نوشتن دربارهی سینمای حمید نعمتالله برایم کاری سهل و ممتنع است. سهل و شوقآفرین از آن جهت که یکایک آثارش را دنبال کردهام و از اکثرشان حظ و لذت کافی بردهام و ممتنع از آن رو که قرار است دربارهی یکی از بزرگترین هنرمندان سینمای ایران بنویسم و وقتی دو واژهی بزرگ و هنرمند پشت هم چیده میشوند یعنی هر فرد نمیتواند دربارهی آن شخصیت، دفتر سیاه کند و کاری دشوار در پیش است. در سالهای اخیر حمیدنعمتالله و آثارش را میتوان از قدرندیدهترین اتفاقات دنیای هنر دانست. با وجود برخورداری از استانداردهای بالای فیلمسازی، چه انسجام ساختاری فیلمنامهها و چه زیباییهای بصری و دستاوردهای فرمی، آنقدر که باید مورد توجه قرار نگرفته در حالی که جایگاه حمید نعمتالله در سینمای ایران چیزی کمتر از هم عصرانی چون اصغر فرهادی، که موفق به کسب جوایز داخلی و بینالمللی زیادی، شده ندارد. اینکه چرا سینمای نعمتالله با وجود این بیکرانگی تصاویر و غنای لحظات دراماتیک نتوانسته جای خود را در سینمای جهان پیدا کند خود موضوع بسیار حائز اهمیتی است که باعث درک بهتر شخصیتِ فردی حمید نعمتالله میشود.
خیلی طول نکشید تا حمید نعمتالله لحن شخصی خود را در سینما پیدا کند. او به عنوان دستیار کارگردان فیلمهای مسعود کیمیایی وارد عرصهی سینما شد و اولین فیلمش بوتیک را میتوان کیمیاییترین فیلمی دانست که خود مسعود کیمیایی آن را کارگردانی نکرده. با اینکه بوتیک با بازی خوب گلشیفته فراهانی و یکی از معدود بازیهای خوب محمدرضا گلزار توانست اقبال مخاطبان را به ارمغان بیاورد اما نعمتالله در فیلم بعدیاش قواعد فیلم اول را کنار گذاشت و زود توانست به درک درستی از فیلمسازی مورد علاقهاش برسد؛ سینمای اجتماعی. سینمای ایران در دههی اخیر لبریز از آثار اجتماعی خوب و بد است و عاری از هرگونه خیالپروری و گسنرش مرزهای داستانی، و در این وانفسای درهمِ فیلمهای مبتذل و اجتماعزده و البته به گفتهی سازندگانشان شخصی(!)، وجود فیلمسازی چون حمید نعمتالله گوهری است که باید قدرش را دانست. مصادیق راستینی از واقعیتهای اجتماعی در آثار نعمتالله وجود داردند بیآنکه نشانگر میل فیلمساز به شعاردادن یا سیاهنمایی باشند. از دختر فراری فیلم بوتیک تا بدبختیهای پی در پی بیپولی تا روایت انسانهایی در طلب دیگری در وضعیت سفید و شعلهور، همگی شخصیتهای بیتکراری هستند که به صورت واقعی در جامعه و زندگی ما حضور دارند و نفس میکشند. نعمتالله با استفاده از مهارت بیمانندش در نگارش و پردازش شخصیتها درونیترین لایههای آنها را به تصویر میکشد و تلاش میکند تا با روایت بینقص قصه احوالات آنها را در بستری از کنشهای درام، جلوی چشم ما ظاهر کند.
زیست شخصی هنرمند به شدت در فعالیت حرفهایاش تاثیرگذار است؛ این گزارهای است که نیاز به آوردن برهان و دلیل ندارد و با نگاهی مختصر به زندگی هنرمندان بزرگ و آثارشان میتوان متوجهی تاثیرگذاری اتفاقات زندگی، بر آثار هنری آنان شد. از حمید نعمتالله هم آنچنان که از مصاحبههایش بر میآید، از حضورش در مقابل رسانهها و مهمتر از همه از ساختههایش، میتوان فهمید چقدر فیلمسازی برایش عملی لذت بخش و چقدر اصالت داستانها برایش مهم است. نعمتالله هنرمندی است که باجی به چهارچوب و قواعد جشنوارهها نمیدهد و جایزه برایش اهمیتی بیشتر از اصالت خودِ اثرش ندارد. برای روشن شدن این مطلب باید به بررسی تاثیر غیرقابل انکار فیلمهای پر آوازهی این سالها روی جریان اصلی سینمای ایران و تغییر دید مخاطبان نگاه کنیم. سال ۱۳۸۷ برای سینمای ایران سالی طلایی بود. سالی که در آن دربارهی الی فرهادی، تردید سعید سعدی و واروژ کریم مسیحی، وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی و بیپولی حمید نعمتالله در آن به نمایش آمدند و سینمای دههی نود ایران به شدت تحتتاثیر این سال و موفقیتهای جهانی دربارهی الی قرار گرفت. در حالی که کمتر فیلمسازانی جدا از این تاثیر فراگیر به راه خودشان ادامه دادند. حمید نعمتالله از ثابت قدمترین آنان بود. پس از موفقیت بیپولی نزد مخاطبان (بیپولی و دربارهی الی… هر دو برندهی سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشگران در جشنوارهی ۲۷ام شدند) نعمتالله نه درگیر جریان تازهی فیلمسازی سینمای ایران شد و نه هوس بردن جایزه و حضورهای بینالمللی به ذهنش خطور کرد و در عوض مشغول ساخت یکی از بلند پروازانهترین پروژههای تاریخ تلویزیون شد.
وضعیت سفید؛ دوران شکوه
دو فیلم ابتدایی حمید نعمتالله گذرگاهی بود برای رساندن او به عصر طلاییاش. به رغم انتظارها دوران شکوه نعمتالله نه در سینما که در تلویزیون رقم خود؛ وضعیت سفید
دو فیلم ابتدایی حمید نعمتالله گذرگاهی بود برای رساندن او به عصر طلاییاش. به رغم انتظارها دوران شکوه نعمتالله نه در سینما که در تلویزیون رقم خود؛ وضعیت سفید. وضعیت سفید سریالی پر از شور زندگی، با جزئیاتی تماشایی و زیباییشناسی بدیع است. یکی از بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون. به اوج رساندن پختگی شخصیتها و قصه. هر چه از فیلمنامهی وضعیت سفید بنویسم نمیتواند بازتاب ذرهای از عمق داستان وضعیت سفید باشد. یک شاهکار بیبدیل، محصول جاهطلبی دیوانهوار هادی مقدم دوست در مقام فیلمنامهنویس و حمید نعمتالله در مقام فیلمنامهنویس و کارگردان. کلاس درسی برای فیلمسازان جوانی که در پی فیلم شخصیشان هستند. نحوهی پرداخت شخصیتها و روند قصهگویی در وضعیت سفید به گونهای است که میتوان آن را هم تراز بزرگترین سریالهای ساخته شده در تاریخ سینما دانست. داستان یک خانواده به بهانهی فرار از بمبارانهای تهران به باغ مادریشان پناه بردهاند. روایت در شش بخش و در قالب شش خانواده روایت میشود. داستان آنقدر گسترده و البته یکدست و ساده است که در هر لحظه ما را به عمق خودش میکشد. برای نسل ما که از بمباران و بیمها و امیدهایش ناآگاه است وضعیت سفید رهیافتی بود به دورانی از زندگی پدرانمان که در زیر موشکهای دشمن ساخته شده بود اما محدود به زندگی آنها نماند و حالا ما با تمام شخصیتها و آن دوران عجیب، حس غریب آشنایی داریم. اولین قاب وضعیت سفید نشان دهندهی چهرهی مادر است؛ مادری که تنها خواستهاش جمع شدن دوبارهی تمام فرزندانش کنار هم است و بعد تقسیم مهر مادرانه برای آنها؛ مساوی و بی کم و کاست. لطافت و ظرافت این سکانس افتتاحیه در سرتاسر سریال به چشم میخورد و مخاطب را مدهوش میکند. در میان تمام شخصیتهای خارقالعادهی خلق شده توسط نعمتالله، او امیر با بازی یونس غزالی را برای ایفای نقش اصلی انتخاب میکند. من واقعا در مورد بازی یونس غزالی، ریزهکاریها و قدرتنماییهایش در پردازش شخصیت امیر و حضور بیواسطه و چشمگیرش در میان انبوهی از بازیگران با سابقه و بزرگ چیزی نمینویسم تا از ارزشش نکاهم، حضوری که فقط به واسطهی نگاه، عظمتش قابل درک است و نه چیز دیگر. در همان قسمت اول امیر نشسته در پشت میز مدرسه و در حال امتحان دادن است و معلمش – خود نعمتالله نقش معلم را بازی میکند – از او میپرسد چهکار داری میکنی و امیر پاسخ میدهد مشغول فکر کردن به خانواده است و معلم میگوید: مدرسه جای خیالپردازی نیست! پس از این خیالپردازی داستان شروع میشود و به جرئت میگویم، تا لحظهی آخر مخاطب را در کنار خود نگه میدارد و این دقیقا همان چیزی است که به زعم من وضعیت سفید را بالاتر از هر مجموعهی تلویزیونی دیگر در صدا و سیما قرار میدهد؛ آمیختگی شدید رویا و واقعیت. مرز خیال و مرز واقعیت خط باریکی است که فیلمسازان زیادی آن را گم کردهاند اما نعمتالله شیوهی استفاده از آن را به کمال رسانده.
داستان وضعیت سفید داستان تغییر وضعیت امیر است از کودکی نابالغ به فردی در آستانهی رشد. خیالپردازیهای امیر در لابهلای روایت خشن روزهای جنگ عاطفهی لازم برای یک پرداخت شاعرانه از دورانی سخت را فراهم میسازد
وضعیت آنقدر شخصیتهای متنوع و زنده دارد که هربار میشود به یکیشان توجه کرد و داستان وی را پی گرفت اما در مرکز تمام اتفاقات امیر گلکار نشسته. داستان وضعیت سفید، داستانِ تغییر وضعیت امیر است از کودکی نابالغ به فردی در آستانهی رشد. خیالپردازیهای امیر در لابهلای روایت خشن روزهای جنگ عاطفهی لازم برای یک پرداخت شاعرانه از دورانی سخت را فراهم میسازد و داستان را به پیش میراند. عشق بچهگانه و یک طرفهی او نسبت به شیرینی که نماد نرسیدن در ادبیات کهن پارسی است، از زلالت و سادگی همدلانهای برخوردار است و تمام سکانسهایی که امیر سعی در جلب توجهی شیرین دارد از فرط آشنایی برایمان دردناک و دلپسند، در پی هم است؛ از سکانس چشم درد و نقش یک کور را بازی کردن تا پیچیدن ریسههای رنگارنگ به دور خود. خیالهای شیرین امیر و گفت و گوهای ناشیانه او در اتاق حلبی بالای خانه با شیرین به طرزی شگرف درست و به موقع ظاهر میشوند و یکی از آنها یعنی سکانس ورود سربازان عراقی به خانه و کشتن شیرین از فراموشنشدنیترین لحظات این خیالپردازی است. امیر به عنوان جوانی خودشیرین و ساده در مسیر پر از بالا و بلندی وضعیت سفید قرار است از دوران جاهلی خود رها شود و پا به دنیای جدیتری بگذارد. دنیایی که برخلاف گفتهی معلم در ابتدای قسمت اول در انتها به جهانی مملو از خیال و رویا منتهی میشود.
نوشتن در مورد پسزمینهی قصهی وضعیت سفید خود مطلبی جداگانه میطلبد. هر شخصیتی، هرچند کوتاه و محدود، همین که از مقابل قاب دوربین حمید نعمتالله رد میشود داستان خود را میسراید. دعواها و جنگهای خواهر و برادری به بهترین شیوهی ممکن پشت سر هم قطار شدهاند و رسیدن و حل شدن هر از یک گرهها در فصلی خاص از داستان عنصری به نام خانوادهی ایرانی را خلق میکند که ما نیز جزئی از آن هستیم. در یک نگاه کلی به مجموعهی وضعیت سفید میتوان آن را شاهکار حمید نعمتالله در کارگردانی و مدیریت و خلق میزانسنهای پیچیده دانست، از استحکام رواییاش لذت برد و به تماشای آلبوم تصاویر یکهاش نشست.
تریلوژی ناکامی؛ آرایش غلیظ، رگ خواب و شعلهور
حال نوبت بازگشت به سینماست. نعمتالله با روایت سهگانهای از ناکامیهای انسانی به عرصه پردهی نقرهای باز میگردد. سه فیلمی که البته هیچکدام نتوانستد نظر مردم را به اندازهی دو فیلم ابتدایی فیلمساز و البته سریال وضعیت سفید جلب کنند. دلیلش ساده است. آیا آنها داستانهایی بیقاعده و ضعیف داشتند یا در اجرا ایراد و خدشهای به آنها وارد بود؟ هیچکدام. این قصهها باب میل ذائقهی مخاطب نبودند. با اینکه قصهی اثری چون آرایش غلیظ بدیع و سرزنده و نشانگر زرق و برقهای اعتیادآور و پوشالی زندگی بود که در پس ظاهر زیبایش، چین چروک های بد ریخت وجود دارد اما نوع روایت پر است از نمادها و اشارات متعدد که گاهی مسیر قصه را از ذهن مخاطب جدا میسازد و به سود دیگری سوق میدهد و نتیجه می شود اثری که درک کلی آن دشوار خواهد و زیباییهای بصریاش بیارزش.
در این بین، فیلمی که موفقیت گستردهتری کسب کرد رگ خواب است. اولین فیلم از سری آثار نعمتالله که یک زن، نقش محوری قصه را بر عهده دارد. لیلا حاتمی در نقش یک زن بحرانزده و آمادهی فروپاشی همان نیاز و طلبی را نسبت به عشق و فردی که بتوان با او رابطهی عاطفی داشت حس میکند که امیر نسبت به شیرین در وضعیت سفید. رگ خواب با یک ریتم کند و گاهی سکرآور دست به ساخت قصهی روانشناسانهی زنی میزند که تمام وجودش وابسته به دیگری است. رگ خواب در نمایش سیر تدریجی صعود و سقوط یک زن، استادانه روایت میشود. شخصیتهای نعمتالله وقتی به دام بد بیاری میافتند دیگر پایان خوشی در انتظارشان نیست و تا انتها یک ضرب به سمت قهقرا حرکت میکنند. آرایش غلیظ، رگ خواب و شعلهور شاید فیلمهای مورد علاقه من و شما نباشند اما نمیتوان آنها را دست کم گرفت و زود از کنارشان عبور کرد. به همین ترتیب شعلهور را میتوان نقطهی مقابل رگ خواب و داستان یک مرد در شرف بدبختی شد. چه در پالت رنگی و چه در شخصیتسازی رگ خواب و شعلهور در ضدیت با یکدیگر قرار دارند. شعلهور نیز دربارهی بحران یک مرد میانسال است، مردی شکست خورده در تمام جوانب زندگی که به دنبال فرصتی دوباره است. در این بین راهی سفر میشود، سعی میکند شانس خود را برای برقراری یک رابطهی عاشقانه فراهم کند و سپس با ورود پسرش مسئلهی حسادت وارد بازی زندگی او میشود.
رگ خواب اصلا دغدغهی بیان یک روایت عاشقانه را ندارد بلکه میخواهد به روانکاوی درونی شخصیت یک زن برسد تا به وسیلهی قصهای متعادل و دارای نقاط عطف بسیار، اینبار از جنبهی زندگی اجتماعی فاصله بگیرد و بیشتر به روحیات فردی شخصیت بپردازد
قدرت شخصیتپردازی حمید نعمتالله بار دیگر در سه فیلم متاخرش آشکار میشود. حامد بهداد در آرایش غلیظ، لیلا حاتمی در رگ خواب و امین حیایی در شعلهور سه شخصیتی هستند که با جزئیاتی دیوانهکننده و در بستری خوش رنگ و لعاب از قاب تصویر بیرون میزنند و حضورشان قابل درک و لمس است. در مورد رگ خواب ایراداتی که در این سالها به فیلم از نظر منتقدان وارد شده به نظرم ناشی از عدم درک کامل است؛ مسئلهی رگ خواب اصلا دغدغهی بیان یک روایت عاشقانه را ندارد بلکه میخواهد به روانکاوی درونی شخصیت یک زن برسد تا به وسیلهی قصهای متعادل و دارای نقاط عطف بسیار، اینبار از جنبهی زندگی اجتماعی فاصله بگیرد و بیشتر به روحیات فردی و روانکاوانه شخصیت بپردازد. اینکه چرا رگ خواب نتوانست در بازار مخاطبان وطنیاش به موفقیت خاصی برسد به این دلیل بود که همچون فیلمهای عاشقانه آبکی به ساختن عشقی تینیجری نپرداخته بود و داستان عمیقتری را روایت میکرد که مورد انتظار مخاطبان نبود.
هم در رگ خواب و هم در دو فیلم دیگر، فقط میتوانیم با این آدمهای سرگردان و بیگانهشده همذاتپنداری کنیم و این همذات پنداری بینهایت مشکلآفرین است. آنها هیچوقت آنچنان آگاه یا هوشمند به نظر نمیرسند که درگیر شوند یا اعتراض کنند. ما درگیر بحران انسانهایی میشویم که قهرمان ما نیستند و چه سخت است مواجه شدن با خود بیآنکه امید رستگاری وجود داشته باشد. آرایش غلیظ، رگ خواب و شعلهور فقط خودشان داستانهایی دربارهی ناکامیهای انسانی نیستند بلکه خود آنها نیز همانطور که ذکر شد در جلب نظر مخاطتبان دچار ناکامی شدهاند و غیر از موارد ذکر شده میتواند اطناب آنها در برخی جزئيات را نقد کرد.
در انتظار قاتل و وحشی؛ مسیر روشن یک فیلمساز
سینمای ایران واقعا خلع هنرمندان اصیل و مولفی چون حمید نعمتالله را در خود احساس میکند. هنرمندانی که به هنر و شعور مخاطب بیشتر از هرچیز دیگر احترام میگذارند و تمام تلاششان در فیلمسازی بالا بردن یک پلهای ذائقهی مردم است. در یک نگاه کلی به کارنامهی حمید نعمتالله میتوان پله پله رشد تدریجی و مدام او را در تصاویرش دید. ما به کسانی که شور و شوق و نشاط زندگی را در مییابند و میتوانند آن را قصه کنند خیلی محتاجیم و نعمتالله همچون کسی است. حالا او در جایی که به نظر میرسد نقطهی عطفی در کارنامهی سینماییاش باشد، در جشنوارهی سی و نهام فجر، فعلا متوقف شده. با توجه به اخبار و شنیدهها و عکسها قاتل و وحشی را میتوان یکی از مهمتری فیلمهای دههی اخیر دانست که تمام نبوغ و ظرافت کارگردان ظرف بینقص بودن آن شده است. اما آنچه در مورد قاتل و وحشی مهم است و برهان دیگری است که اصالت نعمتالله را آشکارتر میکند باز هم جست و جوی یک مسیر شخصی برای فیلمسازی است. فیلم آخر حمید نعمتالله در ژانر وحشت و جنایی- معمایی ساخته شده؛ ژانری که کمتر سرمایهگذار و فیلمساز ایرانی جرئت ریسک کردن روی آن را داشته.
حالا و در انتهای دومین دههی فیلمسازی حمید نعمتالله میتوان نام او را هم ردیف کارگردانان بزرگ ایرانی دانست که امید است همگی، چه آنها که رفتهاند و چه آنها که باقی ماندهاند، بتوانند آزادانه به واسطهی هنر کمی از درد و رنج مردمانشان بکاهند. با آرزوی اکران فیلم قاتل و وحشی از شاعر ناکامیهای سینمای ایران، حمید نعمتالله.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید