سریال Devs به نویسندگی و کارگردانی «الکس گارلند» مجددا ثابت میکند که تلویزیون میتواند میزبان مناسبی برای خالقانی خلاق باشد و به آنها فرصت بسیار مناسبی برای ارائهی هنر ارائه دهد.
گارلند که برای مدت مدیدی به نویسندگی رمان و فیلمنامه مشغول بود، در دههی گذشته با دو فیلم «Ex Machina» (اکس ماکینا) و «Annihilation» (نابودی) به کارگردانی پرداخت و در انجام این کار بسیار موفق عمل کرد. فیلمهای او لحن آرامی دارند و او همین لحن آرام را برای ایجاد تعلیق به کار میگیرند. گارلند میتواند توازن مناسبی بین دیالوگها و داستانگویی بصری برقرار کند و تأثیرگذاری آثارش تا حد بسیار زیادی به اتمسفرهای گیرا وابسته است. با توجه به این لحن فیلمسازی، قطعا میتوان ساخت یک مینی سریال هشت قسمتی را فرصتی طلایی دانست تا پردازشهای شخصیتی و اتمسفریک عمیقتر شوند. حتی کارگردانهای بزرگی مثل «دیوید فینچر» نیز اقرار میکنند که با توجه به شرایط کلی سینمای امروز (سرعت بالای وقوع اتفاقات، کمحوصله شدن مخاطبان و…)، بهترین خانه برای افرادی که قصد دارند آثار عمیقتر و به اصطلاح هنریتری را خلق کنند، تلویزیون است.
میتوان سریال توسعهدهندگان را شالودهای از ایدههای نوشتاری پیشین گارلند دانست که در دو فیلم آخر او (که علمی-تخیلی نیز بودند) آنها را رویت کردیم
در قدم اول، میتوان سریال توسعهدهندگان را شالودهای از ایدههای نوشتاری پیشین گارلند دانست که در دو فیلم آخر او (که علمی-تخیلی نیز بودند) آنها را رویت کردیم. در اکس ماکینا فیلم را از پرسپکتیو کسی میدیدیم که با یک ربات انساننما روبهرو شده بود و از چشمهای یک انسان، به شکل عمیقی انسانیتی را تحلیل کردیم که هم گم شده و هم میتوان آن را یافت کرد. در نابودی نیز به انسانیت پرداختیم، اما نه به شکل گذشته. در عوض همهچیز فانیتر شده بودند و داشتیم عواقب مختلفی را دنبال میکردیم که هر کدام به شیوهای شکل گرفته بودند. در اصل فیلم را میتوان چرخهای از علت و معلولهایی مهم دانست و در نگاهی استعاری، آن را استعارهای از جنگ و اثراتش دید. حالا به Devs نگاه کنیم. خود شخصیتهای فیلم به مسئلهی علت و معلول اشاره میکنند، آن را در جهان تخیلی داستان مهم تلقی میکنند و حتی به زیر سؤال بردن آن هم میپردازند. هنوز معضل اصلی همان انسانیت است و فانی بودن انسان حفظ شده، اما دید کلی کمی تغییر کرده و حالا خود زندگی و تجربیات آن اهمیت بیشتری پیدا کردهاند.
در نگاه اول، سریال Devs در آیندهای نهچندان دور اتفاق میافتد که اگر بخواهم اثر سینمایی مشابهی را از نظر زمان وقوع داستان مثال بزنم، باید به فیلم «Her» (او) اشاره کنم. با گذشت زمان متوجه میشوید که این حس غلط است و داستان سریال در زمان کنونی رخ میدهد، اما در جهانی که بشر در برخی زمینهها از جمله تکنولوژی پیشرفت فوقالعادهای داشته و بسیار جلوتر از دنیای واقعی و به نسبت حوصلهسربر خودمان است. در جهان سریال، هنوز هم جملهی You Died بازی دارک سولزی که روی پلیاستیشن 4 اجرا میشود، میان گیمرها رایج است و خودروهای بنزینی بیشتر از خودروهای الکتریکی هستند. حالا که به سؤال مهم آثار علمی-تخیلی یعنی «داستان در چه زمانی رخ میدهد؟» پاسخ دادهایم، باید به این پرسش جواب دهیم که «داستان در اصل درباره چیست؟». پاسخ به این سؤال پیچیدهتر از چیزی است که ممکن است در نیمهی ابتدایی فصل به ذهن بیننده خطور کند. نیمهی اول بسیار شبیه به فیلمهای جاسوسی و تریلری است که یا در دههی هفتاد میلادی ساخته شدهاند یا درباره مسائلی همچون جنگ سرد در دههی هفتاد میلادی هستند. خشونت سریال بیپرده و خالص است و گارلند سعی نکرده این موضوع را جذاب نشان دهد. ملاقاتهای مختلف مخفیانهای زیر پلها، در مکانهای عمومی خلوت و پارکینگها رخ میدهند که پایانهای صلحآمیز و خوشی هم ندارند. در نیمهی دوم کم کم از مسائل مهمی که انتظارشان را نداشتیم رونمایی میشود و تمهای پیچیدهتری مطرح میشوند که در زیرلایههای معنایی نیمه نخست قرار داشتند.
چه خوشتان بیاید و چه خوشتان نیاید، هماکنون در دورهی کنونی پستمدرن به سر میبریم و ما هم مخاطبان پستمدرن سینما هستیم. این اصطلاحات آکادمیک برای خالقان هنر اصیل اهمیتی ندارد و خلاقیت آنها را محدود میکند، اما بد نیست در تحلیل آثار به اندازه مناسب به آنها رجوع کنیم. یکی از اصول مهم سینمای پستمدرن این است که هیچ اثری جدید نیست، بلکه تکراری از آثار پیشین سینماست که تغییراتی به خود دیده. نکته اینجاست که گارلند هم در اکس ماکینا و هم در سریال Devs به موضوع هوش مصنوعی، تکنولوژی و خطرات پیشرفت آنها نیز میپردازد اما به قدری دید خاصی دارد که فراموش میکنیم این موضوع از کلیشههای همیشگی سینمای (بهخصوص تجاری) هالیوود بوده. او مستقیما این مسائل را مطرح نمیکند، بلکه آنها را با دید سوبژکتیو آمیخته و در نهایت به عنوان هدف والاتری به مخاطبش تحویل میدهد. هدفی که رسیدن به آن به شکلی بسیار عمیق برای قهرمان یا ضد قهرمان اهمیت دارد و شخصیت در اصل با ذات درونی خودش نیز درگیر میشود. البته این روند همیشه به اندازهی کافی موفق از آب در نمیآید. برای مثال شخصیت «فارست» در دو قسمت ابتدایی از همان شخصیتهای خدامانندی است که به تکنولوژیها و منابع مادی بسیار زیادی دسترسی دارند. هر چند با گذشت زمان این مشکل هم کمرنگتر میشود و زمانی که خلأهای درونی وی برای بیننده نمایان میشوند، شاهد شخصیت قابل پذیرشتری هستیم. نبود سابپلاتهای مختلف نیز موجب شده پیچیدگی درک مخاطب را خدشهدار نکند. تمرکز داستان روی چندین شخصیت خاص است و گستردگی خاصی ندارد. بازیگریها هم در سطح خوبی قرار دارند و انتخاب نقشها به شیوهی مناسبی صورت گرفته.
کارگردانی بهطور کامل متفاوتتر از آن چیزی است که از سریالهای تلویزیونی علمی-تخیلی انتظار دارید
نبوغ سریال توسعهدهندگان فقط مختص به بخش نوشتاری آن نیست. کارگردانی بهطور کامل متفاوتتر از آن چیزی است که از سریالهای تلویزیونی علمی-تخیلی انتظار دارید. طراحی صحنه نیز در سطح دیگری قرار دارد و با بودجه مناسبی که به اثر اختصاص داده شده، بهترین تصمیمهای خلاقانه گرفته شده و برای مثال طراحی بخش Devs از بسیاری از فیلمهای گرانقیمت هالیوودی هوشمدانهتر است. فیلمبرداری نیز توسط همکار معمول گارلند یعنی «راب هاردی» انجام شده و استفادهي او از تناقض میان پالتهای رنگی گرم و سرد مثالزدنی است. بخش Devs رنگهای گرم را در خود جای داده که با پیشروی داستان آن قسمت کاملا همخوانی دارد و در بخشهای اداری و حتی بیشتر قابهای داخلی دیگر، رنگهای سردتر به عنوان نمایندهای از پوچی شخصی خودنمایی میکنند.
تا همین چند سال گذشته، به تقریب تمام سریالهای تلویزیونی تنها یک وظیفهی مهم داشتند و از مشکل بزرگی رنج میبردند: باید تنها سرگرمکننده میبودند و بهجز چند استثناء هیچگاه به عنوان اثری فاخر از آنها یاد نمیشد. با گذشت زمان و خلق شدن آثاری همانند Mr. Robot در دههی گذشته، متوجه شدیم که تلویزیون میتواند سینمای جدید باشد و فیلمهای هنری یا به اصطلاح آرتهاوس را از مرگ نجات دهد. همانطور که سرویسهای استریم بودجهی آثار کارگردانهای بزرگ را تأمین میکنند و آنها را نجات میدهند، سریالهای تلویزیونی (چه کابلی و چه اینترنتی) هم فرصت آزادتری محسوب میشوند که باید بیشتر قدرشان را دانست. سریال Devs از آن دسته سریالهایی است که فاخر بودن را هدف گرفته و نمیخواهد مخاطبش را فقط برای چند ساعت سرگرم کند؛ عنوانی که از پرداختن به مسائل عمیق فلسفی عقبنشینی نمیکند و به گونهای به آنها میپردازد که در گوشه ذهن مخاطب جا خشک میکنند.
- نویسندگی بسیار هوشمندانه
- نبود داستانهای فرعی گیجکننده
- بازی خوب بازیگران
- لحن آرام سریال
- فیلمبرداری و نورپردازی بسیار مناسب
- طراحی صحنهی مثالزدنی
- پرداختی متفاوت نسبت به مسائل کلیشهای
- موسیقی متن تاثیرگذار
- عملکرد ضعیف شخصیت «فارست» در دو قسمت اول
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید