سریال آقازاده به تهیهکنندگی و نویسندگی حامد عنقا و کارگردانی بهرنگ توفیقی در مدت بیش از یک سال پخش شدنش، بیشتر به خاطر مسائل حاشیهای و جانبی بر سر زبانها افتاد تا اصل داستان یا فرم سینمایی. حالا که سریال پر جنجال آقازاده به پایان راه خود رسیده، میشود ایدئولوژی فکری و جهان داستانی- سینمایی آن را دقیقتر ارزیابی کرد.
یکی از معضلات عدیدهی سینمای ایران، ندانستن حد و مرزهای قصهسرایی است. البته تاریخ هنر همواره نشان داده که محدودیت عاملی بر عدم بروز خلاقیتِ هنرمندان بزرگ نیست اما در سینمای سالهای اخیر ایران، فیلمسازان اینقدر درگیر برخوردهای سلیقهای و چهارچوبهای خودساخته شدهاند که دیگر روش خود را برای جذب حداکثری مخاطبان از تمرکز روی قصه، نحوهی پرداخت و هنر سینمایی معطوف به سوژههای دم دستی و جنجالی روز – آن هم نه به صورت صریح، که در پردهای از ایهام و اشاره، که اعتراضی هم اگر وجود داشته باشد در بین شعارهای اثر گم میشود – در قالب حرف دل مردم، میکنند. که البته سرمایهگذاری جدید سازمان رسانهای اوج حتی به این حد از برخوردِ سطحی با مسائل روز جامعه هم نمیرسد.
سریال آقازاده محصول بازی در یک زمین بزرگ است. بازی با کلیشههای آقا و آقازادگی در حکومت. از همان ابتدای امر تبلیغات محیطی و مجازی سریال بیشتر از همه دست روی این نفرت فزایندهی جامعهی ایران از بلای تازه برملا شدهی فساد و تبانی آقازادهها، میگذارد. نوید رد کردن خطهای قرمز و زدن حرف دل مردم – که البته پوچ از آب در میآید – در تکتک تیزرهای تبلیغاتی آقازاده به چشم میخورد. ترجیح حاشیه به متن حتی قبل از پخش سریال توی ذوق میزد. از همان اول انگار تمام ارزشهای سینمایی و تصویری به کل کنار گذاشته میشوند. البته این رویکرد، در کنار فرمول کارآزموده و تکراری این روزهای سریالهای شبکهی خانگی، یعنی ملغمهای از بازیگران نامآشنا و محبوب نزد مردم، طبعا در جذب مخاطب اثر میگذارد و حالا آقازاده را تبدیل به پر مخاطبترین اثر پخش شده در VODهای فیلیمو و نماوا کرده است.
به نظر میرسد ژن خوب نه در ثروتمند و قدرت که حالا و در نتیجهگیری سریال آقازاده در مورد بخشایش و یا عدم بخشایش الهی هم تاثیر دارد
برای بررسی قصهی سریال آقازاده، که میتوان آن را یک درام سیاسی- اجتماعی دانست، ابتدا باید به سراغ نسبتهای او با جامعهی محل تولیدش رفت و سوالاتی از قبیل معنای اجتماعی داستان چگونه شکل میگیرد؟ وجه آیینهگی روایت کجاست؟ رویای جمعی ساخته شده چیست؟ و اینکه داستان، امر سیاسی و اجتماعی را چطور بازنمایی میکند و چه تبعیضهایی را باز تولید میکند، رفت. سال تولید سریال در دههای است که بیش از هر زمان دیگر بحث فسادهای گسترده و سازمانیافتهی افردای وابسته به دستگاه حکومت در تودهی مردم ایران مورد نقد، اعتراض و دادخواهی قرار گرفته است. همهگیری رسانههای تصویری و بهرهگیری از ثروت و قدرت برای بیشتر دیده شدن یکی از عوامل ظاهر شدن طبع جدید آقازادهها بر تجملگرایی است.
بروز این اتفاقات گستردهی اجتماعی در سریال آقازاده بدون بهرهگیری از کمترین حد هوش یا خلاقیت و با استفاده از دمدستیترین ایدههای دیگر خستهکنندهی سریال و فیلمهای سالهای اخیر، یعنی نشان دادن ثروت و قدرت فقط در ظاهر، ماشینها میلیاردی و لوکس و خانههای کاخ مانند است. وجه آیینهگی سریال خودش را ملزم به نشان دادن اختلاف طبقاتی و فقر ویرانگر طبقات پایین جامعه نمیداند و جهان فیلمش را به دو خانوادهی یکی افراطی در فساد و پول خرج کردن و دیگری درستکار و با ایمان – نه فقیر و بیپول – که خودشان تصمیم به سادهزیستی و زندگی در پایین شهر گرفتهاند و اجباری روی سرشان نبوده، محدود میکند. همینجا قشر عظیمی از مردمِ درگیر سختیهای بیشمار زندگی در پایین شهر، تحت تاثیر دزدیهای میلیارد دلاری آقازادهها نادیده گرفته میشود. در مورد تبعیض ایجاد شده توسط آقازادهها و خورد و خوراک بی حد و حسابشان نیز به واسطهی دریافت سطحی سازندگان اثر نه تنها اعتراض و کنشی را در سریال احساس نمیکنیم که داستان سریال آقازاده در بازی بزرگِ خودش، نقد مفهوم آقازادگی، شکستی بزرگ میخورد.
آقازاده در بازی خودش میبازد. نیما بحری (امیر آقایی) کاراکتر قسی القلب داستان در قسمتهای پایانی بی هیچ منطق یا حتی اتفاقی که برآشوبندهی احساساتش باشد و موجب تغییر شود به یکباره تبدیل به فردی پشیمان و نیک میشود. در جای جای داستان و در لحظات مختلف به ما نشان داده شده بود که نیما هیچ ابایی از بروز خشونت، وحشیگری و حتی کشتار برای پیشبرد اهدافش ندارد؛ او دختران جوان زیادی را به بازی گرفته و به راحتی حق انسانهای زیادی را پایمال کرده و حتی به قتل رسانده است. چگونه چنین شخصیتی در شب پیش از مرگش تبدیل به فردی پاکسرشت و قابل بخشایش میشود؟ کاش فیمنامهنویس منطقی برای تغییر رویکرد در نظر نمیگرفت و ما این را فقط یک ضعف در فیلمنامه میدیدیم اما حالا با منطقی که در سریال اتفاق میافتد کل مفهوم اثر زیر سوال میرود؛ نیما با وجود کارنامهی سیاهِ غیرقابل بخشایشش در انتها به خاطر پدرش که مردی شریف و آزاده بوده و نطفهی پاکش! مورد لطف و حمایت اطرافیان قرار میگیرد. به نظر میرسد ژن خوب نه در ثروتمند و قدرت که حالا و در نتیجهگیری سریال آقازاده در مورد بخشایش و یا عدم بخشایش الهی هم تاثیر دارد. آنها که پدرانشان مردمان بزرگی بودهاند مشمول دریافت رافت الهی شده و انسانهایی با پدران معمولی، امیدی برای مورد لطف قرار گرفتن ندارند.
سریال آقازاده در همان قسمتهای ابتدایی ضعفهای فیلمنامهاش را رو میکند. شخصیتپردازی در سریال، پشتکردن به سالها تاریخ سینما و هزاران کتاب در مورد تحلیل و پرداخت شخصیت است. در واقع دو کاراکتر اصلی مردِ آقازاده در حد تیپ میمانند و هرگز تبدیل به شخصیت نمیشوند. نیما بحری بدمن داستان، کلیشهایترین رفتارهای ممکن را دارد و نویسنده با پایانی که برای او رقم زده و وصفش شد، تیر آخر را بر پیکر بیجان شخصیت خلقشدهاش، خودش میزند. تنها نکتهی مثبت این کاراکتر حضور کمنقص امیر آقایی است. حالا و پس از سالها پیگیری نقشآفرینیهای امیر آقایی، با یقین او را میتوان یکی از تاثیرگذارترین بازیگران سینمای ایران خواند. اوست که تنهایی به کاراکتر نیما بحری روح میبخشد. تقابلهای او با افراد مختلف داستان، از پدرش گرفته تا پرستوهایش، همگی دارای ریزهکاریهایی هستند که تماشای سریال را کمی قابل تحمل میکنند و داستان را جلو میبرند.
به صراحت میتوان گفت آقازاده فاقد هر گونه فرم سینمایی است. تصاویر بیمعنا، کاتهای بیهدف و قابهای آزاردهنده محصول کارگردانی بی تعیین اثر است
در مورد بازی سینا مهراد در نقش کاراکتری عاری از هرگونه خطا و اشتباه و آقازادهای مثبت، نمیتوان از واژههای خوب یا بد استفاده کرد و تنها چیزی که میتوان گفت قابل قبول است. در واقع شخصیت او که پروتاگونیست داستان نیز هست، فاقد آن لایههای زیرین یا آزادی برای اجراهای عمیقتر است و کاراکترش تا انتها بیکنش و بدون همراه کردن ما با باقی میماند. در عوض بازی پردیس پورعابدینی در نقشی پیچیده و سخت را بیشتر میتوان لایق تحسین و تمجید دید. قسمتهایی که او به عنوان مهرهای نفوذی باید جایی در دل حامد تهرانی و خانوادهاش باز کند و بازی دوگانهاش در این بخشها، دستاورد بزرگی است که او در یکی از نخستین نقشآفرینیهای جدیاش توانسته به آن دست پیدا کند. واقعیت این است که ضعف فیلمنامه به شکل معنی داری در بازی تمام بازیگران بروز دارد. نمایش روابط عاشقانه در سریال در حد شکلات دادن و شیرینی گرفتن است و روابط مرموز و مخفی با چشمک زدن یا تن صدای بالا و پایین تبیین میشوند و این ضعفی است که قدرت کنشگری و بازی را از اکثر بازیگران سریال گرفته.
مشکل سریال آقازاده البته فقط در فیلمنامه و شخصیتپردازیهای ضعیفش نیست؛ به صراحت میتوان گفت آقازاده فاقد هر گونه فرم سینمایی است. تصاویر بیمعنا، کاتهای بیهدف و قابهای آزاردهنده محصول کارگردانی بی تعیین اثر است. سریال آقازده واقعا دارای معضل فلشبک است. بازگشت به گذشتههای بیمنطق و تکراری – به معنای واقعی کلمه تکرای بدون زاویهی دید جدید – که هیچ گرهای از بار روایت باز نمیکند و سکر آور هستند، به خصوص در قسمتهای میانی.
یک اتفاق بسیار آزاددهنده که در سراسر سریال احساس میشود، نحوهی قاببندی گفتوگوهای دو نفره است. اکثر نماها در این حالت با زاویه دوربین ابژکتیو برداشت شدهاند. (فیلمبرداری نماهای ابژکتیو در سینما، اغلب تصاویری از زوایایی هستند که به آن نماهای کناری نیز گفته میشود و منظور عدم وجود زاویهی دید دوربین از طرف شخصی خاص در آن پلان است. بدین صورت مخاطب نمایی میبیند که از نقطهی دید بازیگر یا شخص خاصی در آن پلان نیست) در حالی که به فراخور قصه ما نیاز به زاویهی سوبژکتیو و دریافت حس کاراکترها داشتیم تا بفهمیم شرایط چگونه آنها را تغییر میدهد و به بازیشان میگیرد.
قابهای عجیب و غریب، استفاده زیاد از زاویه ابژکتیو به جای سوبژکتیو، نشان چهرهی شخصیتها از پس آکواریوم یا دستمال کاغذی چه مفهومی میتواند داشته باشد غیر از عدم درک زیباییشناسانه و فرمی از اثر.
تلاشهای سریال آقازداه در قسمتهای ابتدایی با نشان دادن رابطهی سرد راضیه و حامد ما را به یاد سریال شهرزاد و با اعتراف حاج رضای تهرانی در مسجد ما را به یاد میوه ممنوعهی میاندازد که البته نه میتواند عمق رابطهی احساسی و منطقی شهرزاد را بازنمایی کند و نه اوج استیصال علی نصیریان در سریال میوه ممنوعه. از همین رو آقازاده در میانهی تمام لحظات دراماتیکی که میخواهد خلق کند میماند و از فرط میان مایگی در هیاهوی شعارهای خودش، خفه میشود.
همکاری مجدد حامد عنقا و بهرنگ توفیقی حتی از کارهای قبلیشان نیز عقبگرد بیشتری دارد و تنها در طرح یک مسئلهی اجتماعی، نام آقازادگی را به دوش میکشد. این سریال نه کاراکترهای دوست داشتنی دارد و نه داستانی معقول که بتوان از آن لذت برد؛ آقازاده در انتها ما را پشیمان از تماشایش رها میکند.
- شروع هیجان داستان
- کارگردانی آشفته
- فیلمنامهی ضعیف و پر ایراد
- شخصیتهای بیکنش و منفعل
- دست گذاشتن روی موضوعات کلیشهای
- نداشت ایدئولوژی در منطق داستانی و روایی
- نماهای زجرآور
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید