فصل سوم سریال Dark هم منتشر شد تا سرانجامی باشد بر یک سرآغاز که در سال ۲۰۱۷ از شبکهی نتفلیکس کلید زده شد. سوال اینجاست آیا میتوان فصل سوم سریال دارک را بهترین و بینقصترین فصل این سریال در نظر گرفت؟
در فصل اول و دوم سریال دارک به خوبی دیدیم که چطور عنصری به اسم زمان میتواند مثل یک هزارتو عمل کند و چگونه شخصیتهای داستان در یک مسیر پر پیچ و خم گرفتار شدند. توضیح ریز به ریز داستان سریال دارک در قالب یک بررسی نهچندان طولانی همانقدر سخت است که بخواهیم مفاهیم فیزیک کوانتوم موجود در این سریال را تشریح کنیم. هرچند بافت سریال به شکلی است که مخاطبهای بیگانه با علم فیزیک نیز میتوانند از تماشای آن سرگرم شوند؛ چراکه معمولا در اوایل اپیزودها، شخصیتی با مخاطب صحبت میکند و مفاهیمی مثل آزمایش گربهی شرودینگر را به زبانی ساده توضیح میدهد. با این اوصاف مفاهیم موجود در بافت سریال، در فصل سوم دستخوش تغییرات عمده و چشمگیری میشود که به مفاهیم عمدهی این فصل میتوان نقدی وارد کرد.
برخلاف فصلهای گذشته که همه چیز تقریبا قابل فهم بود، آنقدر اطلاعات و پرش زمانی در فصل سوم افزایش مییابد که بیننده از بافت متراکمِ فصل سوم احتمالا دلزده میشود. سریال دارک در فصل سوم به مخاطبش امان نمیدهد فکر کند و به همین سبب، بیننده فکر میکند که با چه سریال پیچیده و اسرارآمیزی طرف حساب است؛ در صورتیکه سریال Dark نه پیچیده است و نه اتفاقاتی در طول داستان رخ میدهد که هضم آن برای ذهن مخاطب سخت باشد. البته که برخی از حوادث درک آن به علت اینکه یک پارادوکس محسوب میشود کمی شاید دشوار باشد، اما دوربینِ کارگردان به مخاطب گرا میدهد که قضیه از چه قرار است و با قرار گرفتن نماها به دنبال همدیگر، مخاطب پس از یک تقلای ذهنی پی میبرد که برای مثال ماجرای شارلوت و الیزابت چیست.
فصل سوم سریال Dark هر اندازه که روی جهانبینی مخاطب تاثیر بهسزایی دارد، در نمایش دو دنیای آدام و ایوا عملکرد ضعیفی از خود به جای میگذارد
پلات یا همان پیرنگ فصل سوم مثل گذشته ساده است، اما حوادثی که در دو دنیای «آدام» و «ایوا» رخ میدهد، به علت همان تعدد اتفاقات به فاصلهی کم از یکدیگر باعث میشود تا سریال به ظاهر پیچیده به نظر برسد. این تدبیر سازندههای سریال باعث شده تا به برخی از سوالات و ابهامات نتوان پاسخ قاطعانهای داد. در زمان تماشای فصل سوم دارک دیگر تقریبا هر مخاطبی میداند که شخصیتها در یک حلقه یا لوپ زمانی گیر افتادهاند، اما با تزریق اطلاعات داستانی جدیدتر، سوالات جدیدتری نیز بهوجود میآید. سریال دارک در گذشته با حوصله به این دسته از سوالات در زمانی مناسب پاسخ داده، اما در فصل سوم ابهاماتی وجود دارند که مخاطبین پیگیر سریال احتمالا برایشان سوال شده. مهمترین سوال برای هر فردی که سه فصل سریال Dark را دنبال کرده شاید این سوال باشد که چرا کلودیا، خودش به تنهایی تلاش نکرده تا گرهی زمانی را باز کند. مورد دیگر که شاید به ذهن هر فردی خطور نکرده این نکته است که چرا آدام و ایوا که در خط داستانی این فصل میبینیم که بالاخره در یک نقطه به هم میرسند، چرا آنها همزمان به یکدیگر شلیک نمیکنند؟ سریال اینطور بیننده را قانع میکند که جوناسِ جوان نمیتواند خودکشی کند چون یک نسخهی پیرتر (آدام) وجود دارد و به دلیل وجود گرهی زمانی، جوناس قادر نیست تا خودش را از خط داستانی حذف کند. با این تفاسیر اگر آدام و ایوا در یک زمان و در یک مکان یکدیگر را به قتل برسانند، گرهی زمانی کارکرد خودش را از دست میدهد؛ هر چند که در این سناریو، آخرالزمان در هر دو دنیا رخ میدهد ولی حداقل مسیر تکراری زمانی دیگر تکرار نمیشود. سریال گویا اینطور فرض کرده که تمام شخصیتها از جمله مارتا و جوناس میل به زندگی دارند و در یک نقطه از سریال هم قبلا تماشا کردیم که علت تلاش جوناس برای رهایی از این هزارتوی زمان، میل در رسیدن به مارتا است؛ همان شخصیتی که در فصل اول فهمیدیم او در حقیقت عمهی جوناس به حساب میآید.
فصل سوم سریال Dark هر اندازه که روی جهانبینی مخاطب تاثیر بهسزایی دارد، در نمایش دو دنیای آدام و ایوا عملکرد ضعیفی از خود به جای میگذارد. سریال دارک مثل یک پیرِ خردمند، قصهاش را تعریف میکند اما در پسِ این قصه، مفاهیم فلسفی و نگرش ضد مذهبیاش را نیز به مخاطبی که شاید هیچ ایدهای از طرز تفکر اگزیستانسیالیسم و جبرگرایی ندارد به صورت کاملا مستقیم القا میکند. در طول سه فصل به کرات شنیدهایم که سرآغاز، همان پایان است و پایان، همان سرآغاز. سریال دارک شاید جزء معدود محصولاتی در حوزهی تلویزیون باشد که پای خودش را از خط قرمزی به اسم دین و مذهب فراتر میبرد و به چیزی چنگ میزند که هر فردی روی این کرهی خاکی حداقل یک بار به آن فکر کرده و آن هم چیزی نیست جز نحوهی شکلگیری این دنیا و اینکه آیا ما واقعا خالقی داریم که از درک ما خارج است یا خیر.
با اینکه سریال دارک طرز تفکر جبرگرایی را گسترش میدهد، دقیقا در انتهای سریال به زیرکی از پاسخ به این سوال طفره میرود که بالاخره خالق کیست. سریال اینگونه توجیه میکند که دنیای سومی وجود دارد که این گرهی زمانی در واقع از این دنیای ناشناخته بهوجود آمده و جوناس و مارتا باید با سفر به این دنیا از کشته شدن پسر، عروس و نوهی تنهاوز جلوگیری کنند. این موضوع تا حدودی قابل قبول است، اما مشکل از جایی شروع میشود که از کجا معلوم دنیای سوم، زادهی دنیای چهارمی نباشد که مخاطب ندیده؟ از طرفی دیگر هیچ گاه به این نکته اشاره نشده که مکانیسم دستگاه سفر در زمان به چه صورت است و از کجا معلوم که تنهاوز باعث نشده چندین گره ایجاد شود و مخاطب تنها از یک گرهی زمانی باخبر شده است.
اینکه در سریال Dark هیچ شخصیتی نه مطلقا سفید است و نه مطلقا سیاه، مفهومی است قابل قبول و تاحدودی قابل پیشبینی
اینکه در سریال Dark هیچ شخصیتی نه مطلقا سفید است و نه مطلقا سیاه، مفهومی است قابل قبول و تاحدودی قابل پیشبینی، اما چطور میشود که آدام و ایوا، مسببهای اصلی اتفاقات پیچ در پیچ فصلهای گذشته همچنان امیدوار هستند به تغییر و بهبود اوضاع، این خود سوال دیگری است که سازندههای سریال در پاسخ به این سوال، صرفا با حوالهی دیالوگهایی نظیر «امیدتون رو از دست ندین» به شخصیتهای جوناس، مارتا، نوآ و حتی بارتوژ سر مخاطب را شیره میمالند. سریال در عین اینکه جبرگرایی را با مفاهیم علم فیزیک توضیح میدهد و هر آنچه در متافیزیک وجود دارد را نقض میکند، از اشاعه و ترویج پوچگرایی جلوگیری میکند یا حداقل تلاش میکند تا مخاطب سریال، چنین تجربهای را کسب نکند که خالقین سریال در این امر ناموفق عمل کردهاند. در حقیقت سریال دارک همانطور که از نامش هم پیداست، فضایی به شدت افسرده، سرد و بیحالی دارد که ذهن بیننده مدام فعال است و مدام دیالوگهای شخصیتها را دنبال میکند و شاید هم بسیاری از مخاطبین سریال در نهایت به این نقطه از درک برسند که جهان واقعیمان و این همه تلاش برای زندگی بیفایده است، چون مقدر شده که یک مسیر را حتی اگر شده، برای هزاران بار هم طی کنیم. در نهایت در فصل سوم سریال دارک میبینیم که جوناس و مارتا موفق میشوند گرهی زمانی را باز کنند و خودشان را از تکرار حلقهی عذابآور زمانی آزاد کنند، اما آزادی آنها در نهایت به چه چیزی ختم میشود؟ به نابودی و محو شدن بهیکبارهی ویندن و هر آنچه درونش است، به جز برخی شخصیتهای محدود. جالب است که شخصیتهایی که در نهایت از خط داستانی حذف نمیشوند، اغلب گناهکارانی هستند که در دنیای آدام و ایوا، خبط و خطا کردهاند. از آنجایی که اپیزود پایانی فصل سوم سریال Dark «بهشت» نام گرفته، شاید خالق سریال اینطور میخواسته القا کند که بهشت در حقیقت همین چیزی است که شما با دو چشم خود میبینید؛ کمااینکه در جایی از سریال دیالوگی را از زبان کاتارینا میشنویم که میگوید: «جهنم چیزیه که روی زمین واسه خودمون میسازیم».
در سریال دارک از عدد ۳ و مشتقاتش استفادههای زیادی شده؛ برای مثال اتفاقات ویندن هر ۳۳ سال رخ میدهد. سه دنیا در سریال وجود دارد. پیشبرد داستانی روی دوش سه نفر (آدام، ایوا، کلودیا) سنگینی میکند و مسائلی از این دست که با تماشای سریال، هر بینندهای میتواند به تمرکز سازندههای سریال روی استفاده از این رقم پی ببرد. در پاسخ به اینکه چرا سریال دارک به استفاده از رقم ۳ در بستر داستانی بهشدت علاقه دارد، یکبار در فصل نخست سریال گریزی به این موضوع زده میشود و بیننده با آیهای از انجیل مواجه میشود؛ درست در همان زمانی که حیوانات زبانبسته در محیط پیرامون نیروگاه هستهای برق ویندن تلف شدند. آدام هم در چند نقطه از سریال این جمله را میگوید که هر انسان سه مرحله زندگی میکند: در مرحلهی اول، سادگیاش را، در مرحلهی دوم معصومیتش را و در مرحلهی سوم خودِ وجودیاش را از دست میدهد. به زعم نویسنده، علت و خاستگاه اصلی سریال در استفاده از عدد ۳ به همین تفکر مراحل سهگانهی زندگی انسان برمیگردد و جالب است بدانید که در آیهی ۱۵ از سورهی مریم در کتاب آسمانی قرآن نیز به این نکته اشاره شده که در تاریخ زندگی انسان و انتقال او از دنیایی به دنیای دیگر سه روزِ سخت وجود دارد؛ روز گام نهادن به دنیای جسمانی (یوم ولد)، روز مرگ و انتقال به دنیای برزخ (یوم یموت) و روز برانگیخته شدن در جهان دیگر (و یوم یبعث حیا). سریال دارک همین تز و مفهوم مذهبی را در سه فصل خود به زیبایی نشان میدهد و برای این مراحل سهگانه، دلیل و علتی میآورد که این دلایل در ظرف و چارچوب فیزیک قابل توضیح است. سریال Dark توانسته ماورا و هر آنچه که به ماورا مرتبط است را در قالب مسائلی که با چشم قابل دیدن است تعریف کند.
تز فلسفیِ سریال Dark هم ترویجگر نگرش مارکسیستی است و هم نقضکنندهاش
تز فلسفیِ سریال Dark هم ترویجگر نگرش مارکسیستی است و هم نقضکنندهاش. در تفکر مارکسیستی، جهان هستی صرفا با ماده و حرکت تعریف میشود و مارکسیستها باور دارند که چیزی واحد و یکتا به نام ماده که حرکت و جنبش، جزئی از وجودش است سرچشمهی جهان کنونی تلقی میشود. در سریال این ماده، «ذرهی خدا» نامیده میشود که در نیروگاه هستهای شهر ویندن مخاطب آن را با دو چشم خود میبیند. با این تفاسیر سریال Dark تا حدودی مثل سریال وستورلد (Westworld) این مکتب فلسفی را مورد نقد قرار میدهد. اعتقاد دارم «تا حدودی» چون خالق سریال وستورلد، صرفا به مفاهیم فلسفهی دکارتی طعنه میزند و حداقل در سه فصلی که تا به امروز از شبکهی HBO عرضه شده، در صدد این موضوع بر نمیآید که آن مفاهیم را از شاخ و بُن تغییر دهد. در سریال Dark نگرش مارکسیستی نه تنها مورد نقد قرار میگیرد، بلکه از دیدگاه خالق سریال دارک، اصلاح نیز میشود؛ چراکه مارکسیستها باور دارند مرگ هر انسان، به عنوان پایان زندگی دنیویاش محسوب میشود و چنین نیست که این زندگی تکرارپذیر باشد و در جهانی دیگر از نو آغاز شود (اشاره به آخرین اتفاق فصل سوم سریال دارک که جوناس قرار است در یک کالبد جدید در دنیای اصلی متولد شود). در تفکر مارکسیستی، مرگ انسان هیچ تفاوتی با مرگ حیوانی مثل فیل و زرافه وجود ندارد و مفهومی به اسم جاودانگی اصلا مطرح نیست. در صورتیکه سریال دارک، روی مفهوم بقا و جاودانگی به شدت مانور میدهد.
فصل سوم سریال Dark احتمالا روی جهانبینی و فلسفهی وجودی بینندهاش تاثیری شاید ماندگار و ابدی میگذارد، اما اثری است که محتوایش در انتها ایرادات ریز و درشتی پیدا میکند. سریال دارک، مجموعهی تلویزیونی خوشساختی است که بهتر بود قهرمانهایش در همان انتهای فصل دوم، راه خروج خودشان را از هزارتوی زمان پیدا میکردند.
- بهرهبرداری بهینهی دوربینِ کارگردان در راستای حل معماها
- تاثیر چشمگیر روی جهانبینی بیننده
- به تکامل رسیدن شخصیتهای جوناس و مارتا
- توضیح مسائل فلسفی و علم فیزیک به زبانی ساده
- نقدی خوب و قابل تامل به نگرش مارکسیستی
- تراکم اطلاعات و پرشهای زمانی زیاد در فصل سوم که باعث کلافگی بیننده میشود
- وجود ابهامات و علامت سوالهای داستانی
- انگیزهی قهرمانهای داستان (جوناس و مارتا) کارکرد خود را در فصل سوم از دست میدهد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید