پس از یازده سال فیلم Hellboy با تیم تولیدی کاملا جدید بازگشته اما آیا این فیلم توانسته موفق باشد؟
پس از یازده سال، پسر جهنمی (Hellboy) با تیم تولیدی کاملا جدید، به پرده نقرهای بازگشته و قصد دارد تا تجربه فانتزی بینظیر و شیرین قسمتهای پیشین را تکرار کند ولی افسوس که این بازگشت بیشتر دست و پا زدنی است در راستای بازخلق مجدد ویژگیهایی که دو قسمت ساخته «گیلرمو دل تورو» (Guillermo Del Toro) را این چنین خاص و بیادماندنی ساخته بود.
Hellboy مجموعه کتاب کمیکی است که در سال ۱۳۷۲ شمسی (۱۹۹۳میلادی) توسط «مایک میگنولا» (Mike Mignola) خلق و توسط انتشارات «دارک هورس» (Dark Horse) منتشر شد. از زمان خلق این شخصیت سه بازی ویدئویی، سه فیلم سینمایی، دو انیمیشن و تعداد بسیار زیادی کمیک و اسپینآف مختلف از روی هلبوی عرضه شده است.
دو اقتباس سینمایی پیشین Hellboy، توسط کارگردان نامدار مکزیکی، «گیلرمو دل تورو» ساخته شدند و توانستند چه در جلب نظر منتقدین و چه مخاطبان، بسیار موفق عمل کنند. در سال 2014 خالق اصلی این شخصیت، با همراهی «اندرو کازبی» (Andrew Cosby) بر آن شدند که فیلمنامهای برای قسمت سوم بنویسند. چندی بعد و با ملحق شدن دل تورو به پروژه، وی با فیلمنامه مخالفت کرد و درخواست داد که خود فیلمنامهای برای فیلم سوم و یا طبق گفته خودش، قسمت نهایی تریلوژی Hellboy بنویسند. کمی بعد «ران پرلمن» (Ron Perlman)، بازیگر شخصیت «پسر جهنمی» در دو اثر نخست اعلام کرد که تنها در صورتی به ایفای نقش مجدد در این فیلم میپردازد که دل تورو کارگردانی آن را عهده دار باشد.
پس از رایزنیهای متعدد با تهیهکنندگان، توافقی به دست نیامد و «یونیورسال پیکچرز» (Universal Pictures)، صاحب نام دنیای سینمایی Hellboy اعلام کرد که فیلم بعدی این شخصیت بازسازی کاملی محسوب میشود و «نیل مارشال» (Neil Marshall) کارگردانی آن را بر عهده خواهد گرفت. در کارنامه کاری ایشان آثاری مثل The Descent، Centurion و Dog Soldiers به چشم میخورد.
قصه Hellboy جدید، تاکید کاملی بر تعریف ریشههای این شخصیت ندارد بلکه یکی از چندین پلات قصه، روایتگر قصه شخصی او و پیشزمینهاش است. داستان این فیلم در خصوص بازگشت جادوگری قدرتمند به نام «نیموئه» (Nimue) است که پس از شکست از شاه آرتور، پس از چندین قرن بازگشته و قصد دارد کار دنیا را تمام کند. کلید و آورنده آخرالزمانی که وی خواهانش است، خود پسر جهنمی است.
یکی از زیرلایههایِ داستانیِ همیشگیِ کمیکهایِ Hellboy که در دو فیلم پیشین نیز به وفور استفاده شد، مبارزه درونی و بیرونی این شخصیت با سرنوشت حقیقی خود در مقابل وجه انسانی و اخلاقیش است. موجودی نیمه انسان و نیمه شیطان که توسط دنیای انسانها مورد تمسخر و ترس قرار میگیرد و از سویی هم کیشان جهنمیش تشویق به نابودی دنیا و بدل شدنش به دیو و هیولایی کامل میشود، از او کاراکتری بسیار ملموس و واقعی ساخته و موجب میشود که مخاطب با درونیات و شخصیتش همذات پنداری کند و دوستش داشته باشد. جدای از این مسائل میتوان تقابل و مبارزه همیشگی هل بوی را یک عنصر قدرتمند و محرک در روایت داستانی دانست و همین عنصر است که بر عمق شخصیتی Hellboy میافزاید.
توجه بیشتر به جنبه بیرونی و اجتماعی شخصیت Hellboy، موجب شده که نفسی تازه در کالبد شخصیت وی دمیده شود
در اثر جدید این اتفاق تا حدی افتاده و فیلمساز سعی داشته تا این جنگ همیشگی وی را به تصویر در آورد. در اقتباس تازه، درست همانند کمیکها، Hellboy دیگر یک موجود مخفی از دید عموم نیست بلکه تمامی دنیا از حضور وی اطلاع دارند و سالها است که در گوشه گوشه دنیا، مشغول انجام ماموریتهای مختلف برای «سازمان تحقیقات و دفاع مسائل فراطبیعی» (B.R.P.D) است. علاوه بر این، شخصیت وی نیز وجهی جوانتر و شوخ طبعتر پیدا کرده و مدام به دنبال این است که جایگاه خودش در اجتماع و دنیای انسانها را پیدا بکند؛ اجتماعی که شاید از حضور وی آگاهی داشته باشند و از دیدنش در خیابان تعجبی نکنند اما هنوز او را به عنوان یک فردِ خودی در نظر نمیگیرند. ایجاد این تغییرات و توجه بیشتر به جنبه بیرونی و اجتماعی شخصیت وی، موجب شده که نفسی تازه در کالبد کاراکتر وی دمیده شود و جذابیت و اثرگذاریش را حفظ کند.
دل تورو در دو فیلم خود به جای اقتباس از چندین داستان و آرک مختلف و وسعت بخشیدن به کمیت قصه، از وسعت آن کاست و تمرکزش را بر مصالحی کم ولی با پرداختی بالا گذاشت. در بازسازی، اتفاقی دقیقا برعکس به وقوع پیوسته است. فیلمنامه این اثر از سه داستان مختلف کمیکهای Hellboy اقتباس شد.
طبق گفته میگنولا که خود پیشنهاد این کار را مطرح کرده بود، این عمل برای این انجام شد که در همان اولین فیلم، دنیای پسر جهنمی و میتولوژیاش به قدر کافی بسط پیدا کند و به خوبی وجهههای مختلف آن به مخاطب نشان داده شود. به این ترتیب با همان اولین فیلم، مصالح و پرداخت کافی برای ساخت دنیایی وسیع و ادامههایی قدرتمند وجود خواهد داشت. رخدادی آشنا که در اولین فیلمهای شرکت DC نیز به وقوع پیوست و نتیجهاش خلق آثاری شلوغ و شلخته و با پرداختی سطحی بود. رخدادی که در این اثر نیز عینا شاهدش هستیم.
حجم بالای اطلاعات و رخدادهای فیلم به عنوان نقطعه ضعف اصلی آن عمل کرده و فیلم را شلخته و شلوغ ساخته
متاسفانه این رویه تازه، به طور کامل نتیجه عکس داده و موجب شده با فیلمنامهای بسیار حجیم روبهرو باشیم. تعدد شخصیتها و اتفاقات در کنار آرکهای شخصیتی و روایت قصه، دست فیلمساز را برای پرداختی صحیح و عمیق بسته و موجب شده که مخاطب صرفا شاهد ورق خوردن سریع داستانی باشد.
دو فیلم دل تورو، با ایجاد محدودیت در حجم، به او اجازه داد که در پرداخت صحیح شخصیتها و وجهه هنری اثرش بسیار بکوشد و از حیث بصری آن را بسیار قدرتمند بسازد ولی در بازسازی Hellboy به دلیل حجم بالای داستان و تعدد اتفاقات، همهچیز به سرعت در حال اتفاق افتادن است و مخاطب به طور مداوم در حال حرکت از یک مبارزه و اتفاق، به مبارزه و اتفاقی دیگر است. بدون اینکه ایستگاه تنفس و توقفی وجود داشته باشد و به شخصیتها این فرصت را بدهد که خارج از رخدادها، خودشان را تعریف کرده و همذاتپنداری مخاطب را بر انگیزند.
داستان فیلم با وجود پتانسیل بالا و تعدد مناسب رخدادها که بستر بسیار مناسبی را برای فیلمساز به منظور خلق اثری درگیر کننده و گیرا فراهم میکند، ضعیف است. شخصیتها و روابط بینشان اصلا تعریف نمیشود و این حجم بالا، همانطور که پیشتر ذکر کردم، به عنوان نقطعه ضعف اصلی فیلم عمل کرده و بیش از هر عامل دیگری، ارتباط مخاطب را با خود قطع میکند و موجب میشود که بیننده دو ساعت شاهد قصه و شخصیتهایی باشد که هیچ اهمیتی به آنها نمیدهد.
مشکل بزرگ دیگر در فیلم Hellboy به وجه هنری و تصویریش بر میگردد. دل تورو به لطف دید بصری قدرتمندش، دنیایی بهیادماندنی و بسیار خاص را برای این شخصیت خلق کرد. علاقه هنری ایشان همیشه رو به گوتیک و گروتسک داشته و دقیقا به همین علت بود که شخصیت و دید هنریش این چنین به Hellboy و دنیایش در دو فیلم نخست نشست. جدای از این مسائل، تاکید زیاد دل تورو در استفاده از جلوههای ویژه میدانی، گریم و همچنین ساخت دکور عینی، وجه بصری و تصویری تاثیرگذاری به کار بخشیده و بیش از پیش در ساخت اتمسفر صحیح و درگیر ساختن مخاطب، موفق عمل کرد.
متاسفانه در این فیلم، خبری از آن رویکرد هنری و زبان بصریِ یک دست و تمیز دو فیلم پیشین دل تورو نیست
متاسفانه در این فیلم، آن رویکرد هنری و زبان بصری یکدستی که در دو فیلم پیشین شاهد آن بودیم دیده نمیشود و اثر از حیث تصویری، شلخته و زشت است. جلوههای ویژه میدانی، دکور و همچنین گریم جای خودشان را به جلوههای ویژه کامپیوتریِ بسیار بیکیفیتی دادهاند.
این بار نه تنها هیچ اتمسفری شکل نمیگیرد، بلکه جلوههای ویژه به دلیل کیفیتِ بدی که دارند، موجب قطع ارتباط احساسی مخاطب با اثر شده و به تبع، مخاطب به ناگه از روند اتفاقات به بیرون پرتاب میشود. این تاکید زیاد بر استفاده از پرده سبز در کنار قصه و روایتی سطحی و شلخته، تمامی نخهایی که میتوانست این اثر را به عروج و موفقیت برساند را پاره کرده و لاشهای بیجان از محصولی که میتوانست خوب باشد، باقی گذاشته.
در لایههای زیرین و طرح کلی Hellboy اثری درخشان خفته ولی تنها چیزی که در نهایت از دلِ مرحله تولید و تدوین خارج شده قادر است به ما یادآوری کند که تا چه اندازه دو اقتباس دل تورو، درخشان و با کیفیت بودند.
«دیوید هاربر» (David Harbour) که علاقهمندان سریال Stranger Things با نقش آفرینیاش در نقش «جیم هاپر» با او آشنایی دارند، توانسته به خوبی از ایفای نقش Hellboy سر بلند بیرون بیاید. یکی از چالشهای اصلی پیشروی هاربر در این فیلم، سایه سنگین «ران پرلمن» و بازی درخشانی بود که در دو فیلم پیشین در نقش شخصیت پسر جهنمی به اجرا گذاشت. خوشبختانه هاربر موفق شده حداقل در اجرای آنچه فیلمنامه در اختیارش قرار داده موفق ظاهر شود و در فیلمی شلخته و قصهای سطحی، Hellboy دوستداشتنیای را خلق بکند.
یکی از تفاوتهای چشمگیر فیلم تازه با دو اثر پیشین، به شخصیت «ترور بروتنهلم»، پدر Hellboy بر میگردد. در فیلم نخست بازیگر مطرح و درگذشته انگلیسی، «جان هارت» (John Hurt) به ایفای نقش او پرداخته بود و در اثر تازه، «ایان مکشین» (Ian Macshane) در نقشش ظاهر شده. شخصیت دکتر بروم در این دو اثر، تفاوت فاحشی با یکدیگر دارد. در یکی او پروفسوری پا به سن گذاشته است و در دیگری سرباز و مبارزی میان سال. این تفاوت در شخصیت پردازی، بازی متفاوتی را نیز سبب شده و در کنارش، تعامل و رابطه بین Hellboy و «بروم» نیز از تفاوتهای جزئی متعددی بهره میبرد که به نظرم برای فیلمنامه کنونی مناسب بود. بازی مکشین خوب است ولی شخصیتی که این نقش را بازی میکند خیر. دکتر برومِ فیلم جدید، همانند دیگر شخصیتها پرداخت خوبی ندارد و صرفا تیپ و پرسوناژی کلی و نمادین است.
رابطه Hellboy با پدرش در کامیکها، همیشه جزئی مهم از روند شخصیتپردازی او محسوب میشود. تقابل دیدگاهها و درسهای اخلاقی مهمی که وی از پدرش فرا میگیرد، شخصیت او را در طول قصه پختهتر میسازد و بر حنبه انسانی او تاکید بیشتری میکند. متاسفانه در این فیلم، غیر از سکانسی کوتاه که در همان اوایل اتفاق میافتد، مخاطب شاهد هیچگونه تعامل و ارتباطی عمیق بین این دو پدر و پسر نامتعارف نیست. دیالوگهایی رد و بدل میشود و اتفاقاتی میافتد، ولی همگی بقدری در سطح سیر میکنند که اگر شخصیت دکتر بروم را از آن سکانسها حذف هم میکردیم عملا هیچ فرقی در روند اتفاقات و شخصیتپردازی Hellboy ایجاد نمیشد.
این مشکل، گریبان تمامی شخصیتهای دیگر را نیز گرفته. تعدد شخصیتها و پلات متنوع، موجب شده که فیملساز به تصویرسازی پوسته و صرفا ظاهر شخصیتهایش بسنده کند و عملا هیچ وقتی را برای مکاشفه درونیات و ارتباط و تعاملشان با دنیا و شخصیت Hellboy اختصاص ندهد. نتیجهاش افرادی است که داد میکشند، میجنگند، میخندند و مخاطبی که از ایجاد هرگونه حس همذاتپنداری و درک متقابلی با این شخصیتها عاجز است.
Hellboy فیلمی شلخته است. زبانی بصری یکدست و مشخصی ندارد و قصه و روایتش سطحی و شلوغ است. شخصیتهایش پرداخت نمیشوند و متعاقبا روابط و تعامل بینشان نیز برای مخاطب ملموس و قابل احساس نیست. چه در مقام قیاس با دو ساخته دل تورو و چه به عنوان محصولی مستقل، در دستیابی به اهدافش شکست میخورد و صرفا تلاشی است بیحاصل برای رسیدن به گوشهای از زیبایی بصری و محتوایی دو اقتباس پیشین. در کف این فیلم پتانسیل بسیار خوبی دیده میشود ولی محصول نهایی، غیر از فراهم کردن دو ساعتی شاید سرگرمکننده، از تاثیرگذاری بیشتر عاجز است.
- بازی قابل قبول دیوید هاربر
- سکانس افتتاحیه خوب
- قصه و شخصیتپردازی ضعیف
- جلوههای ویژه بیکیفیت
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید