فیلم Greyhound یک اثر جنگی ضعیف به نویسندگی و بازیگری تام هنکس است که داستان یک فرماندهی نیروی دریایی آمریکا را در جنگ جهانی دوم روایت میکند؛ فیلمی که نه شخصیت میسازد و نه بحران میآفریند.
تام هنکس بدون شک یکی از بازیگران توانمند حال حاضر هالیوود است که اوج مهارتش را در فیلمهایی چون مسیر سبز (The Green Mile)، نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)، دورافتاده (Cast Away)، فیلادلفیا (Philadelphia) و بسیاری آثار دیگر به یاد داریم. بازی او در سال ۲۰۱۳ در نقش یک ملوان کشتی باری (کاپیتان فیلیپس) که مورد هجوم و دستبرد دزدان دریایی قرار میگرفت -با وجود اینکه خود فیلم چندان قابل اعتنا نبود- بسیار باورپذیر درآمده بود. در فیلم Greyhound او باز به عرشهی کشتی آمده تا اینبار در نقش یک فرماندهی نظامی نیروی دریایی ظاهر شود. به علاوه که او نویسندگی فیلمنامه را هم برعهده داشته و آن را بر اساس رمانی به نام “چوپان خوب” از “سی. اس. فورستر” به نگارش درآورده است. حال به بررسی این موضوع بپردازیم که فیلم چقدر خوب توانسته از پس روایت داستان بربیاید.
کاپیتان ارنست کراوس، برای نخستین بار به فرماندهی یک کشتی جنگی به نام گریهاوند منصوب شده است. از مکالمهی ابتدایی او با نامزدش، چیزی جز شرایط جنگ جهانی و موقعیت کاری کراوس دستگیر بیننده نمیشود و ارتباط عاطفی او با نامزدش هم کاملا سطحی و کاریکاتوری باقی میماند. از این عشق، تنها هدیهای از زن میگیرد که قرار است نقش آن موتیف، آن یادگار عشق را بازی کند که کراوس را در اوج ناامیدی با یاد معشوقش دلگرم کند. کاپیتان فیلم یک فرماندهی کلیشهای و سرسخت نیست و به جای فریادهای دستوری، او را بیشتر در حال دعا کردن میبینیم. او کشیشمآبانه همگان را دعوت به دوستی و برادری و صلح میکند. حتی فحاشی هم در عرشهی کشتی امری ناپسند است و ظاهرا با مجموعهی این صفات، ما با خود مسیح طرف هستیم. متاسفانه این تمام چیزی است که فیلم دربارهی شخصیت کراوس به ما میگوید. حال او قرار است که با این شخصیت صلحطلب و وارسته، مسئولیت سرسختی را به عهده بگیرد.
وقتی یک فیلم را از مسایل شخصی و احساس خالی کنید، اساسا درام نمیتواند شکل بگیرد
ارتباط کاپیتان با خدمهی کشتی که اصولا باید پیوند احساسی لازم برای پیش بردن داستان و شکلگیری درام باشد، در فیلم غایب است. او به دلایل نامعلومی، نمیخواهد یا نمیتواند اسم هیچکدام از خدمه را به درستی به خاطر بسپارد. حقیقت این است که وقتی یک فیلم را از مسایل شخصی و احساس خالی کنید، اساسا درام نمیتواند شکل بگیرد. این فیلم هم به شدت از این لحاظ ناقص است و به جز خود کاپیتان، باقی انسانها چیزی شبیه لوازم صحنهاند و هیچ حسی در بیننده ایجاد نمیکنند. از آنجا که پیشتر ارتباط حسی او با سربازان به درستی پایهریزی نشده، زمانی که در اوج یک فاجعهی انسانی، به رسم نیروی دریایی ارتش آمریکا کاپیتان (با بازی بسیار بد تام هنکس) به سربازانش ادای احترام میکند، هیچ بار تراژیکی در صحنه احساس نمیشود. حال کمی به بررسی فرم فیلم بپردازیم.
نوشتههای روی صفحه (کپشن) در فهم اتفاقات کمک میکند اما شلخته است و گاه برای برچسب زدن به کشتی دوست و دشمن به کار میرود، گاه برای نمایش زمان و مکان. تدوین فیلم هم آن را به فصول مختلف تقسیم کرده و با یک شمارش معکوس که به شکل تایتل کارد بین سکانسها جا داده میشود، سعی در پیوند دادن تهدیدهای پیاپی اما هدرشدهی فیلم دارد. از سوی دیگر این تهدیدها میتوانست فرصت بسیار مناسبی برای شخصیتپردازی و پرداخت به درونمایهها و مضامینی از قبیل صلحطلبی در عین رشادت، همدلی و همکاری برای مقابله با مخاطرات و… باشد که فیلم میخواهد به نمایش بگذارد، اما از آن هم استفادهی چندانی نمیشود. از آنجا که داستانگویی در فیلم وجود ندارد، بیننده را باید با تعلیق غیر داستانی و لحظهای سرگرم کرد. یکی از ابزارهایی که فیلمساز از آن به عنوان موتیفی برای موقعیتیابی خطر استفاده میکند، یک صفحهی رسم دایرهای شکل است که بارها و بارها روی آن علامت زده میشود و فیلمساز به کمک تدوین سریع پلانهای بیرون و درون کشتی، سعی در ایجاد دلهره و تعلیق در بیننده دارد.
تنها چیزی که میتواند بیننده را مجذوب کرده و در تعلیق نگه دارد، صرفا همان شمارش معکوس اصلی فیلم است
از آنجا که فیلم در ایجاد بحران جنگ ناموفق است، تمام صحنههای درگیری و شلیکهای توپ و موشک با مهارت بالای جلوههای ویژه، تنها از نظر تکنیکی جذابیت دارند و به دموی یک بازی کامپیوتری شبیهتر هستند تا لحظات دلهرهآور و مهیب یک فیلم سینمایی. در این لحظات است که ضعف فیلمنامه در مایهی داستانی و ریتم، بیش از پیش خودنمایی میکند، چرا که تنها چیزی که میتواند بیننده را مجذوب کرده و در تعلیق نگه دارد، صرفا همان شمارش معکوس اصلی فیلم است. البته که فیلم حتی در این تمهید هم شکست میخورد و ترجیح میدهد در اوج درگیری، متن حادثه را رها کند و به تماشای شفق قطبی بنشیند.
کاپیتان کراوس که میتوانست با آن لباس یقهبسته و دعاهای گاه و بیگاه در جایگاه یک پدر روحانی زمام امور را به دست بگیرد، حتی نمیتواند پدر معنوی خدمه باشد؛ گویی که از جایگاهش در سمت یک فرمانده و اقتدارش در جنگاوری نامطمئن است. زمانی که بحران به اوج خود میرسد، انتظار داریم که کاپیتان این تشویش را کنار بگذارد و مقتدرانه به شکل یک قهرمان وسترن از پس ماجرا بربیاید، اما در کمال ذلت، ملتمسانه از یکی از خدمه میخواهد که درخواست کمک اضطراری مخابره کند و همان یک مثقال کاریزما را هم فرو میریزد. آن چهرهی مذهبی کاپیتان هم صرفا یک برچسب است و هیچکجای فیلم به شخصیتپردازی او کمکی نمیکند. پس از آنکه پایان قابل پیشبینی فیلم رقم میخورد، آماری از تلفات جنگ به صورت نوشتاری داده میشود که گویی تمام تلاشهای قهرمان فیلم را بینتیجه میگذارد و همان چند لحظه رشادت کاپیتان را هم به هیچ گرفته و حرفش را پس میگیرد.
بدون شک فیلم Greyhound از ضعیفترین فیلمهای سال جاری تاکنون است. تام هنکس که خود این فیلمنامه را نوشته، نتوانسته حتی برای خودش یک کاراکتر خوشتعریف و جذاب بنویسد، چه رسد به یک داستان دیدنی که از تماشای آن حداقل سرگرم شد. شاید بهتر بود که نویسندگی و کارگردانی کار به یک فرد کارکشتهتر سپرده شود، تا همچین فیلم بی کیفیت و هدررفتهای در کارنامهی هنکس جای نگیرد.
- جلوههای ویژهی قابل قبول
- فیلمنامهی بدون شخصیت و درام
- کارگردانی ناکارآمد در اکثر صحنهها
- موسیقی مزاحم و شلوغکار
- نبود انسجام و کارکرد در تدوین
- بازی بسیار بد کاراکتر اصلی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید