیلبوردهای تبلیغاتی نبوده اما کارگردانهای کارکشته همواره قدر او را دانستهاند.
شاید یکی از بهترین عرصههایی که میتوان قدرت بازیگری و جادویی که شخص او به کاراکترها میبخشد را دید در حضور طولانی مدتش در سریال Westworld باشد. آنتونی هاپکینز در فصل اول این سریال در نقش خالق یکی از عجیب و غریبترین مخلوقات بشری، سیمایی خداگونه داشت و در تک تک پلانهای حضورش حس قدرت، عظمت و دانایی را با تمام ظرفیت وجودیاش منتقل میکرد. حضور یکدست و ده قسمتی او روح سریال جاناتان نولان بود. هاپکینز در دنیای بازیگری چیزی شبیه همان دیالوگهای پایانی شخصیتش در قسمت آخر Westworld است؛ دیالوگهایی که به ظرفیتهای بیانتها و نامیرایی هنر اشاره دارد و هنرمند را جاودان و جاری در هنرش میداند.
در فیلم پدر هاپکینز در پلانهای مختلف به وسیلهی بدن، جنبشهای ذهن و احساسش را بیان میکند؛ پلک زدنهای پس از گیج شدنهایش، حرکات و لرزش دستها، شوخ طبعی و آسیبپذیری. خیلی از بازیگرها میتوانند لایههای زیرین نقش را احساس کنند؛ میتوانند شخصیت را با تیزهوشی تحلیل کنند اما وقتی نقشی را بازی میکنند، نمیتوانند ادراک و احساسشان را به تماشاگر منتقل کنند و به قول هملت از پس « هیکل گنده»شان برآیند. کاری که هاپکینز با کنترل درست بدنش استادانه انجام میدهد و ما را با قصه و افکار خود همراه میکند. فیلم The Father دوباره به ما یادآوری کرد آنتونی هاپکینز چه نابغهای است و امید است سینما بیشتر از اینها از حضورش حظ ببرد.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید