سریال دکستر پس از آن پایان غیرقابل قبولی که داشته، تبدیل شده بود به یکی از محبوبترین سریالهایی که با پایانی بد به ته خط رسیده اما در کمال ناباوری دیدیم که بالاخره فصل جدیدی از این سریال محبوب تحت عنوان Dexter: New Blood در دست ساخت قرار گرفت؛ فصل جدیدی که به نظر میرسد نوعی آشتیِ دستاندرکاران سریال با هواداران دکستر است!
به هر صورتی که به پایان فصل هشتم سریال دکستر نگاه میکنیم، تنها راهی که میشد شخصیت دکستر را وارد ماجراجوییهای جدید کرد، ورودِ فرزندش یعنی هریسون به داستان بود. این اتفاق هم در سریال Dexter: New Blood میافتد، اما با یک فاصله زمانی به نسبت طولانی مدت. این اتفاق، تدبیر بسیار زیرکانهای بود تا سناریونویس بتواند تغییر و تحولاتی را روی دکستر در همان قسمت اول به خورد مخاطب دهد، اما مخاطبی که چندین و چند سال با شخصیت دکستر زندگی کرده میداند که این قاتل روانیِ دوستداشتنی به این راحتی قرار نیست تغییر کند. قسمت اول فصل جدید سریال دکستر دقیقا مبنا را بر این میگذارد تا ذهن بیننده را درگیر کند که آیا واقعا دکستر تغییر کرده یا خیر! شاید در وهلهی اول به شک بیفتیم، اما کدگذاریهایی را در همان ابتدای امر میبینیم. کدهایی که فقط هواداران این سریال میتوانند کشفشان کنند!
اولین کدگذاری برمیگردد به اینکه دکستر هر چقدر هم که میخواهد جامعهگریز باشد، به یک تکیهگاه و حامی نیاز دارد. او از بدِ حادثه دبرا، خواهر ناتنیاش را از دست داده، اما در فصل جدید میبینیم که معشوقهای پیدا میکند که اگر بیشتر از دبرا دوستش ندارد، کمتر نیز نیست. انتخاب جولیا جونز برای بازی در نقش معشوقهی دکستر به اسم آنجلا بیشاپ انتخاب واقعا درستی بوده؛ چراکه این بازیگر خودش را کاملا وقفِ نقشش میکند تا در کالبدِ دبرا به صورت معنوی ظاهر شود. گویا واقعا از او خواستهاند که مثل دبرا مورگان باشد و تا حدی مدلهای رفتاری خواهر ناتنی دکستر را در ذهنِ مخاطب تداعی کند. این بازیگر و نقشی که بر عهده گرفته کاملا با چیزی که از دبرا مورگان و بازیگرش یعنی جنیفر کارپنتر دیده بودیم مطابقت دارد. از لحاظ ظاهری و فنوتیپ نیز این دو بازیگر با گریمهای مشابهی جلوی دوربین حضور دارند.
دومین کدگذاری در فصل جدید سریال دکستر به «تغییرناپذیریِ شخصیت دکستر» برمیگردد؛ این کدر در واقع همان گوزن سفیدی است که در قسمت اول سریال میبینیم. کارگردان با نماهای زیادی، ذهنمان را با این سوژه قلقلک میدهد. گوزن سفید شمالیِ شاخدار را میتوان نمادِ همان حسِ خفتهی انساندوستیِ دکستر قلمداد کرد. خالق سریال میخواهد به زبانِ بیزبانی بگوید که دکستر واقعا یک قاتل بالفطره و یک ماشین کشتار جمعی نیست، بلکه او نیز خصلتهای خوبی دارد. سکانسهای متعددی را در همان اوایل میبینیم که دکستر تلاش میکند به گوزن برسد، اما به دلیل واهمه و ترسی که دارد صرفا از راه دور این موجود را نظاره میکند. تا جاییکه بالاخره دکستر به خودش اجازه میدهد به گوزن یا همان نماد انسانیتش نزدیک شود. اینجاست که در واپسین لحظاتی که دکستر بالاخره میتواند خوی منفیاش یا به اصطلاح «مسافر تاریکی» را پشت سر بگذارد، گوزن توسط یک عامل دیگر کشته میشود. اینجاست که به اصطلاح میگویند روز از نو و روزی از نو؛ دوباره همان سیکل و چرخهی همیشگیِ فصلهای گذشتهی دکستر را به چشم قرار است ببینیم. یعنی همان دکستری را در سریال خون تازه میبینیم که به دنبال یک مقصر و ظالم است و با یک اشتباه و خطای انسانی، حوادث هیجانانگیز فصل را رقم میزند. ماجرا اینجاست در فصل جدید، یک بحران دیگری نیز به داستان اضافه شده و آن هم چیزی نیست جز هریسون، پسری که به ظاهر بالفطره قاتل است!
فرم فصل جدید سریال دکستر بر این اساس استوار است که ابتدا شما را به شک انداخته و سپس به یقین میرساند. این شک و تردیدهاست که باعث شده تا از تماشای فصل جدید سریال دکستر نهایت لذت را ببریم.
به حاشیه رانده شدن برخی از شخصیتها و رابطهی عاشقانهی دکستر و معشوقهاش افسر بیشاپ، یک نقطهی منفی است اما چقدر جذابیت بالایی سریال پیدا میکند وقتی که تمام تمرکزها روی هریسون معطوف میشود. دوباره یک کدِ جدید میبینیم. خالق سریال با ذهنمان بازی میکند که آیا هریسون هم یک کپیِ دست اول از پدرش دکستر است یا خیر. اینجاست که به شک میافتیم و پس از یکی دو قسمت، این شک نیز تبدیل به یقین میشود. درست همان سرگذشتی که دکستر تجربه کرده، به نظر میرسد در زمانِ حال برای هریسون نیز در حال اتفاق افتادن است؛ با این تفاوت که در فصل جدید و خط داستانی هریسون، خبری از شخصیتِ هری نیست؛ اینجا به ظاهر خبری از یک عامل ممانعتکننده نیست. هریسون قرار است لو برود، اما شاید تکامل یافتهتر از پدرش رفتار کند. اینطور فکر نمیکنید؟ فرم فصل جدید سریال دکستر بر این اساس استوار است که ابتدا شما را به شک انداخته و سپس به یقین میرساند. این شک و تردیدهاست که باعث شده تا از تماشای فصل جدید سریال دکستر نهایت لذت را ببریم.
ماجرای کرت نیز در نوع خود جالب است. از همان ابتدا به ذهنمان خطور میکند که یک جای کار دربارهی کرت و پسرش میلنگد. مجدد دکستر ناخواسته وارد بلبشویی میشود که مقصرش تمام و کمال خودش نیست! شخصیت کرت به عنوان یک قاتل سریالی در حد و اندازهی قاتلهای چند فصل گذشتهی دکستر به خصوص قاتل سهگانه نیست. با این وجود، علامت سوالهای مهم و جذابی پیرامون شخصیت کرت تا پایان قسمت پنجم در ذهن بیننده ایجاد میشود که باید مجدد بیان کرد که مخاطبِ این سریال صرفا به شک میافتد تا یقینِ کامل، حداقل چند قسمت باقی است. سریال Dexter: New Blood تا پایان قسمت پنجم نه تنها فرم استخوانداری دارد، بلکه بستری فراهم کرده برای یک روایتِ فوقِ طوفانی برای نیمهی دوم سریال.
«فوق طوفانی»، تنها عبارتی بوده که میتوان به هیجانهای نیمهی دوم فصل آخر سریال دکستر نسبت داد. درگیریهای کرت با مقتولینش، بگیر و ببندهای بین هریسون، کرت و دکستر از سمتی دیگر و همچنین کنجکاویهای زنانهی آنجلا بیشاپ و از طرفی دیگر لوگن و ارتباط خاصی که با هریسون گرفته، همه با یکدیگر همتراز روایت میشوند. در نهایتِ امر وقتی اپیزود پایانی را تماشا میکنیم، تمامی رفتارها قابل توجیه است و نمیتوان نسبت به رفتار شخص یا اشخاصی اعتراض کرده یا نقدی وارد ساخت. اگر آنجلا تصمیم گرفته تا برخلاف دبرا بر احساسش غلبه کرده و جلوی یک شبهِ پارتیزانی به اسم دکستر مورگان را بگیرد، تنها به دلیلِ شغلش نبود. آنجلا مثل خیلی از همجنسهای خودش احساس میکرده دکستر با دروغهایش به او و دخترش خیانت کرده است. وقتیکه دکستر به خیال خودش تلاش میکرده تا یک رابطهی عاشقانهی شکسته را ترمیم کند، چقدر زیباست که بازیگرِ این نقش توانسته این حسِ نفرت در آنجلا را با زبان بدنش به بیننده نشان دهد.
کرت به عنوان قاتلی که بالای ۲۰ سال توانسته هویتش را مخفی نگه دارد، برای دکستر مورگان واقعا عددی نیست! کرت با توجه به سن و سالی که دارد زیادی احمق است. اگر ماجرای باتیستا و دهنلقیِ هریسون نسبت به اسم اصلی پدرش پیش کشیده نمیشد، کرت علنا در لو دادن هویت قاتل پسرش ناموفق عمل کرده بود؛ همانطور که در قسمتهای پایانی به نظر میرسید دکستر از این بحران نیز در حال قسر در رفتن است. با اینکه کرت نتوانسته بود مثل دشمنهای خونیِ پیشینِ دکستر جلوی این شخصیت قد علم کند، همچنان هنر بازیگرِ این نقش یعنی کلنسی براون را به خوبی جلوی دوربین میبینیم. در هر صورت میتوان ادعا کرد که کرت و پسرش مت در برابر دکستر نتوانستهاند شخصیتهای منفی قدرتمندی باشند. آنها بیشتر به طبلِ تو خالی شبیه بودند تا قاتلینِ باهوش و تردست. با وجود تمامی این موارد، روایت و ریتم قصه در فصل نهم سریال دکستر به شدت درست و بهجا میتوان حساب کرد.
و اما مهمترین بخش از تحلیل و نقد فصل آخر سریال دکستر برمیگردد به شخصیت هریسون. پسربچهای که در نیمهی ابتداییِ سریال ما را به شک میاندازد آیا او واقعا یک قاتل بالفطره است یا خیر. سوالات بیشماری از زمان ورود هریسون به آیرون لیک در ذهنمان شکل میگیرد که در قسمتهای پایانی به خیلی از سوالات اساسی دربارهی این شخصیت به یک جواب تقریبا قانعکنندهای میرسیم. میگوییم «تقریبا»؛ چراکه هریسون در سنین جوانی توانسته عاشق شود. دکستر چنین شرایطی را در این سن و سال تجربه نکرده بود. همین تجربهی به نسبت ساده توانسته بود هریسون را نسبت به پدرش یک پله متمایزتر کند؛ پدری که میخواسته از هریسون، یک نسخه مثل خودش در بیاورد، غافل از اینکه هریسون در کنارِ مردم آیرون لیک یاد گرفته بود میتواند انسانیتش را نیز تقویت کند. با این حال تمامی این صحبتها تقریبی است. بنا به پایانبندیِ قصه، ما نمیفهمیم هریسون در نهایت راه پدرش را طی میکند یا تصمیم میگیرد حسِ درونیاش یا همان «مسافر تاریکی» را سرکوب کند. بر اساس حرف و حدیثهای زیگموند فروید، روانشناس معروف اتریشی، انسان تا ابد نمیتواند یک میل را در خود سرکوب کند؛ چراکه هر اندازه یک میل خاصی سرکوب شود، از آن سمت نمودِ قدرتمندتر و غیرقابل کنترلتری را در محیط اطرافش نشان خواهد داد. اگر فصل دیگر یا اسپین-آف جدیدی از سریال دکستر ساخته شود، قطعا روی این مسئله مانور داده میشود که حال هریسون قرار است تا چه اندازه شبیه به پدرش رفتار کند. از یک جنبه باید به کسی که این بازیگر یعنی جک الکات را برای این نقش انتخاب کرده آفرین گفت! چهرهی معصوم هریسون، خود یک مولفهی به شدت قدرتمند و تاثیرگذار محسوب میشود که بیننده تا آخرین لحظه نداند او سمتِ پدرش میایستد یا روبهرو و جلویش. اگرچه کارگردانیِ صحنهی پایانی، لو میدهد که قرار است در چند لحظهی آینده چه اتفاقی رخ دهد.
چهرهی معصوم هریسون، خود یک مولفهی به شدت قدرتمند و تاثیرگذار محسوب میشود که بیننده تا آخرین لحظه نداند او سمتِ پدرش میایستد یا روبهرو و جلویش
سریال در جایی به اتمام میرسد که دقیقا از همان نقطه شروع شده. دوباره دکستر به محلی رجوع میکند که انسانیتش را میتوانسته پیدا کند. البته اینبار دکستر اشتباهِ گذشته را تکرار نکرده و مسافر تاریکیاش را به قولِ هریسون تغذیه نمیکند. هریسون نیز بالاخره جلوی این چرخهی وراثتِ قتل را با کشتن پدرش میگیرد. این تصمیمِ بسیار سخت از جانب هریسون، حاصل تمامی محبتهایی بوده که در آیرون لیک دیده. شاید اگر با هریسون در این شهر کوچک بدرفتاری میشد، او به همراه پدرش از این مکان فرار میکرد. علنا تاثیر محیطی، یکی دیگر از تغییرات هریسون نسبت به پدرش را رقم زد؛ پدری که ما میدانیم حتی در محیط کاریِ خود در میامی، فردی منزوی و گوشهگیر بود. با این حال، دکستر در یکی از آخرین دیالوگهایش ادعا میکند که «هیچوقت واقعا احساس عشق نکرده بودم، عشق واقعی، تا امروز…». این موضوع نشان میدهد که انگار دکستر به صورت معنوی گوزنِ سفید ابتدایی داستان که نمادِ انسانیت بوده را در پایان قصهاش لمس میکند. دکستر علنا مسافر تاریکیاش را با تسلیم کردن خودش جلوی فرزندش شکست میدهد. درست همانندِ والتر وایت در سریال برکینگ بد که با عبور از پرسونای هایزنبرگ، صحنههای پایانی و مرگ خودش را رقم میزند. دکستر در پایان و کمی قبل از شلیک گلوله توسط هریسون، تبدیل شده بود به همان پسربچهی معصوم و بیگناهی که هری، او را از حمام خونی که به راه افتاده بود نجات داد. این مرگ و این پایان، دلنشینترین هدیهای بود که دستاندرکاران این مینی سریال به طرفداران دکستر دادند.
سریال Dexter: New Blood آشتیِ دلچسبی با هواداران دو آتشهی دکستر به حساب میآید. یک قصهی جذاب، شخصیتپردازیهای درجه یک به انضمام فرم اصولی سریال توانسته کاری کند تا این سریال پرآوازه با یک پایان لایق احترام پروندهاش بسته شود. به احترامِ تمامی این تلاشها باید کلاه از سر برداشت و به دستاندرکاران سریال آفرین گفت.
- بازی بسیار خوب بازیگران
- فرم چفت و بستدار سریال
- جذابیت بسیار بالا
- شخصیتپردازی هریسون
- پایانبندی بسیار خوب
- رابطه عاشقانهی دکستر و آنجلا بیشاپ پرداختِ عمقی خوبی ندارد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید