فیلم Blue Bayou یا مرداب آبی، ۱۳ جولای ۲۰۲۱ میلادی اولین اکران جهانی خود را در جشنواره فیلم کن انجام داد و ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۱ میلادی به آمریکا رسید. درامی آمریکایی که توسط «جاستین چون» نوشته و کارگردانی شده.
شاید به نظر برسد که مرداب آبی ساختهی جاستین چون، امکان مقایسه شدن با فیلم «میناری» (Minari) ساخته نامزد اسکار «لی ایزاک چانگ» را داشته باشد. داستان یک مرد جوان کرهای که در کنار خانوادهاش برای گذران زندگی در ایالات متحده دست و پنجه نرم میکنند و در گوشهای از جهان، در سرزمینی که برای کشف هویتش تلاش میکند، گاه میخواهد طعم حضور در خانه را به شیرینی حس کند و گاه احساس میکند -و میداند- که با محیط بیگانه است. اما فیلم Blue Bayou به مانند میناری یک مطالعه شخصیتی پیوسته و ماهرانه نیست؛ به طوریکه با هدفی برجستهتر و به صورتی جسورانهتر به میزان عناصر دراماتیک مختلف فیلم افزوده میشود و میتوان آنرا به ملودرامی موثر ترجمه کرد.
آنتونیو لبلانک (جاستین چون) مهاجریست کرهای که از ۳ سالگی در آمریکا زندگی میکند و توسط خانوادهای در ایالت لوئیزیانا به فرزندی پذیرفته شده. او حالا به عنوان یک هنرمند در زمینه خالکوبی کار میکند و دنبال کارهای بیشتریست گرچه دو محکومیت سابقش در خصوص سرقت موتورسیکلت در میان این تلاشها مانع ایحاد میکند. علیرغم پستی و بلندیهای زندگی، در کنار همسرش خوشبخت است. همسرش کتی (آلیسیا ویکاندر) در انتظار یک دختر دوم است، آنهم در حالیکه در تامین نیازهای بچه اولشان، جسی، با مشکلاتی همراه هستند؛ فرزندی که آنتونیو را همیشه به عنوان پدرش شناخته و پدر اصلی او، ایس (مارک اوبراین) یک پلیس محلیست که مدتها پیش خانوادهاش را ترک کرده بود. ایس حالا سعی دارد به زندگی دخترش بازگردد. بهنظر میرسد در این مسیر کینهاش نسبت به آنتونیو قرار است به خشم بدل شود و به داستان اصلی فیلم وجود ببخشد.
روند ایده اصلی در جاهایی به صورت کامل با همین تصویر «پلیس بد» همراه میشود که گاه به طرز اغراق آمیزی غیر انسانی جلوه میکند؛ اما چون در اصل مخاطب به واقعیت داشتن چنین رفتاری آگاه است، ممکن است برای او لحنی دلهرهآور داشته باشد.
اکثر داستانهایی که بر اساس مهاجرت شکل میگیرند احساسی هستند. اصلا در مسئله ورود به کشوری جدید نمیتوان از دو عنصر حس تعلق و سازگاری با محیط چشمپوشی کرد؛ حتی اگر اساس و منطق دراماتیک داستان بهکل از اندوه دور باشد. در اینجا اما زمینه سخن از واقعیتی اسفناک دارد؛ در قالبی نو و با بیرحمی افشاگری میکند و به انتقاد از بخشهای یک سیستم مهاجرتی ناسالم میپردازد. نمایانگر وضعیت کودکان مهاجری است که در سرزمین جدیدشان آمریکا، به فرزندخواندگی پذیرفته میشوند اما توسط سرپرست یا والدینشان به تابعیت آنجا در نمیآیند. بسیاری از آنها به دلایل بیشماری در خطر اخراج شدن از کشور میزبان قرار میگیرند و به کشوری برگردانده میشوند -یا بهعبارتی سقوط میکنند- که چیزی از آن را در خاطر ندارند.
خروج از کشور و تلاش برای بازگشت از طریق درخواست و یا ماندن و جنگیدن دو انتخابیست که آنتونیو در این مسیر دارد. گرچه اگر بماند و در بازی دادگاه ببازد، دیگر رنگ سرزمینی که خانه مینامد را نخواهد دید. تصویر چنین گرفتاری و درد سختی رسالت اصلی فیلم است. در اصل فیلم Blue Bayou نیت خوبی دارد اما از نظر عاطفی دارای روحیهایست عصبی. به مشکلی میپردازد که کاملا شناخته شده نیست؛ دیپورت کردن مهاجرانی که به فرزندی پذیرفته شدهاند با این حال در این میان گاهی احساس، در زیر لایهای غلیظ از ملودرام به حالتی شبیه به خفگی دچار میشود.
شاید اینطور تصور شود که فیلم بیانگر داستانی زمینگر است، اما در اصل ترسی از پروازهای خیالی ندارد که این امر به جذابیتهای فضاسازی اثر برمیگردد
ابتدا فیلم به صورت مستقیم حول صحنههای صمیمی و بیپرده شکل میگیرد و زندگی در خانه و سالن خالکوبی را ترسیم میکند؛ جایی که ارتباطات انسانی ممکن است نا آشنا بهنظر بیایند. اما این سکانسها تصاویری رویایی و غنایی را در دل خود جای داده که بسیاری از آنها شامل تصویری آرام از مایه حیات، آب، میشوند؛ گویا استعارهایست از جریانی آرام و مداوم. شاید اینطور تصور شود که فیلم بیانگر داستانی زمینگر است، اما در اصل ترسی از پروازهای خیالی ندارد که این امر به جذابیتهای فضاسازی اثر برمیگردد.
چنین سبکی نیازمند توسعه خوب شخصیت است. انتظار نمیرود که این قبیل داستانها پوشیده آغاز شوند؛ به همین دلیل در فیلم Blue Bayou ابتدا با نمایی نزدیک شخصی را در حال انجام یک مصاحبه شغلی میبینیم و بلافاصله مشخص میشود که مصاحبهکننده بیشتر از این که به سابقه محکومیتهای او توجه کند، نگران اصل و نسب اوست. پیامی که ذهن مخاطب را از زمینهچینی دور میکند و به سوی اتفاقات بعدی میکشاند.
آنتونیو برای همسرش شوهری دوست داشتنی و برای دخترش پدری مهربان و سرگرمکننده است. این فرد لطیف به دلیل وضعیت شغلیاش از پرداخت صورتحسابها عقب مانده و قادر نیست یک نفس راحت بکشد. گرچه در زندگی واقعی و خارج از داستان و فیلم، وزن غم و به مراتب بیشتر است اما فیلمساز در عرصهی تلخِ رنج و بن بستهای تاریک زندگی، چیزی برای آنتونیو کم نگذاشته. به گونهای که وقتی سر و کله ایس، شوهر سابق کتی پیدا میشود، جدیت شرایط ملموس تر شده و سعی بر این است که با زاویهای فرعی اما سازنده، داستان شخصیت به سرانجام برسد. ایس میخواهد دوباره به زندگی دخترش -که حالا آنتونیو در مقام پدر او قرار گرفته- برگردد. تمام چیزی که سبب سقوط شخصیت اصلی میشود همین است؛ جرقهای که سبب دستگیر شدن و شروع ماجرای تابعیت او میشود، اوج حسادتهاییست که موجه شمرده نمیشوند و به نوعی بیان شده که بیمسئولیتی در هر سطحی از زندگی افراد سبب مختل شدن زندگی برخی دیگر خواهد شد.
تصویر خانوادهای صمیمی در میان مشکلات بیامان و پیچشهای داستانی، ذات طبیعتگرایانه کارگردان را نشان میدهد. مکانیزم بازدارنده فیلم به این شکل و با نمایش روابط انسانی دستی از خط داستانی میگیرد و گاهی اجازه نمیدهد که کاملا در روند ملودرامی یکنواخت غرق شود. دریچهای درنظر گرفته شده تا زوایای تاریک و آسیب دیده شخصیت آنتونیو را کنکاش کنیم. اینکه زخمهای عاطفی شخصیت از گذشته تا حال با او همراه بوده قابل فهم شده و به همین سبب در نهایت مقوله ارتباط انسانی به چشمان مخاطب هم میرسد. با وجود اشتباهاتش، در خانواده عشق مییابد، از خنده راه به سوی دلشکستگی و اشک ریختن پیشگرفته تا برای روحیه انسانی حالتی دلخراش پیدا کند.
فیلمساز بر واقعی نشان دادن وقایع تمرکز ندارد؛ در اصل نیازی به این کار نمیبیند
وضع آشفته آنتونیو به فیلم فوریتی خاص بخشیده و در همان حال، اثر به شکل رفت و برگشتی حالات شاعرانه را در خود حفظ میکند. داستانی پر تنش که به برجسته کردن جزئیات شرایطی مشابه با زندگی آنتونیو هم زمان میدهد. حالتی متقارن ترسیم میشود؛ ابزاری برای نجات که درست وقتی شخصیتها در عمق مشکلات فرو رفتهاند ظاهر خواهد شد. در واقع در طول فیلم صحنههای لبریز از جزئیات قابل توجه کم نیستند. بهطور خاص در سکانسی شاید جزئی، شخصیت کتی آهنگی میخواند که عنوان فیلم در اصل از آن الهام گرفته.
فیلمساز بر واقعی نشان دادن وقایع تمرکز ندارد؛ در اصل نیازی به این کار نمیبیند. زمانیکه تیتراژ پایانی با بیان اطلاعاتی مستند، حقیقت چنین داستانهایی را به مخاطب نشان میدهد، ارزش و مقصود اصلی ساخت این فیلم خود به خود آشکار میشود. به هر حال اگر داستان جدایی فرزند از پدر راهی به داستان پیدا نمیکرد، اگرچه همچنان داستانی اصیل میماند، اما با چنین اساسی، هستند موقعیتهای بسیار دردناکتری که فیلم آنها را با مهمترین مقوله یعنی ارتباطات خانوادگی نمایندگی میکند؛ آنهم با شرایط لازم و کافی.
اگرچه احساس در این داستان عنصر متمایزکنندهایست، اما جریان روایت ممکن است در نهایت با بروز برخی احساسات واضح از موقعیتهای انسانی، ذهنتان را به این سمت ببرد که تنها راه بیان این نوع داستان، استفاده از وزنهای شاعرانه نیست و حرکت ملودرام نباید با حالتی سرکش به کنترل روند اصلی داستان دست یابد.
Blue Bayou یا مرداب آبی همدردیِ دوستانهایست که داستانی بهیادماندنی، قابل تحسین و آزاردهنده از احساسات تلخ و شیرین را روایت میکند. ممکن است تلاشی بیشاز حد تاثیرگذار بهنظر بیاید اما در مسیر رسیدن به درکی از مفهوم «تعلق داشتن» با شخصیت همدل میشوید. انتقادیست از سیستم مهاجرتی آمریکا که با مشکلات زندگی پر فراز و نشیب شخصیت اصلی فیلم نمایندگی میشود. در کل بهخوبی تاثیر میگذارد و تلاش برای بیان ظلمی نادیده گرفته شده ملاک اصلی فیلم است.
- فیلمبرداری زیبا در طول فیلم
- بازی خوب آلیسیا ویکاندر و جاستین چون
- برجسته کردن اهمیت داستان در بستر احساس
- فضاسازی خوب
- وجود استعارههای معنادار
- برجسته کردن برخی از احساسات واضح و بدیهی
- وجود لایهای غلیظ از ملودرام
- تعدادی مکث بیمورد
- بکار بردن بیش از اندازهی قالب رواییِ شاعرانه
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید