دقیقا چه ذهنیتی از آخرالزمان دارید؟ من فکر میکنم اولین نقطه قوت بازی Days Gone به تصویر کشیدن یک دنیای آخرالزمانی کم نقص است؛ جهانی که میتواند تصورات خیلیها را از پایان دنیا، تکمیل کند.
تنها سه ماه بعد از تجربه کلنجار رفتن با زامبیهای نامیرای Resident Evil 2، اسیر و گرفتار فریکرهای سخت جان شدم اما دنیای Days Gone به قدری جذاب و پویا ساخته شده بود که به هیچ وجه اجازه نداد یاد هیچ بازی زامبی محور و یا آخرالزمانی دیگری بیافتم؛ با این وجود، مدت زیادی طول کشید تا با این انحصار کنار بیایم و از آن لذت ببرم.
اولین ایرادی که به بازی Days Gone وارد میشود، از همان ابتدا خودش را نشان میدهد. متاسفانه برقراری ارتباط با هسته اصلی گیم پلی و داستان بازی بعد چند ساعت اتفاق میافتد. در همان ثانیههای ابتدایی، با دیکن سینت جان – شخصیت اصلی بازی Days Gone – آشنا خواهید شد. دیکن، همسرش را در حالی که زخمی شده، تحویل نیروهای امدادی میدهد و او را تنها میگذارد! بعد از تماشای این صحنه به ظاهر احساسی، بازی شما را به ۷۳۵ روز بعد هدایت میکند. جایی که دیگر دنیای بشریت مُرده است و فریکرها زندگی خود را آغاز کردهاند، بسیاری از خیابانها مسدود شده و هیچ ارگانی شهر و بازماندهها را سازماندهی نمیکند.
در حالی که مشخص نیست چه اتفاقی برای همسر دیکن یعنی سارا، افتاده، قهرمان اصلی با بوزر تصمیم میگیرد به سمت شمال حرکت کنند تا بتواند به کلی سارا را فراموش کرده و یک زندگی جدید را آغاز کند اما متاسفانه بنابر یک سری دلایل، دیکن موتور خود را از دست میدهد. او با این حدس که دزدیده شدنِ موتورش کار یکی از بازماندههای کمپ کوپلند است، به سمتش راه میافتد و در ازای دریافت موتور سیکلت خود، متعهد به انجام ماموریت برای بهبود اوضاع و شرایط این کمپ میشود. کوپلند یک مکانیک حرفهای است و به دیکن وعده میدهد تا در صورت داشتنِ کمکهای او، موتور سیکلت را چند سر و گردن قویتر کند.
داشتن یک موتور سیکلت اسپرت و قوی، تنها نیاز و خواستهی قهرمان قصه نیست. یکی دو کیلومتر آن طرفتر، کمپ تاکر قرار دارد. تاکر بیشتر از هر کمپ دیگری به انواع و اقسام اسلحهها مجهز است و دریفتر داستانِ Days Gone هم خوب میداند که برای داشتن بهترین سلاحها، باید تا حد ممکن نیازهای تاکر را هم برطرف کند. تقریبا میتوان گفت که یک چهارم ابتدایی این بازی ۴۰-۵۰ ساعته، صرف ماموریتهای تاکر و کوپلند میشود. این در حالی است که هنوز نمیدانیم که دقیقا برای چه هدفی باید گوش به فرمان این دو شخصیت باشیم. شاید حدس بزنید که بازی Days Gone شبیهساز بقا در دنیای آخرالزمان است که فقط به دنبال اسلحه، بنزین، قطعات موتور و شکار هستید. از طرفی دیگر هم هیچ داستان خاصی در کار نیست و به واسطه Open World بودنِ بازی، در ساعتهای ابتدایی خط اصلی داستان بازی به کلی از یاد رفته است.
ماموریتهای نِرو به شما اطلاعات زیادی از فریکرها و همچنین سرنوشت سارا میدهد و از طرفی دیگر ماموریتهای تاکر و کوپلند، به تجهیز تسلیحات و ارتقای موتور سیکلت شما کمک میکند
بعد از انجام تعداد زیادی از ماموریتها، کم کم بازی Days Gone هویت اصلی خودش را معرفی میکند؛ خلق و خوی عجیب و غریب دیکن خیلی دیر به بازیکن معرفی میشود و از آن بدتر، هدف اصلی او و داستان بازی، در ۱۰-۱۵ ساعت ابتدایی کاملا مبهم است. به عبارتی دیگر ممکن است از فرط بیانگیزه بودن، به ادامه بازی فکر نکنید و وداع تلخی با یکی از مهمترین انحصاریهای پلیاستیشن ۴ در سال ۲۰۱۹ میلادی داشته باشید.
با تمام این اوصاف به شما پیشنهاد میکنم که این اشتباه را نکیند و تا آخرین لحظه، همراه روزهای دیکن سینت جان باشید. به رغم تمام خستگیها و سختیها، پروتاگونیست بازی یک بار دیگر تصمیم میگیرد تا سارا را پیدا کند و دقیقا در همین نقطه، داستان عاشقانه و زیبای یک دریفتر در منجلاب فریکرها و یک سری موجودات جهش یافتهی دیگر، آغاز میشود.
نیروهای امدادی که سارا تحویل آنها داده شده بود، نِرو (Nero) نام دارند؛ پیدا کردن سرنخها از طریق گروه نِرو تنها راه چارهی دیکن برای پیدا کردن همسر خود نیست. او برای بقا و تجهیز شدن، به داشتن یک زندگی عجیب و غریب در دنیای مردهی بازی Days Gone نیاز دارد و باید به دنبال دغدغههای دیگری هم باشد. به همین دلیل، بازی چند خط داستانی را پیش روی شما قرار میدهد و موظف هستید تا حد ممکن، ماموریتهای مربوط به هر یک از خطهای داستانی را تکمیل کنید. به عنوان مثال، ماموریتهای نِرو به شما اطلاعات زیادی از فریکرها و همچنین سرنوشت سارا میدهد و از طرفی دیگر ماموریتهای تاکر و کوپلند، به تجهیز تسلیحات و ارتقای موتور سیکلت شما کمک میکند.
چند روز بعد، بازی در نقطه اوج خود قرار میگیرد. جایی که دیکن به کمپ آیرون مایک پناه میبرد؛ کمپی مملو از شخصیتهای پخته برای چرخش داستان بازی به سمت ابهامات جذاب و شیرین!
هر چه قدر ساعتهای ابتدایی بازی بیهدف و تو خالی به نظر میرسند، بعد از رسیدن به کمپ آیرون مایک، اتفاقات جالبی داستان بازی رقم میزنند. شاید در ابتدا نسبت به تحقیقات نِرو بی میل باشید، اما مطمئنا نتیجه تحقیقات نِرو یکی از مهمترین انگیزههای شما برای به پایان رساندن بازی خواهد شد. از طرفی دیگر، سرنخهای به دست آمده از سارا به قدری جذاب هستند که حتی اگر دیکن هم بخواهد بیخیال همسرش بشود، شما این اجازه را به او نخواهید داد. من هم پیشنهاد میکنم که تا آخرین روز همراه او باشید تا سورپرایزهای بینظیر داستان Days Gone را از دست ندهید.
از طرفی دیگر، فلشبکهای بازی سعی میکند تا بیشتر با اتفاقات بین دیکن و سارا آشنا شوید؛ بارها و بارها به خاطر همین فلشبکها مجبور خواهید شد تا چندین و چند دقیقه را مشغول به تماشای بازی باشید به جای این که آن را تجربه کنید!متاسفانه همین بخش از بازی Days Gone، ابهامات زیادی را در ذهن بازیکن ایجاد میکند. مانند این که چطور دوستی دیکن – که یک موتور سوار رذل است – با سارا که در یکی از معتبرترین آزمایشگاههای بیوشیمی کشور مشغول به کار است، به ازدواج ختم میشود.
البته که فلشبکها تنها لحظات خسته کننده بازی نیست. متاسفانه خیلی زودتر از آن چه که انتظارش را دارید، گیم پلی بازی اسیر تکرار میشود. به خصوص ماموریتهای خط داستانی نِرو؛ جایی که تنها کاری که باید انجام دهید، این است که به دنبال محقق نِرو راه بیافتید به صحبتهای او گوش بدهید و اوبراین را از روند تحقیقات این سازمان مرموز، آگاه کنید.
بیشتر تغییرات در محیط بازی، همواره حفظ میشود؛ حتی جنازهها هم روی زمین باقی میمانند تا توسط حیوانات و یا فریکرها به چند تکه استخوان تبدیل شوند
با این وجود، پس از رسیدن به نیمهی دوم بازی، کمی حال و اوضاع طراحی مراحل بهتر میشود. اصرار Sony Bend برای ساخت بازیای که به اتمام رساندن مراحل اصلی آن به حدود ۴۰ ساعت زمان نیاز دارد، مهلکترین ضربه را به بدنه اصلی این بازی وارد کرده است. شاید اگر ماموریتهای کوپلند و تاکر خیلی زودتر به اتمام میرسید و از طرفی دیگر ماموریتهای کوتاهتر و کم دردسرتری در یک چهارم پایانی بازی تعریف میشد، تمام بخشهای توخالی بازی از بین میرفت و مراحل آن هرگز به یکنواختی نمیرسید.
سونی بِند برای رها شدن از این مخمصه به محیط بازی پناه آورده است. همان طور که پیش از این اشاره شد، دنیای آخرالزمانی بازی Days Gone از هر لحاظ واقع گرایانه است. بیشتر تغییرات در محیط بازی، همواره حفظ میشود؛ حتی جنازهها هم روی زمین باقی میمانند تا توسط حیوانات و یا فریکرها به چند تکه استخوان تبدیل شوند.
اگر با یک باک پر شروع به موتور سواری در جادههای آسفالت و آفرود کنید، متوجه بُعد دیگری از جذابیتهای بازی خواهید شد. بدون هیچ الگوریتم خاصی ممکن است در طول مسیر، فریکرها و اسکریمرها به استقبالتان بیایند؛ شاید هم گرگها برای شما دندان تیز کرده باشند؛ احتمال دیگر هم این است که مورد حمله اسنایپرهای مارودر قرار بگیرید. گذشته از همه اینها، تلههای زیادی در سرتاسر محیط بازی وجود دارد که میتواند تبدیل به یک دردسر بزرگ برای شما شود؛ البته که تمام این چالشها میتواند سرگرم کننده و جذاب باشد، به جز تموم شدن بنزین!
وجود چنین دنیایی، با طراحی زیبا و هوشمندانه و تکسچرهای با کیفیت در کنار طراحی و انیمیشن بینظیر شخصیتها، حسابی شما را در خود غرق خواهد کرد؛ به خصوص اگر به چنین اتمسفرهایی علاقه مند باشید. جزئیات محیط بازی میتواند روند مراحل بازی را برای شما به کلی تغییر دهد. میتوانید انتخاب کنید که مخفیانه ماموریتهای خود را انجام دهید یا با انتخاب مسلسل و شاتگان، اطراف خود را با مغز از هم پاشیدهی دشمنانتان، مزین کنید. داشتن سلاحهای سرد، کوکتل مولوتف، نارنجک، بمبهای زمانی، دودزا، صدا خفهکن، اسنایپر و غیره به صورت همزمان، باعث میشود تا بتوانید صحنههای اکشن فوق العادهای را خلق کنید.
به مانند بسیاری دیگر از بازیهای Survivor، مدیریت مهمات یکی از مهمترین بخشهای بازی است. خود بازی هم تا حد ممکن شما را تشویق میکند که به صورت مخفیانه در مراحل بازی پیشروی کنید و حدالمقدور از سلاح سرد استفاده کنید. در طول ۵۰ ساعت بازی که انجام دادم، دقیقا سعی کردم تا حد ممکن از سلاح سرد استفاده کنم و از طرفی دیگر، مدام در حال خرید مهمات از کمپها بودم. همچنین تمام خانهها، ماشینها و گوشه کنار محیط را به دنبال مهمات میگشتم. فقط مهمات نیست!
همان طور که پیش از این اشاره شد، در طول مسیر (به غیر از ماموریتهای اصلی بازی) ممکن است بنزین موتور سیکلت دیکن تمام شود؛ این احتمال هم وجود دارد که با برخورد به در و دیوار، برخی از قطعات موتور از بین برود. اگر به کمپ خود دسترسی نداشته باشید، تنها راه چاره، جستجو در محیط بازی است تا بتوانید تمام آیتمهای مد نظر خود را به دست آورید. خوشبختانه این مکانیک تعادل خوبی در روند بازی ایجاد کرده است تا ضمن تشویق شما به جستجو در محیط Open World بازی، بیشتر از آن چه که انتظارش را دارید، زندگی در یک دنیای آخرالزمانی را درک کنید.
داشتن سلاحهای سرد، کوکتل مولوتف، نارنجک، بمبهای زمانی، دودزا، صدا خفهکن، اسنایپر و غیره به صورت همزمان، باعث میشود تا بتوانید صحنههای اکشن فوق العادهای را خلق کنید
این فقط نیمهی پر لیوان است که چرا که جزئیات جالب توجه و وسعت زیاد محیط بازی، باعث شده است تا برخی مشکلات فنی گریبانگیر بازی Days Gone شود. برآورد توانمندیهای سونی بِند و موتور گرافیکی آنریل انجین ۴ موجب شده گاهی اوقات شاهد لگ، افت فریم و دیر لود شدن بافتها باشیم. متاسفانه به رغم دریافت دو بروزرسانی برای رفع مشکلات این چنینی، کلکسیونی از باگهای گرافیکی در طول این ۵۰ ساعت بیداد میکرد. شاید جالب باشد بدانید که سنگینی بار روی دوش طراحان این بازی، به قدری زیاد بوده که فراموش کردهاند تا چراغ قوه روی لباس دیکن را طراحی کنند؛ به طرز باور نکردنیای هیچ چراغ قوهای روی لباس دیک وجود ندارد اما شاهد تابش نور آن هستیم. احتمالا تاثیر ویروس روی دیکن، جای این که او را به یک فریکر تبدیل کند، باعث شده تا بخشی از او به یک کرم شبتاب تبدیل شود!
یکی دیگر از ایرادها، وجود لودینگهای زیاد است. علاوه بر تعداد بیش از حد لودینگها، طولانی بودن آنها حتی روی پلیاستیشن ۴ پرو میتواند به شدت شما را عصبی کند. به طرزی عجیبی حد فاصل ورود به بازی و کاتسنها هم شاهد لودینگهای طولانی هستیم؛ اتفاقی که به هیچ عنوان از یک بازی انحصاری روی پلیاستیشن ۴ انتظار نمیرفت!
کنترل صدا، یکی از مهمترین مکانیکهای روند بازی است. شما باید تا حد امکان آهسته راه بروید و موتور خود را در حالت خلاص قرار دهید تا سیل فریکرها و یا دشمنان متوجه حضور شما نشوند؛ چرا که در بسیاری از مراحل جز مخفیکاری، هیچ چارهی دیگری وجود ندارد. طراحی مراحل مخفیکاری Days Gone زمانی زیر سوال میرود که بازی با هرگونه تعریف صحیحی از هوش مصنوعی، غریبه شده است. متاسفانه در برخی از مواقع به ظاهر با یک سری فریکر یا سرباز کاملا نابینا طرف هستیم. خرسهای داخل بازی هم جای این که کابوس شما باشند، به واسطه هوش مصنوعی بد بازی تبدیل به نوعی زنگ تفریح شدهاند.
برای انجام یک ارتقای جزئی باید چند ماموریت فرعی ساده، تکراری و خسته کننده را انجام دهید تا مثلا بتوانید رنگ موتور خود را از قهوهای به مشکی تغییر دهید!
همان طور که پیش از این هم اشاره شد، ارتقای سلاحها و موتور سیکلت دیکن یکی از مهمترین مکانیکهای بازی Days Gone است. مشکل اصلی این بخش از بازی، گرایند بالای آن است؛ یعنی برای انجام یک ارتقای جزئی باید چند ماموریت فرعی ساده، تکراری و خسته کننده را انجام دهید تا مثلا بتوانید رنگ موتور خود را از قهوهای به مشکی تغییر دهید!
زمانی که در یک چهارم پایانی بازی، دیکن برای پیدا کردن سارا تصمیم میگیرد تا به سمت جنوب سفر کند، هرچند که داستان بازی به نقطه اوج خودش میرسد اما مراحل بازی با سقوط آزاد عجیبی مواجه میشود. ماموریتهایی که برای گروه نظامی میلیشیا انجام میدهید، چند سر و گردن سختتر از ماموریتهای قبلی بازی است. مشکل اصلی بازی در طراحی مراحل دقیقا از جایی شروع میشود که دیکن برای اولین بار تصمیم به نابود کردن یکی از Hordهای بازی میگیرد (هورد گلهای از فریکرها است که به محض دیدن آنها، باید فرار را به قرار ترجیح دهید)؛ در یکی از ماموریتها، او دل را به دریا میزند و به سراغ یکی از هوردهای بازی میرود. ماموریتی که باعث میشود تا شما قوه استراتژی خودتان را به کار بگیرید تا با کوله باری از سلاحها و بمبهای مختلف، آنها را نابود کنید؛ ماموریتی که حول یکی از پمپهای بنزین باید انجام دهید و اتمام آن به چیزی حدود ۲۰ دقیقه زمان نیاز دارد. تجربه یک ماموریت سخت و تحمل ۲۰ دقیقه هیجان در یک محیط، شاید بتواند یکی از جذابترین مراحل بازی را رقم بزند اما تکرار چنین ماموریتی، جز خستگی، هیچ نتیجهی دیگری برای بازیکن نخواهد داشت. اگر هم فکر میکنید که میتوانید بیخیال مبارزه با هوردها بشوید و خودتان را مشغول ماموریتهای فرعی بازی کنید، سخت در اشتباه هستید؛ چرا که از بین بردن لانههای فریکر تنها بخش جذاب ماموریتهای فرعی بازی هستند.
از زمانی که قتل عام یک هورد به شما آموزش داده میشود، هوردها به یکی از محورهای مراحل بازی تبدیل میشوند. اصلا مشخص نیست که چطور آن همه هورد به صورت ناگهانی ظاهر میشوند یا اصلا چه دلیلی دارد که دیکن به خاطر یک پخش کننده موزیک به دل یکی از هوردها نفوذ کند؟
متاسفانه بسیاری از ماموریتها، بدون هیچ منطقی به شخصیت اصلی واگذار میشود. به عنوان مثال، هیچ دلیلی ندارد که ویور به خاطر یک MP3 Player از دیکن که یکی از ارزشمندترین افراد میلیشیا به حساب میآید، بخواهد به دل سیلی از فریکرها بزند! در هر چهار کمپ، طوری با پروتاگونیست بازی رفتار میشود که ممکن است احساس کنید او تنها انسان روی کره زمین است که میتواند با اسلحه کار کند و در عین حال، موتورسوار خوبی هم باشد.
از مهمترین نقاط قوت بازی، موسیقی و صداگذاری آن است. نیتن وایتهد که کارنامه خاصی در عرصه بازیهای ویدیویی ندارد، با ساخت قطعات موسیقی بازی Days Gone میتواند امیدوار باشد که روی یک سکوی پرتاب قرار گرفته است. وایتهد در کمال هوشمندی، غم، شادی، عشق، هیجان و ترس را در جای مناسب خود به بازیکن القا میکند؛ تا جایی که در برخی از مواقع، دلم میخواست فقط و فقط در جادههای آخرالزمانی موتورسواری کنم و از موسیقیهای ساختهی این آهنگساز آمریکایی لذت ببرم.
لحظاتی پر از احساس، باعث شده است تا نسبت به خیلی دیگر از بازیهای زامبی محور، بازی Days Gone تافتهای جدابافته باشد. ماموریتها به نسبت تقویم دورن بازی به دیکن داده میشود؛ تقویمی که در کنار روزهای خوب، روزهای بدی را برای کسانی که این بازی را تجربه میکنند، به یادگار باقی میگذارد.
ایدههای خوب و خلاقانه در تمام گوشه و کنارههای بازی وجود دارد اما اگر توسعه دهندگان آن، طمع ساخت یک بازی Open World طولانی مدت را در سر نداشتند، احتمالا بسیاری از ایرادهای این بازی، محو میشدند. امروز، بعد از چندین و چند ساعت تجربهی بازی Days Gone، بعد از مبارزه چندباره با هوردها، پس از گذراندن کلی ماموریت تکراری و یکنواخت، به شدت احساس خستگی میکنم اما به یاد صحنههای خوب و جذاب بازی، لبخند میزنم؛ لبخندی که آن را مدیون Sony Bend هستم، دقیقا مثل خستگیام!
- پایان بندی خوب
- مدلهای مختلف دشمنان
- القای حس و حال آخرالزمانی
- موسیقی
- در شروع بازی هیچ روایتی از داستان اصلی وجود ندارد
- عدم توجیهپذیری برخی از ماموریتها
- هوش مصنوعی
- باگهای متعدد
- ماموریتهای نِرو
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید