فیلم دانی دارکو (Donnie Darko) محصول سال ۲۰۰۱ میلادی، نمونهای بارز از فیلم فوقالعادهای است که به دلیل پیچیدگیهای زیادش، در محافل سینهفیلها اغلب نادیده گرفته میشود. در این مقاله به زبانی ساده داستان این فیلم را برایتان توضیح خواهیم داد تا درک بهتری از اتفاقات عجیب و غریب آن داشته باشید.
بسیاری از فیلمها را با یک بار تماشا نمیتوان فهمید. دانی دارکو از آن دسته فیلمهایی است که شاید حتی با تماشای چندبارهی آن هم نفهمید ماجرا واقعا از چه قرار است! اولین تجربهی کارگردانی ریچارد کلی، به دلایل متعددی یکی از مغفولماندهترین آثار علمی-تخیلی سینماست که شاید هرگز به جایگاه واقعی خود نرسیده است. اکران بسیار محدود فیلم و عدم تبلیغات گسترده به دلیل همزمانی با حادثهی ۱۱ سپتامبر در کنار داستان بسیار گیجکنندهی آن، دانی دارکو را به یک اثر کالت تبدیل کرده که با وجود تیم بازیگری، کارگردانی و داستان فوقالعاده، افراد زیادی دربارهی آن حرف نمیزنند. ولی این نکته چیزی از ارزش فیلم کم نمیکند؛ دانی دارکو فیلمی نفسگیر با لحنی سنگین، تاریک و پر از مفاهیم گستردهی علمی، فلسفی و روانشناختی است که شاید اگر اندکی ابهامات آن برطرف شود، ذهن مخاطب را به شدت درگیر خود میکند. شاید به همین دلیل هم است که سه سال پس از اکران، نسخهی Director’s Cut آن با توضیحاتی و روشنگریهای بیشتر از وقایع نامفهوم فیلم منتشر شد تا بینندگان با دیدن آن کمتر گیج شوند.
داستان فیلم Donnie Darko از چه قرار است؟
دانی دارکو با سه مفهوم بنیادین در تمام طول داستان خود درگیر است: سفر در زمان، مشکلات روحی-روانی و مرگ. داستان روایتگر پسر نوجوانی به نام «دونالد دارکو» با بازی جیک جیلنهال است که با رسیدن به سن بلوغ دچار چالشهای متعددی شده؛ دانی از طرفی باید با تغییرات فیزیکی و روانی ناشی از بلوغ دست و پنجه نرم کند و از طرف دیگر، شواهد زیادی خبر از ابتلای او به اسکیزوفرنی میدهند. دانی شبها در خواب راه میرود و به گفتهی خودش، موجودی عجیب به شمایل یک خرگوش ترسناک ۱۸۰ سانتیمتری که «فرانک» نام دارد، دائما به او گوشزد میکند که دنیا تا ۲۸ روز دیگر به پایان خواهد رسید. این سطحیترین برداشت از داستان فیلم دانی دارکو است که اگر با توجه به آن به وقایع داستان بنگریم، هیچ چیز غیرمنطقی دربارهی دنیای فیلم وجود ندارد. دانی یک نوجوان بحرانزده است که نمیتواند با خانواده و هممدرسهایهایش کنار بیاید، چرا که تحت تاثیر بیماری روانیاش حرفهای عجیب و غریب میزند و احتیاج به کمک دارد. با این که برداشتِ «داستان صرفا در توهمات دانی دارکو جریان دارد» لزوما اشتباه نیست، اما فیلم با شواهد بسیاری فریاد میزند که لایههای پنهان عمیقتری در داستان نهفته است؛ شواهدی که در نسخهی اکرانشده به سختی قابل درک است اما نسخهی کارگردان بسیاری از نکات مهم را توصیح میدهد.
برداشت دوم که به واقعیت نزدیکتر است، حول محور ماموریت دانی دارکو برای نجات دنیا میچرخد. بسیاری از مفاهیمی که فیلم قصد بیانشان را دارد در این برداشت نهفته است. با کمک توضیحاتی که در قالب کتاب The Philosophy of Time (که بدان خواهیم پرداخت) بیان میشود، بسیاری از اصول و قوانین دنیای دانی دارکو روشن شده که همچون قطعات پازل در اختیار بیننده قرار میگیرند تا پی به واقعیت داستان ببرند.
دانی دارکو، برگزیدهی نیروی برتر
مطابق توضیحات کتاب TPOTT، جهانی که در آن زندگی میکنیم یگانه و بیهمتاست. هر آنچه که در این دنیا اتفاق میافتد، واقعیت بوده و مرگ هم در آن قطعی است. این دنیا در کتاب “Primary Universe” یا «جهان اصلی» (به اختصار PU) نامیده میشود. گاهی پیشروی بُعد چهارم،، یعنی زمان، در این جهان به دلایل نامعلومی دچار اختلال میشود. در نتیجهی این اختلال، یک کپی برابر اصل از PU ساخته میشود که “Tangent Universe” یا «جهان مماس» (TU) نام دارد. تمام انسانها، موجودات، اشیا و… در TU نسخهای کپی از PU هستند و اتفاقاتی که برای آنها میافتد، بهطور فیزیکی (و نه روانی)، روی معادلشان در PU تاثیری ندارد. TU بسیار ناپایدار است و تنها پس از چند هفته فرو میپاشد. وجود TU تهدید بزرگی برای PU است، چرا که فروپاشی آن باعث ایجاد یک سیاهچاله در جهان اصلی شده و همهی آن را از بین خواهد برد، مگر به یک شرط.
تنها یک حالت برای فروپاشی بیخطر TU وجود دارد: مصنوع یا همسان آن باید هر طور شده تا قبل از فروپاشی از طریق یک پورتال زمانی به PU فرستاده شود
از اولین نشانههای شکلگیری TU، خلقت «مصنوع» یا “Artifact” است. همانطور که گفتیم تمام اجسام در TU از روی PU کپی شدهاند. اختلال در زمان اما باعث میشود یک جسم، که همیشه فلزی است، بیش از یک بار کپی شود. این جسم که جایی برای رفتن ندارد، درون TU سقوط میکند و به ناپایداری آن میافزاید، چرا که این جهان تحمل وجود دو کپی کاملا همسان را درون خود ندارد. در دنیای دانی دارکو، مصنوع همان موتور جت عظیمی است که روی اتاقش فرود میآید. تنها یک حالت برای فروپاشی بیخطر TU وجود دارد: مصنوع یا همسان آن باید هر طور شده تا قبل از فروپاشی از طریق یک پورتال زمانی به PU فرستاده شود. این ماموریت مهم، برعهدهی «گیرندهی زنده» یا “Living Receiver” است.
گیرندهی زنده فردی است که پس از شکلگیری TU انتخاب میشود تا مصنوع را به PU بفرستد. چگونگی انتخاب گیرنده مشخص نیست، اما دانی احتمالا به سبب آنکه در مرکز نقطهی شکلگیری TU بوده، برگزیده شده است. نه گیرنده و نه هیچکدام از موجودات داخل TU از اتفاقاتی که در جریان است خبر ندارند، اما فرد یا نیروی برتری که دنیا را کنترل میکند، همچون مهرههای شطرنج آنها را به روشهای مختلف هدایت میکند تا ماموریتشان را انجام دهند. هدایت گیرنده برای ارسال مصنوع به PU با کمک سه وسیله انجام میشود:
Manipulated Living
«زندگان دستکاریشده» (ML) افرادی هستند که در طول حیات TU با گیرنده برخورد مستقیم یا غیرمستقیم دارند. آنها بدون اینکه خودشان خبر داشته باشند، در قالب اتفاقات کاملا عادی و روزمرهی زندگی به گیرنده در راستای انجام مسئولیتش کمک میکنند. افرادی چون خانوادهی دانی، خانم پامروی (درو بریمور)، آقای مانیتوف (نوآ وایل)، جیم کانینگهام (پاتریک سوویزی) و قلدرهای مدرسه (سث روگن و الکس گرینوالد) همگی ML هستند. تمام اعمال MLها تحت تاثیر نیروی برتر برای کمک به گیرنده است. در فیلم، با آنکه مستقیما از چیستی این نیروی برتر حرفی به میان نمیآید، اما نمادهای برگرفته از مذهب و حتی بحث میان دانی و معلم علومش آقای مانیتوف در رابطه با جبر و اختیار، اشاره به دخالت خدا دارند. از طرفی دانی پس از خرابکاری در مدرسه، روی زمین جملهی «اونا منو مجبور کردن اینکارو بکنم» را مینویسد؛ ممکن است به جای خدا، فضاییها در رخداد وقایع دست داشته باشند.
از جمله کمکهایی که MLها به دانی میکنند میتوان به خانم پامروی اشاره کرد که کلید آشنایی دانی و گرچن را زد. یا زمانی که آقای مانیتوف کتاب TPOTT را که روبرتا اسپارو یا همان «مادربزرگ مرگ» (Grandma Death) نوشته، به دانی میدهد. روبرتا خود زمانی یک گیرنده بوده؛ به همین دلیل از چگونگی این اتفاقات خبر داشته و آنها را در کتابش آورده است.
Manipulated Dead
«مردگان دستکاریشده» (MD) افرادیاند که در زمان حیات TU با گیرنده در ارتباطند اما به هر دلیل پیش از فروپاشی میمیرند. این دسته هم به گیرنده کمک میکنند، با این تفاوت که آنها کاملا از آنچه قرار است رخ دهد آگاهند و تواناییهای فراطبیعی همچون سفر در زمان دارند. فرانک (جیمز دووال) و گرچن (جنا مالون)، دو MD داستان دانی دارکو هستند. فرانک در واقع دوستپسر خواهر دانی است که پس از زیر گرفتن گرچن با ماشین به دست دانیِ عصبانی کشته میشود. فرانک پس از مرگ در زمان به عقب بازمیگردد تا دانی را در شب سقوط موتور جت روی اتاقش نجات داده و در طی ۲۸ روز با تشویق به کارهای مختلف مانند شکست لولهی آب مدرسه و آتش زدن خانه جیم کانینگهام، او را در مسیر نجات دنیا قرار دهد. یکی از خواص MDها آن است که گیرنده را در تنگنا قرار میدهند تا مجبورش کنند مسئولیتش را انجام دهد. این تنگنا، «تلهی اطمینان» (Ensurance Trap) نام دارد. فرانک با ترغیب کردن دانی به شکستن لولهی آب، مقدمات دوستی او با گرچن را در مسیر بازگشت به خانه رقم میزند. دانی رفته رفته عاشق گرچن میشود و مرگ او در تصادف با ماشین، دانی را در خشم و عذاب وجدان شدیدی قرار میدهد که به قتل فرانک ختم میشود. در نهایت دانی پی میبرد که برای نجات جان گرچن و همچنین مادر و خواهرش در هواپیما و تبدیل نشدن به یک قاتل، باید مصنوع را به PU برگرداند.
دخالتهای خدا
گاهی خودِ خدا یا نیروی حاکم بر دنیا دست به کار میشود تا گیرنده را در مسیرش راهنمایی کند. یک مثال آن، زمانی است که دانی در خانهاش حبابهای کرممانندی میبیند که مسیر حرکت اعضای خانوادهاش در چند ثانیه بعد را مشخص میکنند. یکی از همین حبابها دانی را به کمد پدرش هدایت میکند، جایی که سلاح او را پیدا کرده و در ادامهی داستان با آن فرانک را میکشد. گیرنده از جانب کسانی که انتخابش میکنند، نیروهای فراطبیعی هم دریافت میکند. طبق توضیحات کتاب، گیرنده توانایی کنترل اجسام، احضار آب، آتش و قدرت بدنی غیرعادی را کسب میکند. به همین دلیل است که دانی میتواند لولهی آب را شکسته و سپس تبر را درون سر مجسمهی برنزی قرار دهد، یا خانهی جیم کانینگهام را به آتش بکشد.
طبق توضیحات کتاب، گیرنده توانایی کنترل اجسام، احضار آب، آتش و قدرت بدنی غیرعادی را کسب میکند
دستکاریشدگان چگونه به دانی دارکو کمک میکنند؟
تمام دستکاریشدگان، حتی آنهایی که به نظر شخصیتهای منفی هستند، به نحوی به دانی دارکو کمک میکنند. خانم پامروی، معلم زبان انگلیسی مدرسهی میدلسکس، باعث میشود که گرچن در روز اول مدرسه کنار دانی بنشیند. او در آخرین روزش در مدرسه هم عبارت «Cellar Door» (به معنای «درِ زیرزمین») را روی تخته مینویسد و به دانی توضیح میدهد که این عبارت از نگاه یک زبانشناس معروف، زیباترین ترکیب زبان انگلیسی است. در اواخر فیلم، زمانی که دانی، گرچن و دوستانشان برای دیدن روبرتا اسپارو به خانهاش میروند، این عبارت به ذهن دانی میرسد و ناخودآگاه از در زیرزمین وارد میشود. همینجاست که دانی و گرچن با قلدرهای مدرسه درگیر میشوند تا وقایع مرگ گرچن و فرانک رقم بخورد. با همین استدلال میتوان گفت علت حضور سث و ریکی (قلدرها) در زیرزمین خانهی روبرتا اسپارو، ML بودنشان است؛ آنها باید در آن زمان آنجا باشند تا دانی در مسیر سرنوشتش قرار بگیرد.
آقای مانیتاف، معلم علوم مدرسه با دانی در رابطه با تئوری کرم چاله، سفر در زمان و تغییر سرنوشت صحبت میکند تا ذهن او را برای پذیرش آنچه در حال رخ دادن است آماده کند. حتی کیتی پالمر، معلم ورزش اعصابخرد کن مدرسه، پس از کشف فیلمهای مستهجن جیم کانینگهام، سفرش با تیم رقص مدرسه را کنسل میکند تا در دادگاه از او دفاع کند. مادر دانی به همین دلیل ناچار میشود همراه با تیم رقص (که خواهر دانی هم عضو آن است) به سفر برود و گرفتار سانحه هوایی میشود تا دانی دلیل دیگری برای انجام ماموریتش داشته باشد.
توضیح پایان فیلم دانی دارکو
پایانبندی فیلم Donnie Darko یکی از مورد بحثترین بخشهای فیلم است که تئوریهای زیادی برای توضیح آن مطرح شده و حالا که حدود ۲۰ سال از اکران فیلم میگذرد، هنوز نمیتوان هیچکدام را بهعنوان جواب قطعی قبول کرد. دانی پس از شلیک به فرانک در همان نقطهای که زخمش را پیشتر دیده بود، بدن بیجان گرچن را برداشته و به خانه میرود. او بوسهای بر صورت خواهر بزرگترش که خوابیده میزند و همراه با جسد گرچن سوار بر ماشین به همان نقطهای میرود که فیلم در آن آغاز شده بود. ابری عجیب و سیاه شبیه به یک کرم چاله در حال شکلگیری در آسمان است؛ نشانهای از فروپاشی قریب الوقوع TU و نابودی PU. در همین حین، مادر و خواهر دانی به همراه تیم رقص مدرسه سوار بر هواپیمایی هستند که از قضا نزدیک به کرم چاله است. دانیِ خندان که دیگر خوب میداند ماجرا از چه قرار است و چه کار باید بکند، از قدرتش استفاده میکند تا موتور جت هواپیمای مادرش را جدا کرده و به داخل کرم چاله پرتاب کند (اگرچه این بخش در فیلم نشان داده نمیشود). بدین ترتیب، دانی مصنوع یا معادلش در TU را به PU برمیگرداند تا جلوی فروپاشی فاجعهبار آن را بگیرد و تمام وقایع ۲۸ روز اخیر در TU را خنثی کند. با فروپاشی TU، عامل «زمان» که در PU ایستاده بود دوباره به جریان میافتد. دیگر خبری از MDها نیست، که یعنی فرانکی وجود ندارد که دانی را پیش از سقوط موتور جت در اتاقش نجات دهد. اینجاست که بزرگترین نقطهی ابهام داستان فیلم Donnie Darko شکل میگیرد.
تجربهی منحصر بهفردی که دانی در دنیای مماس پشتسر گذاشته، پاسخ بسیاری از سوالات بنیادین زندگی را به او داده است
در پایان فیلم میبینیم که دانی در اتاقش قهقهزنان روی تخت دراز کشیده، انگار که یک خواب بسیار خندهدار دیده است. او دوباره به خواب میرود و لحظاتی بعد، همان موتور جتی که برای نجات دنیا از TU داخل پورتال فرستاده بود، روی سرش فرود میآید و مرگش را رقم میزند. سوال اینجاست که آیا دانی از اتفاقاتی که در TU افتاده خبر داشته و میدانسته که بهزودی خواهد مرد یا خیر؟ کتاب TPOTT توضیح میدهد که پس از فروپاشی TU، دستکاریشدگان ممکن است خاطراتشان در دنیای TU را در قالب رویا ببینند و ناخودآگاه خاطراتی مبهم یا عذاب وجدان از آنچه رخ داده داشته باشند. به همین دلیل است که در پایان فیلم میبینیم افرادی که در TU با دانی در ارتباط بودهاند مانند دکتر تورمن (کاترین راس)، فرانک، خانم پامروی و آقای مانیتوف از خواب میپرند، گویی خوابی وحشتناک دیدهاند. فرانک چشم راستش را که دانی در TU به آن شلیک کرده، پس از بیدار شدن از خواب با ترس لمس میکند و گرچن که در PU هرگز با دانی آشنا نشده بوده، برای مادرش دست تکان میدهد، گویی همدیگر را میشناسند. حتی جیم کانینگهام که در PU هرگز خانهاش آتش نمیگیرد تا رازش برملا شود، در اثر این عذاب وجدان خودکشی میکند. ولی کتاب چیزی دربارهی گیرنده نمیگوید. دانی در تمام طول فیلم با مسائلی چون پوچی زندگی، بلوغ، اختیار و طرد شدن توسط دیگران سر و کله میزند و خود به دکتر تورمن اعتراف میکند که از تنها بودن میترسد. اما تجربهی منحصر بهفردی که در دنیای مماس پشتسر گذاشته، پاسخ بسیاری از سوالات بنیادین زندگی را به او داده است؛ اینکه او تنها نیست، همواره افرادی هستند که او را دوست داشته باشند، اینکه انسان در تعیین سرنوشتش مختار است و «تمام موجودات زندهی روی زمین تنها میمیرند»، اما اگر در زمان حیات اثر مثبتی بر جای گذاشته باشند و مرگشان بیهوده نبوده باشد، انگار هرگز نمردهاند. شاید علت خوشحالی دانی در پایان فیلم هم همین باشد. دانی در نامهاش به روبرتا اسپارو میگوید که آرزو میکند جوابها در خواب به سراغش بیایند. او فارغ از آنکه میدانسته قرار است بمیرد یا خیر، به آرامش روانی رسیده بوده و میدانسته مردم حداقل در ناخودآگاهشان، به او به چشم یک قهرمان نگاه خواهند کرد. این موضوع شاید زیباترین نکتهی فیلم باشد.
ابهامات داستان دانی دارکو
برای آنکه همه چیز بیشتر با عقل جور در بیاید، باید تکلیف چند چیز مشخص شود. اول آن که فرانک بهعنوان یک MD چگونه قادر بوده به عقب برگردد و دانی را نجات دهد، وقتی که هنوز نمرده بوده؟ برای پاسخ به این سوال باید دو پیشفرض داشته باشیم:
- MDها همچون روحهاییاند که قادر به سفر به هر زمانی هستند، حتی به پیش از وقوع مرگشان. زمانی که فرانک به سراغ دانی میآید، نسخهی زندهی او به زندگی عادیاش مشغول است و همان نسخه است که در پایان فیلم به دست دانی کشته میشود.
- TUها در واقع یک لوپ زمانی هستند. این نکتهی بسیار مهمی است که سوالات زیادی را جواب میدهد. دانی در اولین سکانس فیلم در همان نقطهای که در پایان فیلم جهان را نجات میدهد، وسط جاده از خواب بیدار میشود و به چیزی پوزخند میزند، انگار که از نکته مهمی خبر دارد. او یک بار زمان ملاقات با فرانک به همان چشم راستش که بعدتر به آن شلیک میکند، با چاقو ضربه میزند. همهی اینها میتواند نشانهی این باشد که دانی حداقل یک بار تمام این اتفاقات را تجربه کرده، اما در نهایت موفق به بازگرداندن مصنوع نشده است. با هر بار شکست دانی، زمان TU از اول شروع میشود، اما مطابق قانون TPOTT، دستکاریشدگان و احتمالا خود گیرنده خاطرات مبهی از لوپهای قبلی دارند. به همین دلیل است که آنها به هر قیمتی به گیرنده کمک میکنند. شاید حتی تعدادی از آنها به خوبی از آنچه در جریان است خبر داشته باشند و به هر نحوی به دانی کمک کنند. مثل زمانی که خانم پامروی بیدلیل عبارت Cellar Door را پیش از ترک مدرسه روی تخته مینویسد. این پیشفرض میتواند تناقض زمانی فرانک را هم حل کند. دانی حداقل در یک لوپ به هر طریقی به جز کمک فرانک، از سقوط جت جان سالم به در برده و در ادامه او را کشته است تا نسخهی MD فرانک را خلق کند. لازم به ذکر است که اگر بنا باشد TU با هر بار شکست دانی از اول شروع شود، پس چرا اصلا خطری برای PU محسوب میشود؟ مگر TUها قرار نبود پس از چند هفته متلاشی شوند و دنیا را نابود کنند؟ پاسخ این سوال مشخص نیست و تنها توجیهی که میتوان آورد آن است که گیرنده تعداد لوپهای محدودی برای نجات دنیا دارد.
یک نکتهی مبهم دیگر در داستان فیلم Donnie Darko، گرچن است. طبق شواهد، گرچن هم باید یک MD باشد و میدانیم که این موجودات چه تواناییهایی دارند. با این حال در طول فیلم نمیبینیم که گرچن برای مثال در زمان سفر کند یا همچون فرانک با صدایی عجیب، حرفهای مبهم بزند. در عوض او در طول زمانی که با دانی میگذراند، چندین بار با حرفهایش تاثیرات عمیقی روی او میگذارد: «چی میشد اگه میتونستی به عقب برگردی، تموم اون ساعتهای رنج و تاریکی رو بگیری و با یه چیز بهتر عوضشون کنی؟». او حتی زمانی که با دانی به سینما میرود، به شکل عجیبی در تمام طول فیلم میخوابد تا دانی فرصت آتش زدن خانهی جیم کانینگهام و برگشتن به سینما را داشته باشد. اگر فردی که در جریان فیلم میبینیم، نسخهی زندهی گرچن باشد، پس احتمالا نسخهی MD او برخلاف نسخهی MD فرانک ترجیح داده کاری با کار دانی نداشته باشد؛ شاید چون نمیخواسته او را از هدفش منحرف کند.
امیدواریم با مطالعهی این مطلب، ایدهی بهتری از داستان فیلم Donnie Darko داشته باشید. اگر هنوز نکته و ابهامی درباره قصه فیلم دانی دارکو در ذهنتان وجود دارد زیر همین پست با ما مطرح کنید تا پاسخ دهیم. همچنین اگر توضیحات یا نکات جالب دیگری درباره این فیلم دارید نیز با ما در وبسایت سرگرمی به اشتراک بگذارید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید