فیلم Hamilton در جولای سال ۲۰۲۰ توسط دیزنی عرضه شد. این اثر نه سینمایی است و نه صرفا یک تئاتر؛ بلکه با ترکیب هر دو مدیوم، قالبی متفاوت از آنها به خود گرفته است. اکنون به بررسی این موضوع میپردازیم که آیا فیلم (یا فیلم-تئاتر) همیلتون توانسته با موفقیت به یک اثر تاثیرگذار تبدیل شود یا خیر.
داستانی که فیلم «همیلتون» روایت میکند، داستان یک برههی واقعی از تاریخ آمریکا است که در اواخر قرن ۱۸ میلادی و دوران استقلال آمریکا از بریتانیای کبیر رخ میدهد. پسری ۱۹ ساله به نام «الکساندر همیلتون»، پسری یتیم و از طبقهی پایین اجتماعی، از کارائیب به آمریکا میآید و در کنار جورج واشنگتن قرار میگیرد تا آمریکا را از زیر یوغ استعمار پادشاه بریتانیا نجات دهد. امروز تصویر او به عنوان اولین وزیر خزانهداری ایالات متحده و یکی از بنیانگذاران آمریکا، بر اسکناس ده دلاری حک شده است. پدیدآورندهی اصلی کار که نویسندگی، تهیهکنندگی، آهنگسازی قطعات و بازیگری نقش الکساندر همیلتون را بر عهده گرفته، «لین-مانوئل میراندا» ستارهی موزیکالهای برادوی است. او که برندهی چندین جایزهی امی، تونی و برندهی جایزهی ادبی پولیتزر است، در ابتدا قصد داشت داستان همیلتون را در قالب یک آلبوم موسیقی (Concept Album) عرضه کند و به همین دلیل در سال ۲۰۰۹، نگارش آن را آغاز کرد. پس از گذشت شش سال، بالاخره این اثر به شکل موزیکال در برادوی روی صحنه رفت که با استقبال بینظیر تماشاگران و منتقدان روبهرو شد به شکلی که توانست ۱۱ جایزه تونی (معتبرترین جایزهی تئاتر در آمریکا)، یک جایزهی گرمی و همچنین جایزهی ادبی پولیتزر را تصاحب کند. فیلم حاضر بر اساس یکی از اجراهای بازیگران اصلی (Original Cast) انجام شده که پس از پنج سال، بالاخره منتشر شده است.
عمر فیلم موزیکال تقریبا به قدمت تاریخ سینما است. موزیکالهایی همچون «آواز در باران» (Singin’ in the Rain) با بازی درخشان «جین کِلی»، جادوگر اُز (The Wizard of Oz) و قریب به اتفاق تمام آثار والت دیزنی در سینمای کلاسیک و در سالهای اخیر، فیلمهایی چون لالالند (La La Land) و بینوایان (Les Miserables) نشان میدهد که ژانر موزیکال از ژانرهای جذاب برای مخاطب عام و خاص سینما بوده است. در مورد تئاتر موزیکال آمریکا هم خود ناگفته پیداست که نمایشهای موزیکال در قرن اخیر با چنان استقبالی مواجه بوده که حتی سینماگران را هم به بازسازی نسخههای متعدد سینمایی پرفروش تشویق کرده است. نمایش همیلتون که پیشتر در سال ۲۰۱۵ روی صحنه رفته بود و بار دیگر هم در یکی از سالنهای اصلی برادوی به نام «ریچارد راجرز» اجرا شده بود، این بار در تلویزیون ارائه شده است. ساختار اثر به گونهای است که گویی اجرا یک بار به طور تمام و کمال انجام شده و کارگردان تلویزیونی با سوییچ کردن دوربینها تدوین را انجام داده، اما در پلانهایی از کار، دوربین به روی صحنه میرود و گویی از زاویه دید یک بازیگر، از نزدیک وقایع را ثبت میکند. با این حساب که هیچ دوربین و فیلمبرداری روی صحنه دیده نمیشود، حتما نمایش دو بار اجرا و سپس مونتاژ شده است. این تکنیک باعث شده تا در صحنههای حساس یا موقعیتهایی که انرژی صحنه بالاست، به جای زوم کردن از دور به سبک معمول فیلم-تئاتر، بیننده خود را در میان بازیگران و در متن واقعه احساس کند.
همیلتون روی صحنهای دایرهای اجرا شده که قابلیت دوران دارد و استفادهی بسیار خوبی از این حرکت دورانی شده است. ترکیب یک میزانسن حسابشده با طراحی حرکت رقصندهها و نورپردازی بسیار تکنیکال و باکیفیت و بالاتر از همه، بازی بسیار خوب بازیگران از جمله خود میراندا، بسیاری از صحنهها را خیرهکننده و جذاب از آب درآورده است. این سن دایرهای و میزانسنی که بارها با استفاده از این صفحهی چرخان داده میشود، یادآور یک نمایش میدانی است که تماشاگران گرداگرد صحنهی آن قرار میگیرند. دوربین «استدیکم» سیال فیلم هم با رقصیدن دایرهوار میان بازیگران به تقویت این حس کمک میکند و اصلا از کار بیرون نمیزند. روایت داستان به طور کلی در صحنههای ملودرام بسیار موثر است، اما در صحنههای سیاسی و تصمیمات جدی و نزاعهایی که همیلتون با اطرافیانش دارد، ریتم کار میافتد و خستهکننده میشود. پردهبندی نمایش بدون اینکه صحنه خالی شود یا از تدوین استفاده شود، صرف با ورود و خروج به موقع کاراکترها و رفت و برگشت نور انجام میشود که باعث میشود قبل از تهنشین شدن حس هر صحنه، بیننده بیدرنگ با ادامهی روایت همراه شود.
به شکل جالب توجهی، غیر از الکساندر و همسرش، نقش تمامی کاراکترهای مهم فیلم را سیاهپوستان بازی میکنند
موسیقی که عنصر اصلی یک نمایش موزیکال محسوب میشود، در این اثر از تنوع بالایی در قالب برخوردار است. موسیقی گاه با توجه به نیاز صحنه به سمت آواز کلاسیک میرود و گاه به سمت پاپ، اما بخش اعظم کار را سبک رپ یا هیپ-هاپ فرا گرفته است. این سبک موسیقی که خاستگاهش سیاهپوستان آمریکایی و لاتین بودند، معمولا برای بیان مضامین اعتراضی و اجتماعی-سیاسی به کار میرود. در نمایش همیلتون هم به شکل جالب توجهی، غیر از الکساندر و همسرش، نقش تمامی کاراکترهای مهم فیلم را سیاهپوستان بازی میکنند که این حرکت، بسیار با مضمون انقلابی-سیاسی اثر همجهت است؛ به این معنی که سیاهان آن کسانی بودند که خون دادند و تحقیر شدند و پیروزی را رقم زدند، اما همه چیز به نام سفیدپوستان تمام شد. البته در بعضی از صحنهها، دیالوگگویی در قالب رپ بیشتر شکل یک کنسرت پر زرق و برق به خود گرفته و بار دراماتیک آنها پایین است و فرم روایی فیلم را تضعیف میکند. در قسمتی از نمایش که مناظرهای درمیگیرد، کارگردان گویی در میزانسن از یک برنامهی تلویزیونی به نام Drop the Mic الهام گرفته که دو سلبریتی در آن شرکت کرده و با رپخوانی بداهه، برای هم رجزخوانی میکنند و در انتها با توجه به نظر تماشاگران، برندهی پیکار که میخ کلامش را کوبیده، میکروفون را به زمین میاندازد. در اینجا بازیگران بر خلاف سیاق کلی نمایش، میکروفون به دست میگیرند و به مناظره میپردازند. این انتخاب نه تنها به فرم تاریخی اثر لطمه میزند و مناظره را از جدیت و حساسیت میاندازد، بلکه ارجاع فرامتنی آن هم تکمیل نمیشود و صحنه بدون آنکه برنده میکروفونش را بیندازد، پایان میگیرد.
ترکیب یک داستان تاریخی با فرم تئاتر میدانی، به این اثر جنبهی آیینی بخشیده است
انتخاب داستان زندگی الکساندر همیلتون که از مهمترین بخشهای تاریخ ایالات متحده است، نکتهی بسیار جالبی درون خود دارد. پیشتر در مورد صحنهی دایرهای و تئاتر میدانی گفتیم. ترکیب این داستان تاریخی و فرم تئاتر میدانی، به این اثر جنبهی آیینی بخشیده است. نمایش میدانی به جای آنکه بیننده را برای تماشا به سالن بکشد، به استقبال تماشاگر و میان جمعیت میرود تا گرداگردش به تماشای آن بنشینند. این فرم از اجرا در ایران سابقهی بسیار طولانی دارد و برجستهترین انواع آن تعزیه و سیاهبازی هستند که برای تماشای آنها بلیتی فروخته نمیشود. سیاهبازی یا روحوضی عملا یک موزیکال میدانی و مردمی است که با زبان طنز عامهفهم، به نقد مسائل اجتماعی، اخلاقی، احساسی و حتی سیاسی میپردازد. همیلتون هم با تمام شکوه و جلال تکنیکیاش در اجرا، مایههایی از این ساختار را در خود دارد و با دوربینی که مرتب میان بازیگران پرسه میزند و با امکان تماشای تلویزیونی، به شکل یک تئاتر میدانی به میان مردم میآید تا از خلال روایت داستان الکساندر همیلتون، به نقد اوضاع اجتماعی-سیاسی امروز آمریکا بپردازد. در ایران که خاستگاه چنین فرم نمایشی است، عکس این حرکت را در جریان تئاتر اشرافی امروز مشاهده میکنیم. جریانی که با کپیبرداری نعل به نعل از آثار برجستهی سینمای موزیکال مانند: «اولیور تویست»، «مری پاپینز»، «عروس مرده» و «بینوایان»، و با استفاده از سلبریتیهای سینما نمایشی سطحی و بیکیفیت و بیمساله تولید و به قیمتی گزاف در سالنهای به اصطلاح «لاکچری» به فروش میلیاردی میرساند؛ هرچند که در این بین، آثاری مانند «اشکها و لبخندها» هم هستند که کارشان را به درستی انجام داده و اثری درخور به مخاطب خود تحویل میدهند. همیلتون میتواند سرمشق خوبی برای این جریان باشد که دست از کاسبی با هنر بردارند و با تولید یک نمایش کارشده، خوشفرم، بیادعا و مهمتر از همه مردمی، بزنگاههای مهم تاریخ کشور را در قالب داستانی سرگرمکننده و با فرم درست به تماشاگر عرضه کنند.
در نهایت Hamilton را میتوان از زمره آثاری شمرد که به یک مدیوم معین تعلق ندارد و با قرار گرفتن در مرز نمایش صحنه و فیلم، بیننده را به تماشای داستانی جذاب و تاریخساز مینشاند. علی رغم کاستیهایی که در بعضی از صحنهها به چشم میخورد و افت ریتم به واسطهی رپخوانیهای طولانی و بیروایت، و همچنین اشکالاتی جزئی در متن، میشود آن را یک اثر دیدنی و باکیفیت دانست که چنانکه پیشتر مطرح شد، میتواند الگوی مناسبی برای خالقان نمایش باشد.
- طراحی حرکت، نور و صحنهپردازی عالی
- بازیگری بسیار خوب
- موسیقی متنوع و داستانگو
- دوربین تکنیکی و هدفمند
- افت ریتم در بعضی صحنهها
- ارجاع فرامتنی بیسرانجام
- بار دراماتیک پایین در بعضی رپخوانیها
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید