فیلم Dune ساخته شده بر اساس کتابی با همین عنوان اثر فرانک هربرت است که علاوه بر اکران عمومی، از بستر سرویس HBO Max نیز منتشر شده. فیلمنامهی فیلم را دنی ویلنوو به همراه اریک راث و جان اسپیتز نوشتهاند؛ اثری که برای طرفدارن رمانش رضایتبخش و برای اولین مواجه شدگان با داستان آن، حیرتانگیز خواهد بود.
تلماسهی ویلنوو همان فردایی نیست که از آمدنش هراس داشتیم، بعد از آن است. قرنها بعد از عصر تکنولوژی، همین مناسبات جهان امروز ما در جهانی دیگر – همانطور که در تعریف ژانر علمی و تخیلی در کتاب داستان علمی-تخیلی چیست؟ نوشتهی آدام رابرتز، چنین گفته شده:« داستان علمی-تخیلی وسیلهای برای ایدئولوژی است. چرا که این ژانر بر خلاف دیگر ژانرها کمتر با روبنای واقعیت اجتماعی سر و کار دارد و بیشتر به زیر بنای آنچه هست و آنچه باید باشد میپردازد.» – بازگشت به گذشته در آینده. اگر به راستی بشر تا بیست هزار سال دیگر دوام بیاورد کجای جهان خواهد ایستاد؟
فرانک هربرت نویسندهی کتاب Dune، که ویلنوو به عنوان دومین کارگردان پس از دیوید لینچ به سراغ اقتباس از داستان او رفته، اثرش را نه در هیبت یک داستان آخرالزمانی یا اسطورهای صرف به نگارش در آورده و نه در حد یک جنگ تکنولوژیک دیوانهوار، که بر طبق اکثر نظرات مهم دربارهی کتابش، هربرت جهان تازهای را خلق کرده تا زیروبم دنیای رو به زوال خودمان را به ما گوشزد کند. دستاوردهای ویلنوو در فیلم Dune نیز جدا از تمام مسائل فنی و سخت و پیچیده کاری به این بزرگی، بیش از همه به خاطر این وابستگی عمیق و عینی به صفحات کتاب و مفهوم پشت پردهی آن اهمیت دارد؛ یک اقتباس درخور برای کتابی که جهان عظمتش را زیر سایهی بزرگان دیگری چون ارباب حلقهها، گم کرده است.
شاه پیرنگ فیلم Dune را بیش از هرچیز دیگری میتوان نزدیک به آواتار جیمز کامرون دید. بحث مقایسهی این دو نیست بلکه با نگاهی از بالا به این دو غول دنیای سرگرمی، میتوان دوری و نزدیکی هر یک از آنها به هم را دید و گوشه کنارهای پنهان آنها را بیشتر درک کرد.
در فیلمنامهی هر دو مک گافین (شیئی مفهومی و بهطور کلی ابژهای است که همه به دنبال آن میگردند و ماجرا بر اساس آن پیش میرود) در سیارهای دیگر نهفتهاست که موجوداتی ناآشنا در آنجا زندگی میکنند و آیندهی بشر و جهان وابسته به برداشت آن مادهی خاص است. این خط اصلی قصه که شاید مشابهاش را در جنگ ستارگان و از این دست آثار بزرگ هم بتوان دید، شاید Dune را اثری هم تراز آنها معرفی کند اما به رغم شباهت پیرنگ اصلی، زیرمتن، پایه و منظور پنهان فیلم تلماسه بسیار متفاوتتر از آثار ذکر شده است.
فیلم Dune بیش از آنچه فیلمی آینده محور با سویههای تکنولوژیک و علمی باشد، اثری بر پایهی کهن الگوها و اساطیری است
فیلم Dune بیش از آنچه فیلمی آینده محور با سویههای تکنولوژیک و علمی باشد، اثری بر پایهی کهن الگوها و اساطیری است. در دو ساعت و سی دقیقهی قسمت اول تلماسه تنها دو وسیله بود که به ما یادآوری میکرد این فیلم در آيندهای بسیار بسیار دور رخ دارد به صورت عینی مشاهده میشود. اولی سپرهایی بود که میشد آن را دور انسان یا هر چیز دیگری چون سفینهها یا شهر هم کشید و دومی خود سفینهها و سفر از سیاهچالهها بودند که هیچ توضیحی راجع به چگونگی رسیدن به این تکنولوژی یا علم به کار رفته در آن نشد. سلاحهای نبرد در فیلم بیشتر چاقو و نیزه و شمشیر بودند (چون مردمان بدوی) و چیزهای دیگر هم چون اسلحه و لیزر که در دنیای امروز چندان ناآشنا نیستند. نکتهی مهم که لازمهاش توضیح بالا بود داستانی است که دربارهی اهمیت اسپایس (مادهی ارزشمند سیاره آراکیس) داده میشود. مادهای که اگر نباشد سفر بین ستارهای و میان کهکشانی مختل میشود. این موضوع شاهدی بر این ادعاست که فیلم Dune حتی پیشرفت گامهای بزرگ در آینده را در زیر سایهی مذهب و جادو میبیند و نه پیشرفت روزافزون علم و تکنولوژی. پیش فرض Dune سفرهای فضایی و بین کهکشانیست و با قبول این پی فرض فیلم آغاز میشود.
جنبههای روانشناختی، افسانهای، جامعهشناسانه و آناتومی داستان Dune یک بازنمایی گل درشت از جامعهی انسانی دوران را نشان میدهد. شاید فرانک هربرت آن زمان که کتاب را مینوشت از برخی جنبههای اجتماعی اثرش بی اطلاع بود اما ویلنوو به خوبی در اقتباس سال ۲۰۲۱ اش آن را درک و امروزیتر کرده است. جهان فیلم Dune تحت لقای یک جامعهی ملوکالطوایفی مستقر است که سه خاندان بزرگ بر آن حکم فرمایی میکنند. چند خاندان بزرگ، چندین سال نبرد بر سر قدرت (اسپایس) و طمع حکمرانی بر تمام جهان؛ با این شرط که منجی فقط از یک خانواده ظهور میکند.
کالادان، جایی شبیه به زمین که سیارهی اجدادی خاندان آترِییدز است، بستر پرورش منجیست. نگاه کتاب و به طبع آن فیلم Dune به مسئلهی منجی موعود بیشتر برگرفته از نگاه ادیان ابراهیمی است و بسیار جای بحث و نکته دارد. مهمترین سکانس قسمت اول نیز در اختیار انتقال همین نکته است؛ سکانس امتحان جعبه.
جدال آغازین از اسپایس شروع میشود؛ مادهی مقدس قومی با اختلاف باارزشترین مادهی خاندانهای دیگر است، مذهب در برابر ثروت/قدرت
ویلنوو و تیم فیلمنامهنویس Dune اولویتهای خودشان را برای معرفی جهان قصه انتخاب کردهاند. آنها خیلی زود فهمیدهاند که باید مک گافین، اسپایس را، به مخاطب معرفی کنند و پل (تیموتی شالامی) در همان سکانسهای ابتدایی به تماشای ویدیویی آموزشی نشسته که در آن از اهمیت اسپایس بحث به میان میآید؛ اینکه برای فرهمنها (ساکنان آراکیس) چون یک ماده مقدس و توهمزا (بینشبخش) و برای بقیهی کهکشان مادهایست که سفر میان ستارهای بدون آن ناممکن است. جدال آغازین از همین جا شروع میشود؛ مادهی مقدس قومی با اختلاف باارزشترین مادهی خاندانهای دیگر است، مذهب در برابر ثروت/قدرت.
در کتاب، هربرت شب امتحان جعبه را آغاز داستان قراره داده که در فیلم نیز از مهمترین بخشهاست (هانس زیمر نیز بهترین بخش موسیقی فیلمش را خرج این سکانس کرده). حضور خواهران بنی جِزریت و قابلیت «ندا»ی آنها و اینکه جسیکا، مادر پُل، از اعضای آنهاست شاخهای از داستان اصلی برای نمایان کردن نرینگی موجود در فضای جامعهی فیلم Dune و تلاش زنان برای تقابل با این استبداد است. خواهران بنی جِزریت چون فرقهای مذهبی مخوص زنان، عهدهدار تبلیغ برای ظهور منجی بودند. قدرتی یگانه که روزی خواهد رسید و با در هم شکستن بعد فضا-زمان، از تمام گذشته و تمام آینده اطلاع خواهد یافت که البته مرد خواهد بود! رویاهای پل در ابتدا مادرش و در انتها خودش را مجاب میکند که درک و بصیرتی ورای حالت عادی دارد و در سکانس امتحان جعبه، چون دیگر پیرنگهای وابسته به کهن الگوهای اسطورهای، قهرمان جایی باید رسالتش را دریابد و بپذیرد که متفاوت است، پل نیز این مهم را خیلی زود متوجه میشود اما هنوز نمیداند چه باید بکند.
کارگردانی ویلننو و بازی گرفتن از بازیگرانش در سکانسهای ایستا و غیر اکشن است که نشان میدهد او روی جزئیات صحنه و فیلمنامه چقدر تسلط دارد. هرچند در بیگ پروداکشنهای اینچنینی پس آمدن از عهدهی خود کار خودش برگ برندهی بزرگی اما ویلنوو چیزهای بیشتری را نیز خرج بزرگترین ماجراجویی سینماییاش کرده؛ جاهطلبیهای بیپایان مردی که تازه در حدود چهل سالگی وارد عرصهی جدی فیلمسازی میشود و بزرگتر شدن بلندپروازی او که پس از فیلم زندانیان (Prisoners) اوج گرفت و او بالاخره ژانر مورد علاقهاش را پیدا کرد و پس از ساخت ورود (Arrival) و بلیدرانر (Blade Runner 2049) جاهطلبیاش را با Dune به اوج رساند. کار با تکنیسنهای بزرگ در صحنههای بزرگتر از تمام تاریخ سینما این شانس را ویلنوو داده تا عظمت و شکوهی را به نما و قابهایش ببخشد که در عمق تصاویری که حتی ما در پردهی غیر بزرگ و سینماییمان هم میبینیم لذتبخش باشد.
پادشاه خاندان آترییدز دوک بزرگ (اسکار آیزاک) مقابل دوربین ویلنوو به شکوه و حکمت توامان آمیخته شده. زمانی که او از پدرش و اهمیت نقش رهبری برای پل میگوید:« اینکه کسانی که در طلب رهبر شدن باشند به آن دست نخواهند یافت که رهبری دعوتیست که به جانب فرد میآید و فرد باید آن را اجابت کند» تاکیدی بر همان دو نقش ذکر شدهست. این سکانس همچنین تلاشی است تا نقش منجیگونهی پل را در ادامهی داستان کمی تفسیر کند و باورپذیری لازم را به آن ببخشد.
آگاهی پل از نحوهی پوشیدن لباس فرهمنها و بصیرت و بیش دانایی او نسبت به بعضی رویداد همگی نشانگانی هستند که منجی بودن او را اثبات میکنند. منجی بودنی که او خودش با تماشای فرهمنهایی که نام لسان الغیب را صدا میزنند ردش میکند؛ «اونها فقط چیزی رو میبینن که بهشون گفته شده»
این بازی دولبهی تلماسهی ویلنوو بین مفاهیم مختلف در تمام اجزای آن رسوخ کرده. خانوادهی امپریالیستی که منجی وعده داده شده از دلها ظهور خواهد یافت، در گیر و داری ژئو-سیاسی که قدرتهای بزرگتر ترس از دادن قسمتی از حاکمیت خود را دارند و ماده و مردمی مورد توجه و البته زیر سلطهی ظلم که تن به یکرنگی با جهان ندادهاند و با قدرتی زیست محیطی و برخاسته از طبیعت و البته ترسناک روزگار میگذرانند، در سیارهای دور به نام آراکیس که هم در اسم و رسم عراق را یادآور میشود هم میتوان شباهت قابهای ویلنوو با فیلم لورنس عربستان را تا حدودی تشخیص داد.
فیلم Dune: Part1 به گفتهی خود دنی ویلنوو نصف داستان سترگ تلماسهی فرانک هربرت را روایت میکند و تنها ایراد کار همینجاست. داستان جای بدی خاتمه مییابد. بدون گذاشتن نقطه. مخصوصا برای ما که کتاب را نخواندهایم سخت است درک تمام اشارات و استعارههای فیلم، تفسیرهامان کامل نیست و جامعیت لازم را ندارد. نمیتوانم بگویم Dune تمام انتظاراتم را برطرف کرد اما در بخش اول، حماسهی تلماسه لااقل با یک آغاز تماشایی طرف بود. جهان را دیدیم، شخصیتها را شناختیم و برای حماسهی بزرگتر آماده شدیم. داستانی پل آترییدز بیحوصله که کمکم از رسالتش آگاهی مییابد، تازه اول راهش است.
فیلم Dune با گذر از کلیشههای ژانر علمی-تخیلی با تلفیق اسطوره، تکنولوژی و مذهب روایتی نو را در باب آینده در سینما شروع میکند. عظمت و شکوه ماندگار صحنههای داستان دنبالهدار ویلنوو، نوید یک چندگانهی بزرگ سینمایی در کنار بزرگانی چون ارباب حلقهها و آواتار را میدهد.
- ترسیم عظمت و شکوه در قابهایی سینمایی
- برآمدن از پس تعریف داستان پیچیده و چندبعدی کتاب تلماسه
- موسیقی تاثیرگذار و حماسی هانس زیمر
- آغاز تولید یک چندگانهی مهم در تاریخ سینما
- ناپیوسته بودن قسمت اول به طور نثری مجزا از قسمتهای بعدی
- بیتوضیح گذاشتن برخی رویدادهای مهم داستان
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید