فیلم زودباش زودباش -که به «بیخیال بیخیال» هم قابل تعبیر و ترجمه است- درامیست سیاه و سفید و خانوادگی به نویسندگی و کارگردانی مایک میلز. نخستین نمایش جهانی این فیلم در چهل و هشتمین جشنواره فیلم تلوراید، در تاریخ ۲ سپتامبر ۲۰۲۱ صورت گرفت و بهطور محدود در ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱ توسط A24 اکران سینمایی شد.
جانی (واکین فینیکس) و خواهرزادهاش جسی (وودی نورمن) بهطور غیرمنتظرهای، در ارتباطی ضعیف اما متحول کننده کنار یکدیگر قرار میگیرند؛ اینطور میشود که داستانی ظریف و عمیقا تکاندهنده در بحث ارتباط بین کودکان و بزرگسالان، گذشته، آینده و هستی و نیستی ارائه میشود. جانی یک روزنامهنگار رادیوییست؛ به تنهایی در اتاق هتلهای مختلفی زندگی میکند، با علایق و عواطفی خاص، اکثرا مشغول سفر از ایالتی به ایالت دیگر است و با کودکان مختلفی در خصوص آینده و نگاهشان به جهان امروز به مصاحبه میپردازد. با ورود جسی به زندگیاش اما نگرشهایی شکل میگیرند و احساساتی تغییر شکل میدهند.
درام پرشور مایک میلز چنین پیوندی را با یک فرمول خاص و با اساسی که از مفهوم و ذات «اثر مستند» الهام گرفته برجسته میکند. روند طبیعی و وجود مقولههایی معمول/آشنا در فیلم زودباش زودباش سبب شده تا مخاطب شخصیتها را بشناسد و آنهارا به چشم دوستانی خوب ببیند. سخن از همدردیست، از احساسات نگران و شکنندهای که گاه قدم به عرصهی یک مشاهده و آزمایش گذاشته و اینگونه بیان میکند که: «همهچیز در مقابل ما قرار دارد، اگر که فقط چشمانمان را باز کنیم». فیلم زودباش زودباش برخلاف عنوان عجولش، صبور است. یک اثر ظریف و دلسوز که بر درونگریها و اکتشافات انسان در ماجراجویی زندگی تاکید میکند.
سوال اصلی فیلم شاید پیرامون تضاد بین منافع شخصی و اهمیتدادن به دیگران شکل گرفته باشد. پرداخت فیلمساز به آنچه که در اطراف جانی و جسی میگذرد زیباست، ارتباط ویو (گبی هافمن)، خواهر جانی و شوهرش پل (اسکوت مکنری) که گرفتار یک بیماری روانی شده، به درگیرکننده بودن داستان افزوده است. صفات داده شده به شخصیت جانی -که ناگهان در نقش والدین جسی قرار گرفته- روایت را برای بیننده جالب میکند، او وارد عرصهای ناآشنا از برخورد با کودکان شده، اینبار هدف مصاحبه با یک کودک نیست، بلکه نگهداری و مراقبت از اوست. جانی با مهربانی و گشادهرویی پذیرای مسئولیتهای جدیدش میشود، ساده لوحی به خرج میدهد، از طریق تماس و پیامهایی با خواهرش در ارتباط است، رد پای گذشته آشکار میشود. قطعا فیلمساز چیزهای زیادی در ذهن داشته، با اینحال مقدمات بهخوبی مدیریت شده و شرایط باور پذیر است.
در کنار یک تجربهی بصری معنادار، گرمترین عنصر فیلم صمیمیت بین شخصیتهاست، تا جایی که شخصیتها برای مخاطب بازیگر جلوه نمیکنند، در اصل تبدیل به موجوداتی شدهاند که به آنها اهمیت میدهید. سیاه و سفید گرفته شدن فیلم شاید اشارهای باشد به به طیف چنین داستانی در اعصار مختلف جوامع بشری؛ برای هرکس، در هر زمانی. اینچنین است که گوهر داستان بهواسطه تصمیمات فیلمبرداری و فضاسازیهای معتبر خودنمایی میکند. لازم نیست کودک مورد مصاحبهی جانی باشید، پرسشهای او ابتدا از خود و سپس از مجموعه تماشاگران فیلم است که در طول فیلم تکامل پیدا میکند. سخت است که فکر کنیم مخاطب با سوالاتی چون: «آینده را چگونه تصور میکنی؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟» بیگانه باشد. این سوال هم در طول فیلم بیخیال بیخیال مطرح است که آیا جانی صرفا یک فرد روشن فکر است یا مانند پیامبریست که همزمان و به تناسب موقعیتها از بازدارندهها و محرکهای معنوی میگوید؟
فیلم زودباش زودباش طوفانیست از احساسات تلخ و شیرین، عواطفی که جوانب احتیاط را کنار گذاشته و به عمیق شدن ادامه میدهند
فیلم زودباش زودباش طوفانیست از احساسات تلخ و شیرین، عواطفی که جوانب احتیاط را کنار گذاشته و به عمیق شدن ادامه میدهند؛ دیدن آن نیاز به حوصله دارد. شاید شخصیت جانی به یک معلم یا ابزار داستانسرایی شبیه باشد، این یک عیب نیست، در اصل این فرد همان موجود کنجکاویست که از فرصت آموزش به جسی استفاده میکند، کتابهایی برای او میخواند و گاهی به وضوح گریزی به ارزش مقام مادر میزند. سختترین کار فیلمساز دور شدن از کلیشههای مرتبط با زندگیست؛ از نگاه مخاطبِ متحیر این مورد بهخوبی انجام شده است چراکه وزن عاطفی فیلم در جریان است و تنها روی طرح داستانی -یعنی روابط جانی و جسی- متمرکز نشده، از طرفی کودکانِ فیلم بهدلیل ماهیت کودکانهی خود، طبیعتا قصد بروز افکار عمیقی را ندارند (هرچند که اینطور بهنظر میرسد) و سایر شخصیتها بهطرز زنندهای فلسفی نمیشوند. مخاطب برای این ارتباط دایی و خواهرزاده ارزش قائل است، در طرف دیگر جانی چنین فرایندی را دشوار مییابد، گاهی حتی خشمگین میشود. در تمام این جزئیات، میلز بهشکل هوشمندانهای عناصر دراماتیک را کمرنگ نگه داشته تا جسی در مقابلِ نگاه جانی به شخصیتی معنادار تبدیل شود.
این اثر از جنبهی قیاسیِ خود دست به اقدامی ارزشمند میزند؛ جانی راهنمای کودکیست و خود توسط خواهرش راهنمایی میشود. کودکان حاضر در فیلم تخیلی خلق نشدهاند و حتی همه آنها بازیگر هم نیستند، این صحنهها در فیلمنامه نگاشته نشدهاند. فینیکس در برخورد با آنها بداههپردازی میکند؛ اصالت و صمیمیت فینیکس اجازه داد تا کودکان با او از اعماق دل صحبت کنند.
در مقابلِ بیرنگی تصویر، مکالمههای موجود در فیلم رنگ اصلی آنرا شکل داده است
به هر حال آینده برای برخی روشن و برای برخی همچنان قابل کاوش است، برای جسی که با عشق به آوای طبیعت گوش میسپرد تازگی دارد و برای جانی تنها نگاهی به گذشته است. گاه سخنان صمیمانه و آگاهیِ این کودکان دل را به لرزه میاندازد، گاه قادر به تحمل واقعیت نیستند و خامی حرفهایشان سبب لبخندی میشود. هرچه نباشد همه در دنیایی عجیب و غمانگیز زندگی میکنیم. شخصیت جسی در جایی دوستداشتنیست و در جایی دیگر نچسب میشود. برای مادر و داییاش نقش یک یتیم را بازی میکند، تا جایی که برای مخاطب غیرقابل تحمل جلوه میکند اما این روند وقتی متوقف میشود که درک کنیم چنین رفتاری در اصل یک مکانیزم دفاعی منحصر به فرد است برای تصور آیندهای که از دست دادن پدر و مادر را در بر میگیرد؛ قصهای از پیدا شدن و توجه.
اکثرا لفظ Come on به معنی بیا و زودباش از سمت جانی بکار میرود، اما جایی میتوان بیخیالی را برداشت کرد که در لحن اصیل، صادق و عاجز جسی نمود پیدا میکند؛ او پشت سر هم عبارت «زودباش» -یا بیخیال- را تکرار میکند و در نهایت ادعا میکند هیچ چیز طبق برنامه پیش نمیرود و غالب حرفها بیمعنی هستند. موسیقی متن فیلم در تناسب با اعجاب نمایان شده در قاب سیاه و سفید رابی رایان قرار گرفته و جلوهای جادویی دارد. در مقابلِ بیرنگی تصویر، مکالمههای موجود در فیلم رنگ اصلی آنرا شکل داده است؛ روایت و حوادث داستان از پیِ همین مکالمات میآیند، مکثها، تاملها، اشتباهات انسانی، نمایش نام منابع ادبی روی تصویر؛ در هر گوشهای از فیلم چیزی برای گفتن وجود دارد، عنصر میکروفون در این میان نماد چنین چیزیست و فراتر از آن، نمایندهی قدرت ذخیره سازی خاطرات و حافظه انسانیست.
این اثر، با ساختاری سرگردان و بیثبات که شاید بهنظر هدف یا مقولهی خاصی را مد نظر نداشته باشد، در انتها رضایتبخش میشود، مفاهیم بدیهی زیادی را پوشش میدهد و در برابر آن نمیتوان مقاومت کرد. فیلم C’mon C’mon یک یادآوریست که میگوید و میرود، درست مثل احساسیترین سکانس فیلم، وقتی که گفته میشود: «من همهچیز را به تو یادآوری خواهم کرد».
فیلم C’mon C’mon اثریست جدی و تحسین برانگیز که منجر به لبخندی درونی میشود اما تا مرز خندیدن نمیرود. در تعاملات انسانی شخصیتها را مطالعه می کند، طوریکه تماشاگر خواهانِ حضور در میان مکالمات دو شخصیت اصلیست. مایک میلز در این فیلم، سینمایی همدلانه و صادقانه را ارائه داده است و به مهارت گوشدادن توجه میکند؛ روایتی از صمیم قلب که قرار است احساسات بیثبات انسان را معنا کند، اما تنها با یک روحیه یا حالِ خاص میتوان سراغ آن رفت.
- بازی زیبای واکین فینیکس و وودی نورمنِ کودک
- فیلمبرداری
- چیدمان و طراحی صحنه
- موسیقی متن
- ساختار خوب فیلمنامه و داستان تاثیرگذار
- روندی طبیعی و روایتی صادقانه
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید