فصل پنجم سریال Better Call Saul با ظهور پرسونای ساول گودمن، از جنبهی داستانی وارد فاز بهتری نسبت به قبل میشود؛ فاز و جریانی که احتمالا تک تک هواداران سریال برکینگ بد مدت زمان زیادی را منتظر ماندند تا در سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» با آن مواجه شوند.
پس از تقلای جیمی برای احیای آبرو و شهرت از دست رفتهاش در انتهای فصل چهارم، ما در پنجمین ماجراجوییهای این وکیلِ جاهطلب بالاخره با پرسونای ساول روبهرو میشویم؛ نیمهی تیره و تارِ جیمی مکگیل که رویارویی با آن، برای بسیاری از طرفداران این سریال و حتی سریال بهیادماندنی برکینگ بد (Breaking Bad) جذابیت بیحد و وصفی به دنبال دارد. در فصل پنجم دیگر خبری از تقلاهای جیمی با عذاب وجدانش چندان به چشم نمیخورد و دیگر قرار نیست جیمی با خودِ تاریکش سر جنگ داشته باشد. در فصل پنجم «بهتره با ساول تماس بگیری» زمان آن رسیده تا ساول به عنوان پرسونای اصلی این کاراکتر، به مخاطب نشان دهد که چگونه یک وکیل برای پول و شهرت دست به هر کاری میزند و برای حرص مال دنیا تا کجا میتواند پیش رود.
فصل پنجم با این دید، روایت آرام و خطی خود را شروع میکند. در ماجرای این فصل، «لالو» به دنبال «مایکل» است و از آنجایی که از انگیزههای «لالو» به خوبی باخبر هستیم، این ماجراجویی بین این دو کاراکتر میتواند به اندازهی کافی برای هواداران هیجانانگیز و جذاب باشد. ماجرا اینجاست روایت داستان در این فصل با سرعت بیشتری بین سه کاراکتر «ساول»، «مایکل» و همچنین «ناچو» تغییر پیدا میکند. در صورتیکه در فصلهای گذشته، بخش اعظم داستان به ماجراهای پیرامون جیمی اختصاص داشت.
سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» در فصل پنجم تلاش میکند بیشتر به مقولهی «تلاش» بپردازد. ماجراهای جیمی از یک طرف، درگیریهای ناچو از سوی دیگر برای جلب اعتماد لالو و مابقی مسائل همگی دست در دست هم میدهند تا سلسله رفتارهایی به نمایش کشیده شود تا مخاطب کم کم دست به فرضیهسازی بزند؛ این فرضیهها از طرز فکر «گاس» میتواند باشد تا سرنوشت «کیم»، معشوقهی سینهچاکِ جیمی که برای ماندن پیش او به هر کاری تن میدهد. البته برخی از فعالیت و رفتارهای «کیم» توجیهپذیر نیست و پیتر گولد، نویسندهی اصلی این سریال نتوانسته این شخصیت را کاملا باورپذیر از آب در بیاورد؛ انگیزههای کیم در انجام برخی از امور میتواند ریشه در کودکیاش داشته باشد و کارگردان در حد چند فلشبک کوتاه، مخاطب را با زمان کودکی «کیم» آشنا میکند. با این حال، این پروسه به اندازهای که فکر میکنیم مطلوب نیست و آنچنان تاثیری روی ما نمیگذارد؛ یعنی هر چقدر به جلو پیش میرویم و رفتار متفاوت شخصیتها را بررسی میکنیم، تنها فردی که رفتار و کردارش چندان با عقل مخاطب جور در نمیآید، کسی نیست جز «کیم».
همانطور که گفته شد داستان از سمت ساول، ناچو و مایک به جلو پیش میرود. در فصل قبل بین سه شخصیت، جیمی از لحاظ رفتاری بسیار احتیاط میکرد و به یک نوعی عقل کل داستان بود. در فصل پنجم، مایکل ریش سفید داستان است و برای هر معضل و چالشی، در نهایت یک راه حل در چنته دارد. با این اوصاف در ماجراهای اپیزود چهارم از این فصل به خوبی میبینیم که مایکل هم میتواند از لحاظ روحی و روانی دچار مشکلاتی شود و او هم مثل دیگر شخصیتهای این سریال، از جنبهی روانی مستعد آسیب است. در میانهی این فصل، ما با جنبهی دیگری از «گاس» جلوی لنز دوربین آشنا میشویم و با اینکه رفتارهای «گاس» اغلب توجیهپذیر هستند، خالقین سریال هنوز در ارائهی اطلاعات و همچنین توضیح و تعریف دلمشغولیها، طرز تفکر و نگرش «گاس» به شدت خساست به خرج میدهند و رسما از پیشینه و انگیزههای «گاس فرینگ» اطلاعاتی به شکل قطرهچکانی به خوردمان داده میشود. گاس طبق معمول تکرار میکند که جنگی در پیش است و او باید به فکر کسب و کارش باشد تا مبادا تمام سرمایهاش به یکباره و از سر یک اشتباه تاکتیکی نابود شود.
تماشای به تکاپو افتادن ساول و کیم با مشکلات پیش رویشان به شدت سرگرمکننده است
با اوج گرفتن جریان لالو – که متوجه شدهایم نام واقعیاش خورخه دی گوزمان است – کیم نیز رفته رفته وارد جریان اصلی میشود. تماشای به تکاپو افتادن ساول و کیم با مشکلات پیش رویشان به شدت سرگرمکننده است، اما هر چقدر به انتهای داستان این فصل نزدیک میشویم، نکتهی جالبی توجه شما را به خود جلب میکند؛ نکتهای که اگر فن سریال برکینگ بد نیز نباشید، به وضوح آن را لمس میکنید.
پیشبرد داستان همچنان روی دوش این سه شخصیت سنگینی میکند.
چه پرسونای ساول گودمن و چه جیمی مکگیل قادر نیست کاری با ذهن و روحتان کند تا با کاراکتری که میبینید احساس راحتی کنید. سائول، شخصیت رِندی از خود به نمایش میکشد؛ فردی که به راحتی دم به تله میدهد اما با نقشههای اغلب شیطانی که در سر دارد تلاش میکند تا سر فرد مقابل را کلاه بگذارد. بیننده اکثر اتفاقات را درک میکند، اما ساول گودمن در این فصل نشان میدهد که قرار نیست مدلی به اسم هایزنبرگ ۲ باشد. ساول مثل والتر وایت درد را حس کرده و طعمِ بیپولی، تنهایی و حتی ضعف در دفاع از خود را به خوبی میچشد اما چرا نمیتوانیم ساول گودمن را مثل هایزنبرگ دوست داشته باشیم و با او احساس همذاتپنداری کنیم؟ جواب ساده است؛ ساول گودمن دقیقا همان پرسونایی است که ما انسانها از آن تا حدودی فراری هستیم. البته شاید ما هم اگر در موقعیت جیمی قرار بگیریم، به صورت تدریجی به ساول گودمن تغییر کنیم اما چیزی که نمیتوان آن را تغییر داد اخلاقیات است. کسی واقعا و از ته قلب دلش نمیخواهد مثل ساول به خاطر دریافت یک پورسانت خوب، با انتقال ۷ میلیون دلار به فردی دیگر خودش را با یک کارتل خطرناک درگیر کند و جان خود و همسرش را به خاطر بیندازد. تفاوت عمدهی ساول با هایزنبرگ در همین مسئله نهفته که پرسونای هایزنبرگ هر چقدر در نقطه مقابل پرسونای والتر وایت قرار دارد، اما اخلاقیات همچنان خط قرمز شخصیت هایزنبرگ است و در نهایت نیز همین خط قرمزها کار دست هایزنبرگ میدهد. در صورتیکه ساول گودمن گویا به راحتی گزینهی اخلاقیات را در خودش غیرفعال میکند. در چهار فصل گذشته در ابتدای هر اپیزود با گذشتهی جیمی تا حدودی آشنا میشویم و با توجه به رابطهی او با پدر سادهلوحش نیز پی میبریم که جیمی، چه شخصیت رِند و تردستی دارد. خالقین سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» پیشامدهای زندگی حرفهای و شخصی جیمی را مثل قطعات دومینو در طی پنج سال کنار هم قرار میدهند و در نهایت در فصل پنجم، با یک ضربه این دومینو را به جریان میاندازند. این ضربه، دقیقا مثل چکاندن ماشهی یک تفنگ عمل میکند و بنگ! جیمی مکگیل با زیر پا گذاشتن اخلاقیات، برای همیشه به ساول گودمن تبدیل میشود.
تقریبا عادت کردهایم که در انتهای هر فصل، به یک نحو جیمی را در یک آمپاس و تنگنا ببینیم. ماجرا اینجاست بنا بر اتفاقاتی که در انتهای داستان فصل پنجم میافتد، به نظر میرسد پروندهی ساول گودمن و اطرافیانش در فصل ششم به شدت هیجانانگیزتر و طوفانیتر خواهد بود؛ یعنی همه چیز، نوید این موضوع را میدهند که پرسونای سال گودمن از آب و گِل در میآید و در برابر چالشهای جدید پختهتر رفتار میکند؛ چرا که دیگر امنیت جانی او با یک اشتباه ممکن است به خطر بیفتد. با آنکه در اپیزود دهم – که تحت عنوان «یک چیز غیرقابل بخشش» نام دارد – کمی با چهرهی مردد ساول روبهرو میشویم، او دیگر نمیخواهد جیمی، یک وکیل با حقوق بخور نمیر باشد و اصلا و ابدا دلش نمیخواهد به همان کاراکترِ جیمی در فصل اول عقبگرد کند. ساول گودمن راهش را انتخاب کرده و در این مسیر، تنها نیست. در فصل پنجم سریال Better Call Saul با ظهور ساول گودمن، داستان این مجموعه جانی دیگر به خود میگیرد. سریال از اشتباهات فصل گذشته به خوبی درس گرفته و در فصل ششم – که احتمالا اختتامیهای بر این سریال است – قرار است با ساول گودمنِ تکاملیافتهتری روبهرو شویم که در مسیر خلافکارانهای که در پیش گرفته تنها نیست و بر اساس اتفاقات فصل پنجم دلش هم نمیخواهد تنها باشد.
- نحوهی تغییر شکل جیمی به ساول گودمن به درستی نشان داده میشود
- پرداخت بهتر تعامل بین دو شخصیت کیم و جیمی
- بهتر شدن شخصیتپردازی لالو و قرار گرفتن بخشی از روایت روی دوش این شخصیت
- آشنا شدن با جنبهی دیگری از شخصیت مایکل
- انگیزهی کیم در رفتار و انجام برخی از امور به درستی تعریف نشده
- گاس فرینگ در دنیای سریال همچنان شخصیت مبهمی دارد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید