نقد انیمیشن Elemental – المنتال
تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره!
استودیو پیکسار (Pixar Studio) هنوز هم میتواند شگفتی بیافریند. انیمیشن المنتال، فیلم جدید این استودیو، اثر باطراوت و زیبایی است که زندگی عناصر چهارگانه را به عنوان دستمایهای جذاب برای روایت قصهاش برگزیده است.
در سالهای اخیر که استودیوهای کوچک و بزرگ انیمیشنسازی توانستهاند با ساخت انیمیشنهای هوشمندانه و بدیع – مانند اسپایدرمن سونی – هم در جشنوارهها بدرخشند و هم رکوردهای فروش را جابهجا کنند، پیکسار ترجیح داده است که همچنان استودیویی محافظهکار باشد تا پیشرو؛ شاید به این علت که استودیو پیکسار مانند شخصیت مِی لی در قرمز شدن (Turning Red) حالا از کودکی به بزرگسالی رسیده و بهناچار در انبوه مشکلات و بحرانهای تازه غرق شده است. اما استودیو چارهای ندارد جز اینکه با پاندای قرمز درونش کنار بیاید، وگرنه محبوبیتی در نزد دوستان وفادار و صمیمیاش نخواهد داشت.
مشکل اینجاست که بچههای امروز بهآسانی نمیخندند و کارخانهی بزرگ هیولاها با بحران تولید انرژی روبهرو شده است. وضعیتی که تا همین چند سال پیش هم قابل پیشبینی نبود و هرگز تصور نمیشد که سازندهی بهترین انیمیشنهای کودکی ما اینگونه از عرش به فرش برسد. وقتی بهترین آشپز پاریس به همراه دستیارش از رستورانی پنجستاره به کافهای محقر کوچ میکرد تا برای چند مشتری ساده و بیتوقع آشپزی کند، در مخیلهی هیچکس نمیگنجید که پیکسار هم روزی به سرنوشت رمی و لینگویینی دچار شود. یا وقتی اسباببازیهای جدیدتر جایگزین اسباببازیهای کهنه میشدند تا صاحب زیادهخواه و تنوعطلب خود را سرگرم کنند، هرگز گمان نمیکردیم که پیکسار هم گوی رقابت را به استودیوهای سونی و ایلومینیشن (Illumination) واگذار کند. ولی آیا المنتال هم فیلمی محافظهکار و فراموششدنی است؟
بهرهبرداری از یک ایده بکر و دست اول در انیمیشن المنتال
اگر لایتیر و چند فیلم دیگر را کنار بگذاریم، انیمیشنهای اخیر استودیو – از دایناسور خوب تا قرمز شدن – همگی شرح حال کودکان یا نوجوانانی بودهاند که با مشکلات دوران بلوغ دستوپنجه نرم میکنند. انیمشن المنتال هم ادامهی منطقی جهانی است که پیکسار در این فیلمها بنا نهاده است، ولی با یک تفاوت مهم: اینبار خبری از ایدههای مستعمل و بازیافتشده نیست و همهچیز رنگ و بوی اصالت دارد. برخلاف انیمیشنهایی مانند روح (که ایدهی اصلی کوکو را بهنوعی بازیافت کرده بود) و همینطور لایتیر (که فرق چندانی با یک فیلم کهنه و کسالتآور هالیوودی نداشت)، المنتال انیمیشنی اصیل و خلاقانه است.
مثلا خلاقیتی که در طراحی شهر المنتسیتی موج میزند، تا حدی میتواند یادآور شهر هیولاها در کارخانهی هیولاها (Monsters Inc) و جهان ذهنی رایلی در ظاهر و باطن (Inside Out) باشد. پیکسار سرزمین عجایبی را به ما نشان میدهد که نظیرش را در فیلمها و انیمیشنهای دیگر ندیدهایم. جایی که ابرها به تماشای مسابقات ورزشی میروند، درختها هنگام معاشقه از شاخههای همدیگر سیب میچینند، موجودات آتشین در حین عصبانیت شعله میکشند و موجودات آبی در ورزشگاهها موج مکزیکی میدهند!
پیکسار استودیویی است که در همهی فیلمهایش از انواع پیرنگها، ژانرها و الگوهای داستانی سود میجوید و انیمیشن المنتال یکی از نمونههای اعلای این رویکرد است. این فیلم نگاه تازهای به ژانر دیرپای کمدی-رمانتیک دارد که قصهاش را پیرامون عشق زن و مردی با اختلافات گوناگون در زمینههای فرهنگی، اخلاقی، طبقاتی، خانوادگی و… روایت میکند. اختلافاتی که پس از آشنایی شخصیتها رفته رفته رنگ میبازند تا جای خود را به عشق و یگانگی بدهند.
در المنتال هم امبر دختری سنتگرا و متعصب است که تنها به برآوردن امیال و خواستههای پدرش میاندیشد، اما کمی بعد با ویدِ خوشفکر و خوشگذران آشنا میشود که عقاید متفاوتی در سر میپروراند. با این حال اختلافات آنها فقط به خاستگاه فکری و هویتیشان محدود نمیشود، بلکه مشکل اصلی در بدنهای ناهماهنگی است که میان شخصیتها دیوار کشیده است. شاید امبر و وید بتوانند باعث آشتی ساکنان شهر آتش با مردم المنتسیتی شوند یا دیدگاه بِرنی را دربارهی شغل آیندهی دخترش تغییر دهند، اما موانع بزرگتری پیش روی آنهاست که ادامهی این رابطه را ناممکن میسازد.
انگار حتی در آرمانشهر شیرین و رنگارنگی که پیکسار برای ما خلق میکند و آن را با اکسیر تخیل و تنوع جلا میدهد، همچنان نشانههای آشکار تلخی و سیاهی به چشم میخورد. ولی به رغم همهی مشکلاتی که سر راه امبر و وید قرار میگیرند، هیچگاه ذرهای از عشق آنها به همدیگر کاسته نمیشود و مضمون انسانی فیلم در بستر همین رابطهی لطیف و عاشقانه است که تجلی مییابد. این رابطهای است که مانند گل ویویستریا – نمادی از محبت امبر و وید – قدرت شکفتن در هر شرایطی را دارد. حتی اگر عشق پرشور شخصیتها به یک تراژدی سهمگین منتهی شود، رویای حسرتانگیز آنها دری به سوی رهاییشان خواهد گشود. (بعید نیست که صحنهی تبخیر شدن وید شما را هم به یاد صحنهی پایانی عروس مرده انداخته باشد.)
اما انیمیشن المنتال اگرچه ایدههای شگفتانگیز و جسورانهای دارد، باز هم در اسارت کلیشههایی است که این فیلم را در میان آثار معمولی و نهچندان تکاندهندهی پیکسار جای داده است. حال آنکه المنتال میتوانست یکی از شاهکارهای بیبدیل پیکسار باشد و در کنار غولهای دستنیافتنی این استودیو همچون وال-ای و داستان اسباب بازی بنشیند. برای نمونه، یک لحظه فرض کنید که چقدر قابلیتهای نهفته در عناصر باد و خاک وجود دارد که فیلم به اندازهی کافی از آن استفاده نمیکند.
در واقع مشکل اینجاست که المنتال قابلیتهای داستانیاش را بهآسانی هدر میدهد و به اثر شایستهای که درخور نام و آوازهی استودیو سازندهاش باشد، تبدیل نمیشود. ولی چگونه میتوان شخصیتهای فیلم را دوست نداشت و دل به عشق پرحرارت و کودکانهی آنها نسپرد؟ فقط کافی است که یکبار با این موجودات دوستداشتنی همراه شوید تا طعم ماجراجویی در شهر عنصرها برای همیشه زیر زبانتان بماند.
- گرافیک چشمنواز
- استفاده از ایدههای اصیل و مبتکرانه
- شخصیتپردازی عالی
- قدمی رو به جلو برای پیکسار
- روایت کلیشهای
- غیبت آنتاگونیستی قدرتمند
- بسیاری از رویدادها قابل پیشبینی هستند
- عناصر باد و خاک نقش مهمی در داستان ندارند
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید