وقتی ویروس کرونا در شهرهای چین شیوع پیدا کرد، کمتر کسی انتظار داشت کووید-۱۹ با چنین سرعتی خود را به دیگر کشورهای جهان رسانده و تمامی صنایع از جمله سینما و تلویزیون را تحت تاثیر قرار دهد؛ اتفاقی که متاسفانه رخ داد. در این بین، سینما ضربهی شدیدتر و قابللمستری را متحمل شد. همهگیری کرونا نه تنها تعدادی از پروژههای در حال ساخت را به تعطیلی کشاند، بلکه درهای سینماها را هم بست. بدین ترتیب، حتی فیلمهایی که کاملا آمادهی اکران بودند هم نتوانستند خود را از گزند ویروس مرگبار نجات دهند.
نگرانیها پیرامون سلامتی بازیگران و دستاندرکاران باعث شد دستور تعطیلی پروژههای سریالی صادر شود اما آثاری که قبل از همهگیری کرونا آماده شده بودند، بدون هیچ مشکلی روی آنتن رفتند. آن دسته از پروژههایی هم که در فاز پستولید قرار داشتند، به صورت دورکاری پیگیری شدند تا قسمتهای جدید در زمان مورد نظر پخش شوند. از همین رو به نظر میرسد که صدمات وارده به تلویزیون کمتر از سینما است.
در ادامهی مطلب به ۱۰ سریالی میپردازیم که طی ماههای گذشته از سال ۲۰۲۰ میلادی روی آنتن رفته و نسبت به آثار مشابه از کیفیت بسیار بهتری برخوردار هستند.
۱۰ – Devs
Devs یک مینیسریال هشت قسمتی است که اوایل سال جاری میلادی از طریق سرویس هولو پخش شده و دربارهی یک مهندس نرمافزار به نام لیلی چان است. او در روز نخست همکاریاش با شرکت آمایا معشوقهی خود را طی رویدادی اسرارآمیز از دست میدهد. همین اتفاق باعث میشود تا شخصیت اصلی قصه در راستای کسب اطلاعات بیشتر پیرامون ماهیت واقعی شرکت و اهدافش قدم بردارد. محصول مشترک شبکهی فاکس و سرویس هولو در ابتدا به آثار جنایی شباهت دارد اما در ادامه موضوعات مهم و پیچیدهای مانند «ارادهی آزاد» و «جبرگرایی» را مورد کندوکاو قرار میگیرد.
الکس گارلند وظیفهی نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی Devs را بر عهده داشته است. در پروندهی کاری او آثاری شاخصی از جمله Ex Machina و Annihilation دیده میشود. از همین رو، پرداخت به مسائل مهم مثل چرخهی علت و معلولی یا همان جبرگرایی در قالب یک اثر علمی تخیلی نباید اتفاق غیرمنتظرهای باشد. در ضمن، موضوعات علمی مطرح شده به مذاق عدهای از مخاطبان خوش نیامده اما این نقطه ضعف نه چندان مهم، زیرسایهی خیالپردازیهای بینظیر گارلند و نقشآفرینی کم نقص نیک آفرمن قرار گرفته و رنگ باخته است. آفرمن به عنوان مدیر شرکت آمایا جلوی دوربین ظاهر شد.
۹ – Love Is Blind
نتفلیکس از آن دسته سرویسهای استریمی است که به هیچ وجه نمیتوان حدس زد چه چیزی در چنته دارد؛ زیرا هر چند وقت یک بار محصول شاخص و کاملا جدیدی را به مخاطبان جهانی خود معرفی میکند. برای اثبات این ادعا میتوان به برنامهی واقعنمای Love Is Blind اشاره کرد که پخش آن در فوریهی سال جاری میلادی آغاز شد و به مدت سه هفته ادامه یافت. در جریان این برنامه، ۱۵ زن و ۱۵ مرد مجرد به صورت دورهای و بدون اینکه چهرهی همدیگر را دیده باشند یا ببینند، در داخل محفظههای رو در رو قرار گرفته و به صحبت با یکدیگر میپردازند. هدف از انجام چنین کاری، انتخاب معشوقه بدون در نظر گرفتن ویژگیهای ظاهری است.
زنها و مردهایی که بینشان حسی متقابل به وجود آمده، پس از اتمام مرحلهی اول یکدیگر را ملاقات کرده و بعد از رسمی شدن نامزدیشان به سفر میروند تا نه تنها فرد مقابل خود را بهتر بشناسند، بلکه با دیگر زوجها هم ملاقات کنند. زوجها در مراحل بعدی با خانوادهی شخص مقابل آشنا شده و همچنین اطلاعات بیشتری دربارهی زندگیشان بهدست میآورند تا بدین ترتیب قادر به تصمیمگیری برای ادامه یا قطع رابطه باشند. نمایش فراز و نشیبهای روابط عاشقانه باعث شده تا این برنامه به محصولی «اعتیادآور» تبدیل شود؛ زیرا مخاطب هرگز نمیداند زوجها در مواجهه با مشکلات پیش رو چه تصمیماتی را اتخاذ میکنند.
۸ – The Last Dance
The Last Dance یک مستند سریالی است که در قالب ۱۰ قسمت طی ماههای آوریل و مه از طریق سرویس استریم نتفلیکس پخش شد. جدیدترین ساختهی جیسون هیهایر حول محور مایکل جردن افسانهای و آخرین فصل حضورش در لیگ NBA میچرخد. از نکات قابلتوجه این اثر میتوان به استفاده از ویدیوهای اختصاصی اشاره کرد که طی سالهای ۱۹۹۷ الی ۱۹۹۸ از مسابقات تیم شیکاگو بولز ضبط شده و پیش از این در هیچ برنامهای مورد استفاده قرار نگرفته بودند. به این مورد، باید مصاحبه با چهرههای شناخته شدهی بسکتبال آمریکا از جمله فیل جکسون، دنیس رادمن و اسکاتی پیپن را هم اضافه کرد.
نتفلیکس زمان بسیاری بینقصی را برای آغاز پخش The Last Dance انتخاب کرد. چهار قسمت ابتدایی این مستند در شرایطی پخش شدند که مدت نسبتا زیادی از اعلام همهگیری کرونا و همچنین لغو مسابقات ورزشی میگذشت. از همین رو، علاقهمندان به ورزش بسکتبال به شدت تشنهی محصولی مختص این ورزش بودند.
۷ – The New Pope
با در نظر گرفتن موفقیتهای The Young Pope، ساخت فصل جدید اجتنابناپذیر به نظر میرسید و همینطور هم شد. پائولو سورنتینو شورانر سریال سرانجام راه حل مورد نظر را برای ساخت ادامهی داستان پیدا کرد. از آنجایی که شخصیت اصلی در پایانبندی فصل اول سکته کرده و در کما به سر میبرد، سورنتینو به سراغ یک پاپ جدید رفت و سعی کرد چالشهای قرار گرفته بر سر راه او را به تصویر بکشد؛ چالشهایی که حاصل محبوبیت بالای پاپ پیشین در میان مردم و همچنین توطئههای کاردینالها هستند.
اگرچه جود لاو حضور بسیار کوتاهی در جریان داستان دارد (موضوعی که میتواند باعث ناامیدی عدهای از مخاطبان شود) اما تمرکز بیشتر فیلمنامه روی اتفاقات سیاسی واتیکان، خلق لحظات شوکهکننده و همچنین جلوههای بصری خیرهکننده باعث شده تا The New Pope اثری ارزشمند باشد.
۶ – ZeroZeroZero
در اینکه آمازون یک استودیوی بزرگ در حوزهی تولید فیلم و سریال به شمار میرود شکی نیست اما تیم تبلیغاتی آن عملکرد چندان قابلقبولی تا به اینجای کار نداشته است. مدیران آمازون بودجهی بزرگی به نیکولاس ویندینگ رفن دادند تا بتواند محصول جدیدش را جلوی دوربین برود؛ محصولی که امروزه با نام Too Old to Die Young شناخته میشود. این مینیسریال خوشساخت اواسط جولای سال گذشته پخش شد اما تیم تبلیغاتی آمازون هیچ اقدام موثر و قابلتوجهی در راستای تبلیغ هر چه بیشتر آن انجام داد. متاسفانه این مسئله برای ZeroZeroZero ساختهی جدید استفانو سولیما هم صدق میکند.
داستان دربارهی یک محمولهی بزرگ کوکائین است که از مکزیک به سمت ایتالیا حرکت کرده است. در پی اتفاقی، کشتی مجبور میشود تغییر مسیر داده و به سمت آفریقا حرکت کند. این اتفاق به ظاهر کوچک، عواقب جبرانناپذیری را برای فروشندگان، خریداران و همچنین دلالهای این معاملهی بزرگ به همراه دارد. سریال ZeroZeroZero در نگاه اول پیرامون چالشهایی است که بر سر راه یک محمولهی غیرقانونی قرار میگیرد اما در باطن به انسانهایی میپردازد که طمع قدرت وجودشان را فرا گرفته و برای دستیابی به آن هر چیزی را قربانی میکنند.
۵ – I May Destroy You
میکلا کوئل یک فیلمساز همه فن حریف است. داشتن چنین ویژگی او را قادر ساخت تا فیلمنامههای I May Destroy You را نوشته، آن را کارگردانی کند، به عنوان شورانر روی روند ساخت نظارت داشته باشد و همچنین نقش اصلی را ایفا کند. شاید پیش خودتان بگویید از آنجایی که کوئل چهار وظیفهی متفاوت و سخت را بر دوش داشته، احتمالا با اثری مواجه هستیم که عیبهای فراوانی دارد اما محصول مشترک HBO و بیبیسی وان یک تجربهی تلخ را به واقعیترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن به تصویر میکشد. دلیلش هم این است که تجربهی تلخ مورد بحث برای کوئل رخ داده بود.
داستان حول محور یک نویسنده به نام آرابلا میچرخد. او با نوشتن رمان Chronicles of a Fed-Up Millennial توانست به موفقیتهای بسیاری دست یابد و حالا هم مشغول نوشتن دومین رمان خود است. اضطراب و استرس ناشی از کار به آرابلا فشار آورده و شخصیت اصلی داستان را مجبور به گرفتن مرخصی میکند. او یک شب به همراه دوستان خود بیرون میرود تا خوش بگذراند اما روز بعد اتفاقات شب گذشته را به خاطر نمیآورد. از همین رو، سعی میکند با کمک دوستان خود رویدادها را به یاد بیاورد. تمرکز اصلی قصه روی تلاشهای یک زن برای بازگشت به زندگی پس از تجاوز جنسی قرار دارد.
۴- What We Do in the Shadows
مخاطبان در سراسر جهان تمایل دارند پس از تماشای یک فیلم یا سریال به بررسی جز جز آن پرداخته و مفهومی را در پشت پردهی داستان آن پیدا کنند؛ مفهومی که ارتباط تنگاتنگی با زندگی بشر داشته و میتواند تاثیر قابلتوجهی روی آن بگذارد. What We Do in the Shadows از آن دسته آثاری است که نمیتوانید مفهومی را در پشت پردهی داستانش پیدا کنید چون مفهومی وجود ندارد. محصول شبکهی افایکس تنها برای یک هدف ساخته شده است: به تصویر کشیدن اتفاقاتی احمقانه، غیر منطقی و در عین حال خندهدار.
داستان در جزیرهی استتن جریان داشته و دربارهی سه خونآشام به نامهای ناندور، لزلو و نادیا است که باید خود را با زندگی در دنیای مدرن وقف دهند. سریال What We Do in the Shadows در ژانر مستندنما ساخته شده است. به بیان دیگر، وقایع خیالی سریال در قالب یک مستند واقعی به تصویر کشیده میشوند. در ضمن، تایکا وایتیتی در کنار جامین کلمنت وظیفهی نوشتن فیلمنامهها را بر عهده داشته است.
۳- Normal People
لنی آبراهامسون که با ساخت فیلم Room به شهرت بسیاری در میان علاقهمندان به آثار سینمایی رسید، با همکاری هتی مکدونالد اقتباس سریالی Normal People را ساخت. داستان روی دو شخصیت با نامهای کانل و ماریان تمرکز دارد؛ شخصیتهایی که هر دو در یک دبیرستان درس میخوانند. کانل فردی محبوب و دوستداشتنی در مدرسه به شمار میرود اما ماریان دختری کمحرف، عجیب و غریب و در عین حال موفق در کسب نمرات بالا است. با وجود این تفاوتها، رابطهای دوستانه و سپس عاشقانه بین آنها شکل میگیرد. تمرکز اصلی فیلمنامه روی نمایش پیچیدگیهای یک رابطهی عاشقانه قرار دارد.
جدا از عملکرد عالی و بینقص دیزی ادگار-جونز و پل مسکال در نقشهای اصلی، داستان جذاب و غیرقابلپیشبینی سریال هم نقش بهسزایی در افزایش جذابیت داشته است.
۲- Mrs. America
شیوع ویروس کرونا و اجرای طرح قرنطینهی خانگی شرایطی را به وجود آورده که برابری زن و مرد و تاریخچهی آن در ایالات متحدهی آمریکا احتمالا موضوع چندان جذاب و حائز اهمیتی برای مردم نباشد. به هر حال، توقف فعالیت کسب و کارها و در نتیجه، کاهش درآمدها وضعیت نابسامانی را به وجود آورده که فکر کردن به موضوعات این چنینی را سخت کرده است. با این حال، مینی سریال Mrs. America که دست روی برابری زن و مرد گذاشته، به واسطهی نقشآفرینی کیت بلانشت و همچنین فیلمنامهای کمنقص به محصولی تبدیل شده که تماشایش برای علاقهمندان به آثار تلویزیونی واجب است.
با اوج گرفتن جنبش زنان آمریکا در دههی ۱۹۶۰ میلادی، «متمم حقوق برابر» بار دیگر در مجلس نمایندگان این کشور مطرح شد تا به تمایز قانونی بین زن و مرد در طلاق، مالکیت، اشتغال و دیگر موضوعات مشابه پایان دهد. در شرایطی که اکثر جمعیت زنان دیدگاه مثبتی نسبت به متمم دارند، فیلیس شلفلی وکیل و نویسندهی آمریکایی به مخالفت از آن برمیخیزد. سریال Mrs. America سعی دارد جنبههای اخلاقی، سیاسی و فلسفی اتفاقات آن بازهی زمانی را مورد کندوکاو قرار دهد.
۱ – Better Call Saul
عدهای از مخاطبان معتقد هستند Better Call Saul در مقایسه با Breaking Bad ریتم آرامتری دارد و همین نکته هم باعث شده تا تماشای آن چندان لذتبخش نباشد. فصل یک الی چهارم بتر کال سال شاید ریتم آهستهتری نسبت به برکینگ بد داشته باشد، اما این شرایط در فصل پنجم به کلی تغییر میکند. در جریان این فصل جیمی مکگیل با عذاب وجدانش کنار آمده و تصمیم میگیرد برای تبدیل شدن به وکیلی مشهور و همچنین ثروتمند دست به هر کاری از جمله همکاری با خلافکاران بزند.
فصل پنجم از لحاظ کارگردانی، بازیگری و نویسندگی به یک کلاس درس بینقص و به شدت آموزنده شباهت دارد. همین هم باعث شده تا Better Call Saul از دیدگاه عدهای از کارشناسان و مخاطبان از زیرسایهی Breaking Bad بیرون آمده و از لحاظ کیفی به محصول بهتری تبدیل شود.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید