داستان سیدی پراجکت و سایبرپانک ۲۰۷۷ هشت سال است که ما را لبهی صندلی نگه داشته، اما حالا که به نقطهی اوج رسیدهایم، ما را از سر جایمان پرتاب نمیکند. با بررسی بازی Cyberpunk 2077 در سرگرمی همراه باشید.
زمینهچینی برای معرفی Cyberpunk 2077 و ماجراهایی که طی هشت سال اخیر برایش پیش آمده، کار بیهودهای است. همه میدانند چه انتظاراتی از این بازی وجود داشته و چطور سازندهی ویچر به طور مداوم ما را برای یکی از هیجانانگیزترین بازیهای ده سال اخیر مشتاق نگه داشته است. حتی اگر تا همین سال گذشته زیر سنگ زندگی کرده باشید، غیرممکن است فریاد «You’re Breathtaking» کیانو ریوز در کنفرانس E3 2019 مایکروسافت ذرهای شما را برای این بازی هیجانزده نکرده باشد. و مسئلهی اصلی هم همینجاست: ما هشت سال منتظر این بازی بودهایم. سایبرپانک کم کم برایمان تبدیل به پرندهای با بالهای پولادین شد که قرار بود ما را به بالاتر از هرجایی که دیگران رسیدهاند ببرد؛ قرار بود سایبرپانک نقشآفرینی بیمثالی باشد که تا به حال چیزی به پویایی و گستردگی آن نرسیده است.
بگذارید خیالتان را همین ابتدا راحت (یا ناراحت!) کنم: سایبرپانک ۲۰۷۷ به هیچ وجه در سطح هایپی که برایش وجود داشته نیست. نه صرفا از این جهت که با بازی ناقص و پر از باگی روبهرو هستیم که عملا روی کنسولهای نسل هشتمی قابلبازی نیست و غیرممکن است باگهای پرشمار آن تجربه بازیکن را خدشهدار کند؛ ضعفهای اصلی بازی زیر آوار بهنظر تمامنشدنی مشکلات فنی بازی و سیاستهای سیدی پراجکت در قبال انتشار آن مدفون شدهاند. روزی خواهد رسید که استودیوی لهستانی این آوار را کنار خواهد زد. آن موقع است که بهتر میتوان درک و قضاوت بهتری از سایبرپانک و مشکلات بنیادین آن داشت.
اما هر چقدر که از دست سیدی پراجکت برای اشتباهاتی که در ساخت و مارکتینگ سایبرپانک داشته عصبانی باشیم، باز هم نمیتوان بازی را برای زیباییهای شگفتانگیزش ستایش نکرد. نایت سیتی بزرگ است، تماشایی است، سانتیمتر به سانتیمتر آن جزئیاتی حیرتانگیز دارد که گاهی سوال پیش میآید چگونه تعدادی انسان چنین چیزی را ساخت و پرداخت کردهاند. سیدی پراجکت باز هم انتخاب فوقالعادهای برای منبع اقتباس بازی خود داشته و دنیاسازی آن اگر از ویچر بهتر نباشد، بدتر نیست.
دنیای سایبرپانک در پوستهی فوق مدرن و نئونی خود، جایی است که هویت زندگی انسانها به ارتباطشان با با ابرشرکتهای تریلیون دلاری گره خورده؛ دیگر خبری از معنا و مفهوم نیست. مردم نایت سیتی برای بقا در شهری میجنگند که شرط اول زندگی کردن در آن، جایگزین کردن انسانیت با عطشی مهارنشدنی برای «بینقص شدن» است. نایت سیتی جهنمی است که ابرشرکتها با ایجاد توهم برآورده شدن تمام آرزوهای مادی مردم در آن، چنان آن را به زیبایی بزک کردهاند که ظاهرش از دور شبیه آرمانشهر غایی خیالات بشر است.
حال آن که در پس این پوسته، قانون جنگل حاکم است؛ برای چشیدن طعم خوشبختیهای پوچ این شهر، باید اول تبدیل به ماشین، سپس تبدیل به هیولا شد. کسانی که نتوانند این دگردیسی را طی کنند، محکوم به نابودی و بدبختی هستند. خیابانهای شهر آکنده از جرم و جنایتاند و خشونت لازمهی اصلی زندگی است. در این جهنم زیبا، V مزدور خردهپایی است که همچون میلیونها انسان دیگر، برای بالا رفتن از هرم غیرممکن نایت سیتی تلاش میکند. در ابتدا، هدف V «سری در سرها درآوردن» است اما یک اتفاق مهم، همه چیز را عوض میکند: پس از یک دزدی ناموفق، وی مجبور به میزبانی از یک چیپ درون مغزش میشود که حامل شخصیت «جانی سیلورهند» است؛ ستارهی راک مشهوری که پنجاه سال پیش، برای برچیدن نظام سلطهی ابرشرکت «آراساکا»، برج مرکزی آن را با دو بمب هستهای با خاک یکسان کرد و دهها هزار نفر را هم در کنارش به کشتن داد.
اینجاست که هدف زندگی V تغییری دراماتیک را تجربه میکند. چیپ Relic فناوری بسیار پیشرفته و جدیدی است که با هدف محقق کردن «جاودانگی» توسط آراساکا طراحی شده و به مرور زمان، هویت میزبان خود را با شخصیتی که رویش ذخیره شده، جایگزین میکند. این یعنی V بدون آنکه به طرز فیزیکی بمیرد، کم کم از صحنهی روزگار محو شده و تبدیل به نسخهی جدید جانی سیلورهند خواهد شد.
ایدهی شمارش معکوس برای پایان یافتن زندگی قهرمان داستان ابزار فوقالعادهای برای روایت یک داستان تاثیرگذار و عمیق بوده که در ترکیب با دنیاسازی سایبرپانک، به شدت شما را درگیر خود میکند. V که زمانی هدفش موفقیت بود، حالا باید برای زنده ماندن تلاش کند. داخل مغزش، یک عوضی خودپسند زندگی میکند که تمام فکر و ذکرش برچیدن سلطهی ابرشرکتهای شرور بر زندگی انسانها از طریق خسارتبارترین روشهای ممکن است. رابطهی میان V و جانی نقطهی قوت درخشان Cyberpunk 2077 است که به لطف پرداخت بینظیر و صداگذاری و اجرای عالی بازیگران محقق شده است.
کیانو ریوز با همان لحن صدای شمرده شمرده و بدون بالا و پایین همیشگی خودش، شخصیتی به یاد ماندنی خلق کرده که غرور و نگاه آرمانیِ افراطیاش به مسائل، در تضاد جالبی با V قرار میگیرد که تا پیش از این هیچگاه با چنین چالشهای هویتی و فلسفی مواجه نشده بود و حالا میان تن دادن به خواستههای آنارشیستی جانی و خلاص کردن خودش از دست او سردرگم مانده است.
زوج V و جانی تنها بخشی از داستان فوقالعادهای است که سیدی پراجکت در بازی Cyberpunk 2077 روایت میکند. بهعنوان یک بازی نقشآفرینی وسیع، دقیقا شاهد همان چیزی هستیم که انتظارش را داشتیم: داستانی عمیق، درگیرکننده و جذاب که با هر انتخاب شما، مسیر متفاوتی در پیش میگیرد و تجربهای منحصر به فرد برایتان رقم میزند. سابقهی درخشان استودیوی لهستانی با مجموعهی ویچر (خصوصا قسمت سوم) به ما ثابت کرده بود که کاملا توانایی خلق چنین داستان چندلایه و گستردهای را دارند و سایبرپانک هم مستثنی نیست.
بسته به اینکه کدامیک از سه «مسیر زندگی» (یا Lifepath) را در ابتدای داستان برای V انتخاب میکنید، انتخابها و برخی مراحل فرعی متفاوتی در ادامهی داستان پیشرویتان قرار میگیرد و سطح جلو بردن روابط با برخی کاراکترها تغییر میکند، اگرچه باطن داستان یکی است. داستان بازی سایبرپانک 2077 به طرز حیرتانگیزی بزرگ و چندشاخه بوده که حتی ممکن است در ابتدای راه از گستردگی آن دچار اضطراب شوید. بخش عمدهای از این وسعت به لطف مراحل فرعی شگفتانگیز بازی به دست آمده که مکمل پلات اصلی نه چندان بلند آن هستند. V قهرمان اصلی بازی است، اما میزبانی او از جانی درون مغزش ابعاد دیگری به کوئستها بخشیده است. نه تنها خود او در طول مسیرِ نجات زندگیاش با افراد متعددی آشنا میشود، بلکه باید با دوستان، آشنایان و دشمنان قدیمی جانی که پنجاه سال بعد از مرگ او هنوز فراموشش نکردهاند هم روبهرو شود.
تنوع شخصیتها، پیچیدگیها، آسیبپذیریها و رویاهایشان در دنیایی که روح انسانیت در آن بسیار کمرنگ شده، روایتهای فرعی چشمنوازی را رقم میزنند که دوست نداشتم هیچگاه تمام شوند
مراحل فرعی بازی Cyberpunk 2077 محبوبترین ویژگی آن برای من هستند. تنوع شخصیتها، پیچیدگیها، آسیبپذیریها و رویاهایشان در دنیایی که روح انسانیت در آن بسیار کمرنگ شده، روایتهای فرعی چشمنوازی را رقم میزنند که دوست نداشتم هیچگاه تمام شوند. برخلاف روند معمولا تدریجی بازی نقشآفرینی در گسترش دادن شاخههای داستان و مراحل، سایبرپانک از همان اوایل بسیاری از داستانهای فرعی را برای پیش پایتان میگذارد که ممکن است کمی در ابتدا باعث سردرگمیتان شود، اما وقتی واردشان میشوید دیگر نمیتوانید رهایشان کنید.
برخی از آنها بسیار کوتاه و کمحادثه هستند، اما همچنان دوراهیهای سختی پیشرویتان میگذارند که لزوما هیچ جواب درست و غلطی ندارند، اما هر نتیجهای که بگیرید، تاثیر احساسی فراوانی رویتان خواهد گذاشت. یک مثال فوقالعاده، مرحلهای است که در آن V خودروی قدیمی خود را که مدتها پیش از دست داده پیدا میکند. با بررسی ماشین، متوجه میشوید که ظاهرا به دست کسی تعمیر شده و از آن استفاده میشود. پس از کمی انتظار، فرد مرموز از راه میرسد؛ دختر جوانی که ماشین V را اتفاقی پیدا کرده و فرصت را مناسب دیده تا با آن از جهنم نایت سیتی فرار کند.
اینجا دیگر انتخاب در دست شماست؛ ماشین خود را از دست کسی که بیاجازه آن را تصاحب کرده پس بگیرید (و یکی از باحالترین وسایل نقلیه بازی را کسب کنید) یا اجازه دهید یک بدبخت فلکزده با آن به جای بهتری برای زندگی برود؟ سایبرپانک کاری میکند که حتی در دنیای تاریک و بیرحمش، انسانهایی را پیدا کنید که هنوز تبدیل به ماشین نشدهاند و میتوان عاشقشان شد، ترسها، ضعفها، تجربهها و دغدغههایشان را لمس کرد و برای بیشتر شناختنشان مشتاق شد. حضور پیوستهی جانی هم جنبهی جذاب دیگری به مراحل میبخشد. نگاه غالبا منفی و پر از نفرت او در ترکیب با شخصیت ازخودراضیاش در سناریوهای مختلف عقایدتان را به چالش میکشد و باعث میشود در انتخابهایتان بیشتر تردید کنید. علاوه بر این، مراحلی که به گذشتهی خود جانی میپردازند، جنبههای عمیقتری از شخصیت این کاراکتر اعصابخردکن، اما دوستداشتنی را برایتان روشن میکند و اجازه نمیدهد جانی سیلورهند صرفا یک صدای داخل مغزتان باشد. اما تنها یک نکتهی منفی در پرداخت رابطهی میان V و جانی سیلورهند وجود دارد: بسته به اینکه چه انتخابهایی داشته باشید، تاثیر شخصیتهای این دو برهم تغییر میکند و یکی میتواند دیگری را به سمت خود متمایل کند. اما بسیار پیش میآید که پس از تغییر رابطهی V و جانی، حرفهایی در ادامه توسط آنها زده شود که انگار تمام اتفاقات گذشته را نادیده گرفته و دوباره به نقطهی صفر بازگشتهاند. یک نکتهی دیگر که در تمام طول بازی مقداری مرا آزار میداد، شیوهی قرارگیری مراحل فرعی در پلات اصلی داستان بود.
شخصیت V در این داستان فرصت زیادی ندارد، اما حس عجله و اضطراب ناشی از تمام شدن وقت چیزی است که بیشتر در خط اصلی داستان به چشم میخورد تا ساید کوئستها. این مراحل خود به تنهایی بسیار فوقالعاده هستند و استفادهی بسیار خوبی از پتانسیلهای فضا و دنیای سایبرپانک میکنند، اما هماهنگی کلی با پلات اصلی ندارند.
به غیر از مراحل اصلی و فرعی، کوئستهایی تحت عنوان Gig در بازی وجود دارند که به نوعی همان قراردادهای ویچر ۳ هستند. «فیکسرها» که کارچاقکنهای گانگسترهای شهراند، از طریق تلفن به شما کلیت ماموریت را اطلاع داده و پذیرش آن را برعهدهی شما میگذارند. این بخش و بهطور کلی شیوهی ارائهی مراحل از طریق تلفن یکی از نقاط ضعف بزرگ بازی است. خود ماموریتها غالبا کوتاه و بدون نکتهی هیجانانگیز خاصی هستند، اما اینکه تلفن V بهطور مداوم برای پیشنهاد قرارداد (یا حتی برخی مراحل فرعی) در هر زمان زنگ میخورد، باعث شده حس اکتشاف و آشنا شدن با فیکسرها که کاراکترهای جالبی هم هستند، کمرنگ شود. علاوه بر این، بسیار پیش میآید که در شرایط نامناسب، تلفنتان زنگ بخورد و از آنجا که امکان رد تماس هم ندارید، مجبور به گوش دادن به مکالمههای تکراری شوید. این مشکل بیشتر برای کوئست مربوط به یک هوش مصنوعی به نام Delamain پیش میآید که یکی از باحالترین و متفاوتترین مراحل بازی است. دلامین یک شرکت کاملا خودکار تاکسیرانی دارد که در شهر بیرقیب است، اما به تازگی برخی از ماشینهایش شورشی شده و از دستش فرار کردهاند. پیدا کردن تاکسیهای دلامین وادارتان میکند به نقاط مختلف و متنوعی از نایت سیتی بروید و با چالشهای متفاوتی مانند حل بحران هویتی یک هوش مصنوعی یا جلوگیری از خودکشی یکی دیگر روبهرو شوید!
نایت سیتی بینهایت بزرگ، چشمنواز، پرجزئیات و متنوع است و به جرئت میگویم که دنیای به زیبایی و مسحورکنندگی آن در هیچ بازی دیگری ندیدهام. حس درآمیختگی بیش از حد زندگی انسان با مدرنیته و کالایی شدن هر چیز در این شهر را میتوان با پوست و گوشت و استخوان حس کرد. از آسمانخراشهای عظیمی که نام «ابرساختمان» را یدک میکشند و میلیونها انسان را در فضاهای سخت و سرد و بیروح اسکان میدهند، تا بیلبوردهای غیرقابلشمارش شهر که بیوقفه در حال فریاد زدن در گوش شما برای خرید، مصرف، خوشگذرانی بی حد و حصر و تبدیل شدن به موجودی بینقص هستند (و به شکل طعنهآمیزی نامشان Screamsheet است).
متاسفانه زمانی که میخواهید از هیاهوی داستان فاصله بگیرید، سلاحتان را بردارید و آزادانه در خیابانهای آراسته به نورهای نئون کورکننده بچرخید، نقطهای است که بازی Cyberpunk 2077 ناامیدتان میکند. نایت سیتی زیبا و شگفتانگیز است، اما وقتی از نزدیک به آن نگاه میکنید، چیز زیادی غیر از زیبایی بصری نمیبینید. شهر با آن که پر از مردم عادی، گانگستر و پلیس بوده و خیابانهایش با ماشینهای عجیب و غریب پر شده، اما حس زنده و پویا بودن ندارد. همه چیز در این شهر به نظر مصنوعی و ازپیشتعریفشده میآید.
واکنش NPCها به کارهایتان در بهترین حالت خنثی و در بدترین حالت احمقانه و تصنعی است. کاراکترها با چرخاندن سرتان ناگهان پدیدار و ناپدید میشوند. اگر مسیرشان را در خیابان ببندید، هیچ تلاشی برای رد شدن از کنارتان نمیکنند. هیچ اثری از مقابله از آنها در برابر اقدامات خشونتآمیز شما نیست و تنها به فرار بسنده میکنند. به تدریج این حس به من دست داد که کاراکتر من تنها موجود زندهی این شهر است که با رباتها احاطه شده.
نایت سیتی زیبا و شگفتانگیز است، اما وقتی از نزدیک به آن نگاه میکنید، چیز زیادی غیر از زیبایی بصری نمیبینید.
نایت سیتی نقطه نقطهاش با جزئیات پر شده و از همان ابتدای بازی نمیتوان برای اکتشاف و غرق شدن در آن صبر کرد، ولی به شکل غمانگیزی عمق کافی برای این کار را در دنیای سایبرپانک پیدا نمیکنید. فعالیتهای متفرقهای که میتوان در شهر انجام داد بسیار محدود هستند و حتی نمیشود دل را به آب زد و شهر را به آشوب کشید. سایبرپانک از همان سیستم آشنای «ستارهبندی» که مشخصا از GTA سراغ داریم استفاده میکند، با این فرق که ماموران پلیس به یک باره روبهرویتان ظاهر میشوند و اگر از منطقهی وقوع جرم دور شوید، هیچ تلاشی برای تعقیب کردنتان نکرده و بیخیالتان میشوند. بالا رفتن تعداد ستارهها هم به معنای مرگ حتمی شماست چرا که آنقدر پلیس سرتان میریزد که فرصت فرار کردن پیدا نخواهید کرد. چنین سیستمی به نظر بسیار سطحی و عقبافتاده میآید که حتی در بازیهای جهانباز ده سال پیش هم دیده نمیشود.
مفهوم «شخصیسازی» در بازی Cyberpunk 2077 چیزی است که بسیار در حق آن کملطفی شده و از پتانسیلهایش جهت هر چه بهتر کردن بازی استفاده نشده است. به عنوان یک بازی جهان باز اول شخص، دلیل خاصی برای وقت گذاشتن روی ظاهر کاراکترتان وجود ندارد، چرا که به غیر از منوی Inventory، بسیار به ندرت پیش میآید که V را ببینید. یکی از نکات عجیب بازی هم همینجاست؛ سایبرپانک به شما اجازه میدهد در همان آغاز بازی حتی شکل موهای زائد کاراکتری که قرار نیست اصلا او را ببینید هم تعیین کنید، اما دستتان را برای شخصیسازی چیزهایی که واقعا در خلال گیمپلی ملموس هستند، مانند ماشینها و سلاحها، میبندد.
با تمام این تفاسیر، تماشای زیباییهای نایت سیتی در حرکت و از دور بسیار لذتبخش است. رانندگی در خیابانها و جادههای اطراف شهر به ندرت خستهکننده میشود چرا که نایت سیتی از ارائهی مناظر خیرهکننده به چشمانتان دست برنمیدارد. گرافیک بازی، علیرغم باگها که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، هوش از سرتان خواهد برد.
مایهی تاسف است که چهرهی واقعی و بینهایت چشمنواز سایبرپانک را در حال حاضر تنها میتوان با یک پیسی قدرتمند مشاهده کرد، اما اگر امکانش برایتان مهیاست، نباید چنین چیزی را از دست بدهید. رانندگی به لطف فیزیک نسبتا خوب بازی امری لذتبخش است. خودروها و موتورسیکلتها از لحاظ ظاهری بسیار منحصر به فرد و اصیل هستند، اما تفاوت سرعت، قدرت و سواریشان چندان متنوع و هیجانانگیز نیست. Cyberpunk 2077 بهطور کلی پر از تناقض است و هر چقدر که با جزئیات و جلوههایش شما را مدهوش میکند، با کمکاریها و فراموش کردن نکات عجیب این حس را در شما پدید میآورد که سیدی پراجکت هنوز برای ساخت یک تجربهی جهانباز کمنقص که در عصر مدرن جریان دارد، به اندازهی کافی پخته نبوده است. ماشینها هرگز چپ نمیکنند، فیزیک رانندگی با موتورسیکلتها به شکل مسخرهای بد است، سیستم مسیریابی بسیار نامناسب پیادهسازی شده و عملا چیزی به نام چرخهی پویای آب و هوا در بازی وجود ندارد (صرفا در برخی مراحل آب و هوا تغییر میکند).
حتی نمیتوان داخل وسایل نقلیه از آیتمهای سلامتی یا سلاحها استفاده کرد. گشت و گذار در نایت سیتی مادامی که در حد چرخیدن در خیابانها و جادهها باقی بماند، بسیار لذتبخش است، اما اگر خواهان نزدیکتر شدن به جهان بازی و انجام دادن فعالیتهای متنوع و کژوال باشید، موانع زیادی بر سر راهتان قرار دارد.
وسعت گیجکنندهی سایبرپانک در گیمپلی آن هم مشاهده میشود. سیستم کلاسبندی به معنای کلاسیک آن در بازی Cyberpunk 2077 وجود ندارد، اما درخت مهارتهای عظیمی در اختیارتان گذاشته شده تا با سبک و سیاق دلخواهتان در بازی پیش بروید. میتوانید با اتکا به قدرت فیزیکی، تبدیل به یک بزن بهادر واقعی شوید که به دل دشمن زده و همه را سلاخی میکند.
در نقطهی مقابل، میتوانید اسکیل پوینتهای خود را در قابلیتهای Cool که به هک کردن و دستکاری سیستمهای سایبری دشمنان اختصاص دارد خرج کنید. اثر ارتقای درخت مهارتها به دو شکل خودش را در بازی نشان میدهد: اول، دستهبندی اصلی تواناییهاست که پنج ویژگی را شامل شده و ارتقای آنها علاوه بر افزایش قدرتتان در فاکتورهای کلی، گزینههای دیالوگ بیشتری در مکالمهها باز میکند.
بهعلاوه این امکان را به شما میدهد که مسیرهای جایگزینی برای پیشروی در مکانهای مختلف پیدا کنید. شکل دوم، پِرکهای داخل هر کدام از این پنج دسته است که تعدادشان بسیار زیاد بوده و ریز جزئیات تواناییهای مختلف V مانند هک کردن، کرفتینگ، شدت دمیج سلاحها و… را تقویت میکند. تنوعی که سایبرپانک 2077 در راههای مختلف پیشبرد مراحل و از پیش رو برداشتن دشمنان ارائه میکند فوقالعاده است. بازی به شما اجازه میدهد شیوهی پر سر و صدا یا هکر-نینجا یا ترکیب هر دو را در گیمپلی در پیش بگیرید و برای این امر هم ابزارهای پرشماری در اختیارتان میگذارد؛ از تقویت ایمپلنتهای سایبری بدن V گرفته تا سلاحهای متنوع و Cyberdeck که تواناییهای هک کردنتان را تعیین میکند.
یکی از ضعفهای بزرگ بازی در این بخش، وجود امکانات بسیار پرشمار برای مبارزه است، در حالی که انگیزه یا چالش خاصی وجود ندارد که شما را به استفادهی حداکثری و بهینه از آنها ترغیب کند. پس از حدود ۷۰ ساعت تجربهی بازی، حتی یک بار احساس نیاز خاصی به امتحان کردن سیستم کرفتینگ یا ارتقای سلاحها و Cyberwareها پیدا نکردم، چرا که نه سختی بازی (در درجهی Normal) و نه هیچ نکتهی خاص دیگری مرا به این سمت سوق نمیداد. چندین مسئله این مشکل را حادتر میکند. هوش مصنوعی دشمنان ناامیدکننده است و تنوع کم آنها (از حیث قابلیتها یا تواناییهای منحصر به فرد) وادارتان نمیکند استراتژیهای متفاوتی برای از بین بردنشان پیاده کنید. اندک باس فایتهای بازی هم صرفا با شلیک مداوم گلوله از پا در میآیند و نیازی نیست زحمت خاصی به خودتان بدهید.
از سوی دیگر پیشرفت از طریق ارتقای آیتمها و تواناییهای کاراکتر به شدت هزینهبر است، به گونهای که برای بهرهمندی از آنها، باید زمان زیادی را خصوصا در اوایل بازی به فارم کردن پرداخت. تاثیری که ارتقای پرکها بر گیمپلی میگذارند بسیار تدریجی و ناملموس است که چندان انگیزهای برای پرداختن به آنها برایتان باقی نمیگذارد. جا دارد بگویم نوار استقامت که توانایی جاخالی دادن و دویدنتان را تعیین میکند هم یکی از کمکاربردترین و بیهودهترین نکات بازی است و هیچ عمق خاصی به گیمپلی نمیبخشد. گاهی حتی فراموش میکردم اصلا چنین چیزی وجود دارد.
خوشبختانه گانپلی بازی آنقدر جذاب هست که از درگیر شدن با دشمنان لذت ببرید. سلاحهای مختلف بازی، از کاتانا گرفته تا شاتگان و ریوالور، تنوع و جرئیات خارقالعادهای داشته و کشتن دشمنان با آنها حس بسیار خوبی دارد. با پیشرفت در بازی، سلاحهای کارگذاری شده در بدن V همچون Mantis Blade هم در اختیارتان قرار میگیرد که قطعه قطعه کردن گانگسترها با آنها روحتان را جلا میدهد، البته اگر بتوانید از پس هزینهی سرسامآورش بربیایید.
عمق اکشن بازی آنقدر زیاد نیست که برای هر قدمتان فکر کنید، اما همان خالی کردن گلوله، پشت هم فشردن دکمهی ضربه و کمی کاور گرفتن برای پر کرد نوار سلامتی، به اندازهی کافی به مبارزات بازی Cyberpunk 2077 جذابیت بخشیده که بتوان از آن لذت برد. یک ویژگی بسیار مثبت بازی که گیمپلی آن را بشدت لذتبخشتر میکند، موسیقی فوقالعاده است. با اطمینان میگویم که سیدی پراجکت چه در ساخت موسیقی متن و چه آهنگهای مختص بازی شاهکار کرده و فهرستی از قطعات شنیدنی در بازی به کار گرفته که تاثیر و هیجان صحنههای مختلف را چند برابر میکند.
آهنگهایی که در رادیو شنیده میشود همگی مختص این بازی ساخته شدهاند و نه تنها آهنگسازی آنها، بلکه حتی محتوایشان چنان حس طبیعی و اصیلی دارد که انگار دنیای سایبرپانک کاملا واقعی است.
سایبرپانک 2077 پدیدهی عجیبی است که شاید مشابه آن تا سالها تکرار نشود. هایپ شدن بیش از حد بازیها چیز جدید و عجیبی نیست، اما در مورد سایبرپانک نه تنها تاثیر غیرقابلانکاری روی واکنشها به محصول نهایی داشته، بلکه حتی فرایند شکلگیری بازی را هم دستخوش تغییر کرده است. چنین به نظر میآید که سیدی پراجکت – که ناخواسته انتظارات از بازیاش بالا بود – با شدت گرفتن هیاهوی حول پروژه، خودش هم تصمیم گرفت بیشتر و بیشتر بلندپروازی کند. طبیعتا وعدههایی که پیش از انتشار بازی داده میشد، هیچ جوره با زمانی که سازندگان برای تمام کردن بازی در اختیار داشتند جور نمیآمد و نتیجه آن شده که با ملغمهای از ایدههای فوقالعاده طرفیم که انگار ناقص جمعبندی شدهاند.
بازی آنقدر باگ دارد که نه تنها در برخی شرایط کلا تجربهی شما را خراب میکند، بلکه باعث میشود حس کنید برخی ویژگیهای ذاتی آن هم ناشی از یک باگ است، در حالی که چنین نیست! اما باگ و مشکلات فنی بازی قابلرفع هستند. نکته اینجاست که ضعفهای اصلی به بلندپروازی بیش از حد سیدی پراجکت رد و فراموش کردن برخی نکات بدیهی برمیگردد. طراحی افتضاح UI، دنیایی زیبا اما مرده، تصمیمات بحثبرانگیز در باب شخصیسازی و جزئیات ناقصی که تعدادی از آنها را گفتیم و خیلیهایشان را نه، Cyberpunk 2077 را از آن عقاب پولادینی که سیدی پراجکت در ذهنمان شکل داده بود دور میکند.
لهستانیها آنقدر درگیر رویای رسیدن به خورشید شدند که یادشان رفت بالهایشان را به جای آهن، از موم ساختهاند. اما ایکاروس داستان ما همچنان زیبا و باشکوه است. شاید بیش از حد به خورشید نزدیک شده باشد، اما باید آن را برای دستاوردهای فوقالعادهاش ستایش کرد. سایبرپانک با وجود تمام مشکلات ریز و درشت فنی و ساختاریاش، تمام طول هفته مرا به سمت خودش کشاند تا از داستان فوقالعادهاش، دنیای تماشاییاش و گیمپلی سرگرمکنندهاش لذت ببرم. این بازی ممکن است آن مدینهی فاضلهای که همه دنبالش بودند نباشد، اما نمیتوان به هر دلیلی، هر چقدر هم موجه و درست، از خیرش گذشت.
- داستانی عمیق، تاثیرگذار و بسیار گسترده که شخصیتپردازی کاراکترهایش همچون کلاس درس بازینویسی است
- نایت سیتی شهری خیرهکننده و بینهایت پرجزئیات است که مانند آن کمتر دیده شده
- عملکرد کمنقص بازیگران و صداگذاران
- موسیقی و آهنگسازی شاهکار
- المانهای بسیار گستردهی نقشآفرینی که دستتان را برای امتحان کردن گزینههای مختلف باز میگذراند
- گانپلی جذاب و سرگرمکننده به لطف فیزیک و جزئیات عالی سلاحها
- دنیای سایبرپانک در عین زیبایی، کمعمق و مصنوعی است که جای زیادی برای اکتشاف نمیگذارد و بیروح و مرده به نظر میآید
- نادیده گرفته شدن جزئیاتی که برای یک بازی جهانباز به نظر بدیهی میآیند
- عدم سوق دادن بازیکن به استفاده از قابلیتهای نقشآفرینی بسیار گستردهی بازی و بیکاربرد باقی ماندن بسیاری از آنها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید