هومن سیدی در آستانهی چهارمین دههی فعالیتش در سینما توانسته نام خود را هم به عنوان بازیگر و هم به عنوان کارگردان جا بیاندازد. نام او حالا به واسطهی ساخت سریال قورباغه بیشتر از هر زمان دیگری بر سر زبانها است، این مطلب با این بهانه، نگاهی کوتاه و مختصر به فعالیت سینمایی هومن سیدی میپردازد.
برای بررسی کارنامهی هنری هومن سیدی نمیدانم باید با هومن سیدی بازیگر شروع کنم یا با هومن سیدی کارگردان. اما میتوانم بگویم که دستآوردهای سیدی در سینما و کارگردانی، بسیار بزرگتر از نقشها آفرینیهای سینمایی و تلویزیونیاش بوده. اگر بخواهم مروری کوتاه بر کارنامهی بازیگری هومن سیدی داشته باشم باید بگویم دلنشینترین نقشآفرینی او برای من همان نقش کوتاه و البته بسیار درست، و در همان چند لحظه حضور تاثیرگذار، در فیلم چهارشنبه سوری اصغر فرهادی است و قدرتمندترین بازیاش در فیلم من دیهگو مارادونا هستمِ بهرام توکلی، که سیدی را برندهی سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل در جشنوارهی سی و سوم کرد. اما به نظر میرسد آنچه موجب محبوبیت و میل و رغبت مخاطب ایرانی نسبت به آثار هومن سیدی است بیشتر به سریال راه بیپایان و سریال عاشقانه مربوط باشد. محبوبیتی که انگار خیلی هم به خاطر نقشآفرینی خوب و اثرگذار هم نیست بلکه ناشی از رفتار و کردار شخصیتهایی است که سیدی اجرای آنها را بر عهده داشته؛ حس شوخطبعی و بیقیدی در عاشقانه و بروز جسارت و شجاعت در راه بیپایان. هومن سیدی را در بازیگری نمیتوان یک ستاره دانست، نقشهای ماندگار چندانی هم بازی نکرده تا در حافظهی ما به عنوان بازیگری فراموشنشدنی حک شود و تجربهی بازیگری از جنبهی دیگری برای او حائز اهمیت هستند؛ باز کردن مسیر برای ورود به وادی کارگردانی.
سینمای سیدی
اهمیت سه فیلم اول سیدی، آفریقا، سیزده و اعترافات ذهن خظرناک من، در این بود که او در مسیر جدیدی قدم گذاشت. هیچکدام از این سه فیلم البته نتوانست جایگاه و اهمیت هومن سیدی را در سینمای ایران تحکم ببخشد یا او را به عنوان کارگردانی صاحب سبک و مهم مطرح کند، اتفاقی که با فیلم خشم و هیاهو تا حدودی افتاد. سیدی برای اولین بار در این فیلم توانست اثری منحصر به فرد خلق کند. خشم و هیاهو، داستانی دربارهی یک خوانندهی معروف است که در ادامه تبدیل به اثری جنایی و دادگاهی میشود. سیدی در هر دو طیف دوگانهی روایت عاشقانه/ جنایی خود به خوبی از پس انتقال حس و چینش درست میزانسن بر Hlni. او در این فیلم توانست از بازیگرانش به خوبی بازی بگیرد و در قابها، نورپردازیها و دیالوگها تا حدی به یک فرم روایی منسجم برسد. آنچه در مورد سیدی و با ساخت چهارمین فیلمش مسجل شد تصمیم قاطعانهی او برای ادامهی کارگردانی سینما بود و همچنین نماینگر اینکه او هنوز در نوشتن فیلمنامه دارای ضعف است و نمیتواند قصهای بینقص تعریف کند.
با یک نگاه گذرا به کارنامهی سیدی میتوان با قدرت گفت که او تکنیک بلد است و رفته رفته و در هر فیلم تبحر بیشتری نیز در آن پیدا کرده اما او داستانگوی درجه یکی نیست
کارنامهی سیدی تا پیش از مغزهای کوچک زنگزده بیشتر شامل فیلمهایی خلوت و کم هزینه بودند که فیلمنامهی سیدی سوار بر اجرای بازیگران و میزانسنها و دکوپاژهای بیشتر مینیمال پیش میرفت اما مغزهای کوچک زنگزده و پروژهی بعدی سیدی پروژهای عظیم و پرخرجی هستند که جلوههای دیگری از عملکرد و هدایت درست بازیگری هومن سیدی را به نمایش میگذارند. قصهی فیلم آخر سیدی جهان خودش را دارد؛ نه مثل خشم و هیاهو روایتی آرام و کم هیاهو است و نه مثل اعترافات ذهن خطرناک من در لوکشینهایی خلوت تصویربرداری میشود، مغزهای کوچک زنگزده یک داستان گانگستری ایرانی شده که سیدی توانسته به درستی از پس اجرای پیچیده آن بر بیاید. جاهطلبیهای سیدی در هر کار بیشتر شد و او توانست در جشنوارهی سی و ششم فجر جایزهی بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را برای مغزهای کوچک زنگزده کسب کند.
با یک نگاه گذرا به کارنامهی سیدی میتوان با قدرت گفت که او تکنیک بلد است و رفته رفته و در هر فیلم تبحر بیشتری نیز در آن پیدا کرده اما او داستانگوی درجه یکی نیست. از طرف دیگر او وجهی از قصهنویسی را بلد است که میتواند مخاطب را پای اثر خودش نگه دارد و این امتیاز بسیار بزرگی است. اما آنچه که سیدی را در زمرهی کارگردانان بزرگ سینمای ایران قرار نمیدهد نداشتن لحن خاص خود یا امضای شخصی است، که شاید دلیلش بیشتر تاثیرپذیری و تقلید از آثار دیگر باشد، که باعث شده تا هومن سیدی در فیلمهایش نتواند دنیای خودش را بسازد؛ اتفاقی که لازمهی فیلمسازی بزرگ شدن است. از طرف دیگر آثار سیدی در فضای روشنفکری کشور جایگاهی ندارد. اکثر کارگردانهای بزرگ ایرانی دارای این خصیصه هستند، از اصغر فرهادی که سردم دارشان است تا بهرام توکلی، ابراهیم حاتمی کیا، حمید نعمتالله، داریوش مهرجویی و… که آثارشان در پارادایم خودشان محل بحث و تحلیل دارند. به هر حال جریان غالب و اصلی سینمای ایران در چند دههی گذشته مربوط به سینمای اجتماعی بوده که سیدی بر خلاف آن جریان حرکت میکند، البته که این اتفاق نقطهی ضعفی در کارنامهی سیدی نیست اما تا زمانی که او خود بتواند صاحب جریانی تازه شود یا این موج جدید را سکان داری کند، راه زیادی باقی است.
سریال قورباغه؛ انتظارات بزرگ
در این مطلب مجالی برای پرداخت به جزئیات سریال قورباغه نیست – قبلتر ۵ قسمت ابتدایی سریال در یادداشتی دربارهی سریال قورباغه مورد بررسی قرار گرفته – و آنچه بیشتر مورد توجه است نوع نگاه هومن سیدی به قصه و ادامهی دغدغهی سینماییاش است. داستان مواد مخدر، گروههای تبهکاری و قتل و خون نخ تسبیحی است که تمام آثار سیدی را به هم وصل میکند. هومن سیدی در سریال قورباغه به عنوان نویسنده و کارگردان به نظر میرسد که یکی از موردعلاقهترین قصههایش را تصویر کرده، با گروهی توانمند در اجرا در پشت صحنه و چه در جلوی دوربین. اما قورباغه هم چون آثار سینمایی هومن سیدی ازساخت یک جهان فکری- فلسفی مربوط به فیلمساز، حداقل تا پایان قسمت هشتم، عاجز است. هرگز نمیتوان قورباغه را با استفاده از جهان فکری سیدی نقد کرد و نمیتوان نسبت جهان فیلم با جهان واقع را دریافت. البته که در قورباغه به شکلی گل درشت بازتابی از برخی مسائل جامعهی ایران مثل اعتیاد یا فقر هستد اما نحوهی مواجههی فیلمساز با این آثار معلوم نیست. قورباغه با اینکه این روزها سر زبانها است و انگار بینندههای زیادی دارد اما برای سیدی همین طیف گسترده مخاطب، اگر نتواند انتظاراتشان را برآورده کند، ممکن است او را از عرش به فرش بکشاند. آنچه تا الان باعث شده تا با قطعیت نتوانیم مسیر آیندهی فیلمسازی سیدی و سریال قورباغه را تعیین کنیم، ضعف در قصهپردازی است که سیدی تلاشی برای رفع آن نکرده و تاریخ سینما به ما ثابت کرده فقط داستانهای بزرگ، آنها که خلاقانه جهان جدید را خلق میکنند، به یاد خواهند ماند.
نحوهی پایانبندی سریال قورباغه و فیلم بعدی هومن سیدی در تحلیل سینمای او موثر خواهد بود. اما تا همین جا میتوان نتیجه گرفت که سیدی فیلمساز خلاق و با پتانسیلی بالا است که هنوز خیلی مانده تا جا پای بزرگان سینمای ایران بگذارد.
شما هم نظر خود را با ما در میان بگذارید و بگویید که سیدی در سینما بیشتر موفق بوده یا در تلویزیون؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید