فیلم و مستندهای متعددی از زندگی غلامرضا تختی ساخته شده ولی جدیدترین فیلم از این جهانپهلوان به کارگردانی بهرام توکلی نه آنچنان فروش خوبی در گیشه داشته و نه توانسته به یک اثر عامهپسند در سینمای ایران تبدیل شود. با این تفاسیر آیا باید نتیجه گرفت فیلم غلامرضا تختی، اثر بد و ضعیفی است؟
در عصری که اکثر کارگردانها و تهیهکنندههای سینمای ایران در تلاش هستند تا صرفا آثاری در ژانر طنز تولید کرده و به مرحلهی اکران برسانند، سعید ملکان در مقام تهیهکننده و نویسنده تصمیم گرفته بود از تولید یک اثری سینمایی در ژانر بیوگرافی پیرامون زندگی تختی حمایت کند. این فیلم که با کارگردانی بهرام توکلی ساخته شد، از ایرادات ریز و درشتی رنج میبرد که البته بخش عمدهای از این ایرادات سهوی است.
بزرگترین و چه بسا بارزترین ایراد فیلم غلامرضا تختی در اینجاست که این اثر به زور میخواهد در قالب یک فیلم نمایشی و درام جای بگیرد، اما بیشتر تبدیل شده به یک اثر مستند؛ محصولی که کارگردان از پرداختن به یک داستان واقعی و حتی ابراز دیدگاهش نسبت به حواشی پیرامون زندگی غلامرضا تختی بهشدت واهمه دارد. البته این ترس و واهمه تا حدودی طبیعی است. به هر حال تختی با نگرشهای سیاسی خودش در آن دوران، کار را برای کارگردانهای امروزی کمی سخت کرده. از طرفی شک و شبهههای مختلفی پیرامون زندگی واقعی غلامرضا تختی وجود دارد و در حال حاضر هیچ فردی نمیتواند ادعا کند که از تمام زیر و بم زندگی خصوصی این پهلوان آگاهی کاملی دارد.
فیلمساز برای روایت این اثر، از یک راوی بهره میبرد؛ فردی که بیننده او را نمیشناسد. راوی با قاطعیت در همان سکانس ابتدایی فیلم با مخاطب به سادگی حرف میزند و آب پاکی را روی دست بیننده میریزد که در این فیلم، خبر از شرح یک معما و پاسخ به آن نیست و بیننده نباید با این دید به تماشای فیلم بنشیند. راوی در صحنههای پایانی نیز دو مرتبه به مخاطبش این نکته را گوشزد میکند و رسما این جمله شنیده میشود که تختی فقط به علت نوع زندگیاش مشهور و محبوب شده، نه چگونگی به پایان رسیدن زندگیاش.
استفاده از راوی، بیشتر به یک ابزار برای فیلمساز تبدیل شده تا دیدگاه نه چندان حائز اهمیتش را پیرامون زندگی تختی بیان کند؛ کما اینکه در اکثر اوقات، مخاطب از دید لنز دوربین وارد مهلکه میشود. با این تفاسیر، فیلم غلامرضا تختی جزء معدود فیلمهای قابل احترام این روزهای سینمای ایران است که کارگردان به فرم فیلم اهمیت میدهد و از تکنیکهای مختلف و متنوع فیلمبرداری و چه بسا تدوین بهره میبرد تا اثرش، چفت و بستِ درست و حسابی داشته باشد. برای نمونه باید به سکانس ابتدایی فیلم اشاره کرد که پس از صحبت راوی با بیننده، شخصیت اصلی ماجرا یعنی تختی، وصیتش را مکتوب میکند و به هتل آتلانتیک میرود؛ در واقع شروع فیلم، رویداد پایانی قصهی زندگی تختی است و در پایان سکانس اول، فیلمساز به زیبایی و با برداشت چند صحنه، مخاطبش را به خاطرات تختی هل میدهد؛ خاطرات و تجربههایی اغلب غمانگیز که بیشتر آنها مکتوب و مستند است.
استفاده از راوی، بیشتر به یک ابزار برای فیلمساز تبدیل شده تا دیدگاه نه چندان حائز اهمیتش را پیرامون زندگی تختی بیان کند
در وصف زندگی شخصی و نگرشهایی که جهانپهلوان تختی در طول زندگی سی و چند سالهاش نسبت به این دنیا و آدمهایش پیدا کرده، مقالات و حتی کتابهای متنوعی به انتشار رسیده که اغلب نویسندهها به این موضوع پرداختهاند که این چهرهی مشهور، مقصر اصلیِ فقر و فلاکتی که در بچگی به همراه خانوادهاش با آن دست و پنجه نرم کرده را شاه و سیاستهای دیکتاتورگونهاش میدانست؛ به همین علت این فرضیه مطرح است که پشتکار تختی برای یادگیری هر چه بهتر کشتی در نوجوانی و سوق پیدا کردنش به حزب سوسیالیست در جوانی، به علت ریشههای تیره و تار دوران کودکیاش بود. با این تفاسیر، فیلمساز با برداشت چند سکانس کوتاه، سر و ته زندگی کودکانهی تختی را به هم میآورد. فیلمساز حتی در بازگو کردن مستندات زندگی تختی در کودکی نیز شتابزده عمل میکند. اوج فاجعه اینجاست که کارگردان به صورت پیشفرض مخاطبش را فردی میداند که از تاریخ معاصر ایران، تمام و کمال معلومات درستی دارد. به همین علت، از پرداختن به وقایع سیاسی مهم دوران رضاشاه خودداری میکند. فیلمساز حتی از نمایش چگونگی به فلاکت رسیدن خانوادهی تختی نیز واهمه داشته چون او ماجرای طرح خیابانکشیهای رضاشاه و از طرفی دیگر ماجرای پدر تختی یعنی رجب خان را بیان نمیکند. طرح خیابانکشی رضاشاه باعث شده بود تا رجب خان، یخچال طبیعیاش را در ازای پول ناچیزی به دولت واگذار کند و او با انجام این کار، روزی خودش را رسما از دست داد.
فیلم غلامرضا تختی در نمایش چگونه به قدرت و شهرت رسیدن تختی، عملکردی به شدت ضعیف از خود نشان میدهد. بیننده پرشهای زمانی متعددی را تجربه میکند تا در نهایت با رویهی پهلوانی غلامرضا تختی روبهرو میشود. برای مخاطبی که هیچ شناختی از شخصیت تختی ندارد، فرد تنومند و جوانی که جلوی دوربین به ایفای نقش میپردازد، انسان بیگانه و غریبی است که به سختی میتوان او را شناخت، چه برسد به اینکه بتوان این شخصیت را درک کرد. حس همذاتپنداری با غلامرضا تختی در این فیلم تقریبا نزدیک به صفر است. هر چند که کارگردان تمام زورش را میزند اما در القای این حس به شدت ناموفق است.
در این فیلم، دیالوگهای جالب و قابل تاملی از شخصیت اصلی ماجرا میشنویم که اکثر آنها در کتاب و روزنامهها به انتشار رسیده و از این جنبه، فیلمساز سعی داشته اثر نمایشیاش تا حد بهسزایی به واقعیت نزدیک باشد. با این اوصاف، برهههای زمانیِ مهمی که در زندگی تختی جلوی دوربین نشان داده میشود، هوشمندانه تدوین نشده و از نقطهای به بعد مخاطب احساس میکند که با چند فیلم کوتاه طرف حساب است، نه یک فیلم سینمایی بلند که از یک انسجام درست و حسابی بهره میبرد. در واقع بهرام توکلی از نمایش پیرنگ ظهور، صعود و در نهایت درجا زدن تختی عاجز است. آنچه مخاطب از این فیلم میبیند تنها «صعود» این شخصیت ورزشی است. حتی زمانی که حکومت پهلوی و ساواک تختی را تحت فشار میگذارند، احساس ناراحتی تختی نسبت به وقایع این چنینی به درستی جلوی دوربین نشان داده نمیشود. مخاطب احساساتش برانگیخته نمیشود و از اینکه غلامرضا تختی، فرد پرافتخار و مدالآور ایران از رفتن به استادیوم برای تماشای کشتی ناتوان است، حس خاصی به او دست نمیدهد. کارگردان از یک نقطه به بعد تلاشی نمیکند که فضا بسازد؛ گویا او کارش را تمام شده میداند و این مشکل مخاطب است اگر نمیتواند از یک نقطه به بعد، با دنیای به نمایش کشیده شدهی آن روزهای ایران ارتباط برقرار کند.
خیلی از رویدادهای زندگی تختی در روزهای جوانیاش به تصویر کشیده نمیشود. فیلمساز، از ماجرای اصرار «فردین» به تختی برای بازیگری در فیلم سینمایی گرفته تا مواردی مثل کنشهای سیاسی تختی در دانشگاهها چیزی جلوی دوربین نشان نمیدهد؛ حتی مخاطب پیرامون رابطهی مصدق و تختی نیز چیزی در این فیلم تماشا نمیکند و فیلمساز تنها به ارائهی چند خط دیالوگ بسنده میکند. فیلمساز در سکانسهای پایانی میتوانسته با یک پرش زمانی، حتی شخصیت جلال آل احمد را جلوی دوربین در حد یک سکانس نشان دهد. با استناد به نوشتههای مستند، جلال آل احمد، اولین فردی بود که ماجرای قتل تختی را مطرح کرد که البته این بار اول جلال آل احمد نبود. او دربارهی مرگ صمد بهرنگی، نویسنده و منتقد آن روزهای ایران نیز دست به شایعهپراکنی زده بود. با تمام این تفاسیر، بیننده پایانبندی بهشدت ضعیفی را در این فیلم مشاهده میکند که به هیچ عنوان پرداخت خوبی ندارد. سکانس پایانی شاید از حیث ساختار، قابل تحسین باشد اما فیلمساز نظرش را دربارهی فرضیهی قتل یا خودکشی تختی به درستی بیان نمیکند و با یک فرار رو به جلو، سعی میکند مخاطبش را نیز قانع کند که پایان زندگی تختی چندان اهمیت ندارد؛ در صورتی که این اتفاق برای صاحب هتل آتلانتیک، به یک کابوس ناتمام تبدیل شد. بهرام توکلی حتی به خودش زحمت هم نداد از سرنوشت بابک تختی حرفی به میان بیاورد؛ یگانه فرزند و وارثِ حقیقی غلامرضا تختی که بعدها در مصاحبهای به صراحت گفته که باور دارد پدرش خودکشی کرده است.
درست زمانی که روایت فیلم به یک نقطهی ابهامبرانگیز میرسد، فیلمساز پروندهی فیلمش را میبندد. پیش از اکران این اثر تاریخی، فیلم دیگری دربارهی تختی به کارگردانی علی حاتمی ساخته شده بود که متاسفانه عمر حاتمی برای کارگردانی این پروژه قد نداد و این پروژهی ناتمام را بهروز افخمی به اتمام رساند. وجه اشتراک فیلم افخمی و توکلی در همین نپرداختن به ابهامات است. به هر حال، تماشای فیلم غلامرضا تختی، نه گره از ابهامات شخصی و غیرشخصی زندگی این پهلوانِ با اخلاق و مردمی باز میکند و نه مخاطب را با این جهانپهلوان بیشتر آشنا میکند. این فیلم صرفا ساخته شده تا مثل یک مستند، یاد و خاطرهی این شخصیت تاریخی همچنان زنده نگه داشته شود و احتمالا بیننده شاید هیچوقت تا پایان عمرش هم متوجه نشود که چرا تختی در روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۴۶ وارد هتل آتلانتیک تهران شد و شاید هرگز پروندهی تختی حل نشود که آیا دوز بالای یک داروی شیمیایی، عامل مرگ جهانپهلوان غلامرضا تختی بوده یا خیر.
- تکنیکهای حسابشدهی کارگردان برای نمایش برخی از مفاهیم
- سکانس افتتاحیهی بسیار خوب و جذاب فیلم
- تلاش ستودنی شاهرخ شهبازی برای بازی در نقش تختی
- فضاسازیهای موفق کارگردان در نیمهی ابتدایی فیلم
- استفاده از جملات واقعی و مستند تختی در خلال دیالوگگوییها
- پیرنگ اشتباه فیلم که بیشتر به «صعود» تختی خلاصه میشود
- رفتار منفعل و خنثی کارگردان پیرامون زندگی پر فراز و نشیب تختی
- نپرداختن کارگردان به مسائل حاشیهای و ابهامبرانگیز کاراکتر
- به تصویر کشیده نشدن مسائل سیاسیِ دوران شاهنشاهی
- پرداخت بهشدت ضعیف شهلا توکلی در نقش همسر تختی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید