با پخش آخرین قسمت از سریال House of the Dragon و پایان فصل اول آن، تصمیم گرفتیم که به سراغ یک جمع بندی مفصل از این سریال و البته مرور مهمترین اتفاقات ریز و درشت آن از قسمت اول تا آخر برویم.
داستان سریال همانطور که از نامش مشخص است، حول محور زندگی خاندان تارگرینها (Targaryens) چرخیده، میراث این خاندان مو طلایی و جنگهای آنها بر سر تخت آهنین را روایت میکند. از لحاظ تاریخی، سریال خاندان اژدها در واقع پیشدرآمدی برای سریال محبوب Game of Thrones محسوب میشود که وقایع مربوط به ۱۷۲ سال قبل از تولد دنریس تارگرین (Daenerys) و مرگ پدر او، یعنی آریس تارگرین (Aerys) که به شاه دیوانه معروف بود را به تصویر میکشد. همانطور که احتمالاً میدانید، خالق این دنیای عظیم و پر جزئیات هم کسی نیست جز جرج آر آر مارتین (George R. R. Martin) افسانهای؛ کسی که در حال حاضر به عنوان یکی از قویترین نویسندههای ژانر فانتزی در جهان شناخته میشود و همین حالا روزهایش را با نوشتن آخرین جلد از رمانهای نغمه آتش و یخ (A Song of Ice and Fire) سپری میکند. البته مارتین در این سریال به درخواست سران شبکه HBO، حضور پررنگتری دارد و مستقیماً به تیم نویسندگان مشاوره میدهد.
نکتهای که شاید خیلیها در مورد آن اطلاعات ناقصی داشته باشند، این است که منبع اقتباس این سریال رمان آتش و خون (Fire and Blood) نیست و در واقع ما تنها معادل یک سوم پایان داستان این رمان را در قالب سریال House of the Dragon میبینیم. این بخش آنقدر بزرگ است که به تنهایی کفاف ساخت حداقل ۴ فصل از این سریال را میدهد. این کتاب بیشتر از این که یک رمان داستانی باشد، در واقع توضیحی از تاریخ وستروس (Westeros) است که از زبان چند تاریخدان مختلف روایت میشود. بنابراین دست سازندهها برای تغییر داستان کاملاً و فقط چند واقعه مهم و اساسی در این کتاب وجود دارد که نویسندهها باید به آنها وفادار بمانند.
شروع سریال، پایان قرن اول حکمرانی تارگرینها را به تصویر میکشد. هنگامی که زیر نظر پادشاه جهریس تارگرین (Jaehaerys)، دوران صلح آمیزی بوده، اما حالا با وخامت حال پادشاه، بحث سر جانشینی او شروع شده است. در نمای اول، میتوانیم تصویری از هارنهال (Harrenhalla) را مشاهده کنیم؛ قلعهای که حالا چیزی جز از آوار از آن نمانده و همین نشان میدهد که قدرت اژدهایان در دوران حکمرانی تارگرینها فوقالعاده بالا بوده است. در واقع در طول سریال متوجه میشویم که اگر اژدهایان تارگرینها را از آنها بگیریم، خیلی زود شورشهای زیادی در هفت پادشاهی شروع میشود. با وجود ۱۴ جانشین برای تخت پادشاهی، ویسریس تارگرین (Viserys) به عنوان پادشاه بعدی انتخاب میشود. اگر از طرفداران سرسخت بازی تاج و تخت باشید، حتماً به این موضوع دقت کردید که برادر دنریس هم با این نام شناخته میشد که عاقبت او هم بسیار شوم بود. در همان اول سریال، با دیالوگی طرف میشویم که عملاً کل سریال را در یک جمله تعریف میکند:
هیچکس نمیتواند خاندان تارگرینها را از بین ببرد، جز خودشان.
با آغاز پادشاهی ویسریس، ماجراهای اصلی سریال House of the Dragons شروع میشود. ریتم سریال برخلاف بازی تاج و تخت، ریتمی به شدت تند و حماسی بوده و به مخاطبان فرصت نمیدهد که لحظهای حوصلهشان سر برود. در مقایسه با Game of Thrones، مشخص شد که هواداران مشکلی با این ریتم سریع ندارند و در واقع از این قضیه که در هر قسمت اتفاق مهمی رخ دهد، استقبال هم میکنند. با توجه به این ریتم، در طول سریال شاهد چندین پرش زمانی طولانی چند ساله هستیم که باعث میشود وقایع مهم خیلی زودتر به نمایش دربیایند. با گذشت ۹ سال از آغاز سلطنت ویسریس، همچنان هفت قلمرو در صلح به سر میبرند و تنها شورشی کوچک در دریاها رخ داده که به نظر پادشاه چندان مسئله مهمی نیست. در یک نما، شاید بتوان گفت اصلیترین شخصیت این سریال، یعنی پرنسس رینیرا (Rhaenyra) را میبینیم که سوار بر اژدهای طلایی خود سیرَکس (Syrax)، بر فراز کینگز لندینگ پرواز میکند؛ سکانسی که ما را بار دیگر یاد بازی تاج و تخت و نابودی این شهر توسط دنریس میاندازد.
یکی از نکات جالب سریال، صحبت کردن رینیرا و عمویش به زبان والریایی قدیم است که فقط دو خاندان به این زبان صحبت میکنند؛ تارگرینها و ولاریونها (Velaryons).
در حالی که پادشاه جشن و مسابقاتی را به دنیا آمدن فرزند دومش تدارک دیده، با شخصیتهای زیادی که در این سریال حضور دارند آشنا میشویم که در ادامه نقش آنها بسیار پررنگتر میشود. بعد از آشنایی با کنسول مشاوران پادشاه، برای اولین بار برادر پادشاه یعنی دیمون تارگرین (Daemon) را میبینیم که بر روی تخت آهنین نشسته و به استقبال رینیرا میرود. یکی از نکات جالب سریال، صحبت کردن رینیرا و عمویش به زبان والریایی قدیم است که فقط دو خاندان به این زبان صحبت میکنند؛ تارگرینها و ولاریونها (Velaryons). با معرفی دیمون به عنوان شخصیتی بیرحم در قالب فرمانده نگهبانان شهر، متوجه میشویم که جز ویسریس، دیمون حامی دیگری ندارد و اکثر کسانی که در کنسول کوچک مینشینند، خیلی به او علاقهای ندارند.
با مرگ ملکه اِما (Aemma) و پسر نوزادش بیلون (Baelon)، خیلی زود متوجه میشویم که در این سریال هم دقیقاً مثل Game of Thrones، خیلی نباید به شخصیت خاصی دل ببندیم، چرا که احتمال مرگ آنها به شدت بالاست. بعد از این اتفاق ناگوار، بحث جانشینی ویسریس در کنسول کوچک مطرح میشود که از گزینههای متفاوتی برای پادشاه بعدی نام برده میشود. گزینههای روی میز، رینیرا و دیمون تارگرین و البته دختر عموی پادشاه، رینیس تارگرین (Rhaenys) هستند که پیش از این رینیس با خود ویسریس بر سر پادشاهی رقابت کرده بود. لرد کورلیس ولاریون (Corlys)، ارباب کشتیرانی و حاکم Driftmark، به عنوان همسر رینیس اصلیترین حامی او به شمار میرود؛ ولی با این حال گزینههای اصلی مشخص هستند. مشاور اصلی پادشاه یا همان دست پادشاه (King’s Hand)، اوتو هایتاور (Otto Hightower) با جانشینی دیمون مخالفت میکند و در نهایت رینیرا به عنوان جانشین انتخاب میشود. با جانشینی رینیرا، دیمون به همراه لیدی مایسریا (Misarya) سوار بر اژدهایش، به قلعه قدیمی تارگرینها یعنی دراگون استون (Dragon Stone) فرار میکند.
در نهایت میبینیم که ویسریس طبق سنت پادشاهان قبلی، رویای اِگان فاتح (Aegon) یعنی همان نغمه آتش و یخ را برای رینیرا تعریف میکند. طبق این رویا، دشمنی تاریک از شمال به نبرد انسانها میاد و تنها زمانی که یک تارگرین روی تخت آهنین نشسته باشد میتواند که قلمروها را با هم متحد کند و آنها را به پیروزی برساند. این اتفاق جلوی جمجمه بالریون (Balerion)، بزرگترین اژدهای تاریخ رخ میدهد و ویسریس با جمله «تصور این که ما میتوانیم اژدهایان را کنترل کنیم، فقط یک توهمه»، جذابیت این نما را دو چندان میکند. تمام حاکمان قلمروهای مختلف از استارکها گرفته تا باراتیونها، همگی با رینیرا عهد میبندند و بالاخره او به عنوان ملکه بعدی هفت پادشاهی معرفی میشود.
تصور این که ما میتوانیم اژدهایان را کنترل کنیم، فقط یک توهمه.
ویسریس تارگرین
اگر به صورت کرب فیدر با دقت نگاه کنیم، متوجه ماسک طلایی نصف شدهای روی صورت او میشویم. این ماسک طلایی، ماسک پسران هارپی است که در سریال GOT هم برای تارگرینها دردسر درست میکردند.
سیر داستانی سریال House of the Dragon، در واقع نبرد برای جانشینی ویسریس و به دست گرفتن قدرت را نمایش میدهد و جانشینی رینیرا، درست مثل جرقهای است که این آتش را شعله افکن میکند. تمامی این نبردها در قالب رقص اژدهایان (Dance of the Dragons) روایت میشود که رویارویی سبزها و سیاهها را به تصویر میکشد. ولی این سبزها اصلاً چه کسانی هستند؟ رهبر این گروه کسی نیست جز اوتو هایتاور که فعلا به عنوان دست پادشاه، دومین فرد قدرتمند وستروس به شمار میرود. بعد از مرگ ملکه اِما، او سعی میکند که با دسیسههای مختلف، دخترش اَلیسنت (Alicent) که از قضا دوست بسیار صمیمی رینیرا هم هست را به عنوان ملکه بعدی معرفی کند؛ کاری که در نهایت موفق به انجام آن میشود. با این حال دشمن اصلی تارگرینها فعلاً هایتاورها نیستند و دشمن دیگری در شرق برای آنها دردسر درست کرده است. اگر یادتان باشد، گفتیم که شورشی کوچک در مناطق استپ استونز (Step Stones) که مسیر مهمی برای تجارت و عبور کشتیها محسوب میشود رخ داده و حالا این شورش به مشکلی بزرگتر تبدیل شده است. کرب فیدر (Crab Feeder) شخصیتی بیرحم با ظاهری وحشتناک، صلح دریاها را به هم زده و حالا ویسریس باید بالاخره با او درگیر شود و به دنبال راه حلی برای پایان دادن به این ماجرا بگردد. اگر به صورت کرب فیدر با دقت نگاه کنیم، متوجه ماسک طلایی نصف شدهای روی صورت او میشویم. این ماسک طلایی، ماسک پسران هارپی است که در سریال GOT هم برای تارگرینها دردسر درست میکردند.
در حین درگیری با دشمنهای خارجی، دیمون هم ساکت نمیماند و با دزدیدن یک تخم اژدها سعی میکند که قدرت خودش را نشان دهد. در این بحبوحه جنگ، شوالیهای به نام کریستون کول (Criston Cole) که به رینیرا علاقه دارد، به تیم محافظان پادشاه یا همان King’s Guard اضافه میشود تا شخصاً وظیفه محافظت از پرنسس را بر عهده بگیرد.
از آنجایی که اژدهایان ارزش ویژهای برای خاندان تارگرین دارند، تیمی کوچک از کینگز لندینگ به دراگون استون سفر میکنند تا این دارایی با ارزش را با گفتوگو پس بگیرند. اما دیمون به همین راحتیها و به واسطه اژدهای قدرتمندی که دارد، تسلیم نمیشود و تخم اژدها را به آنها تحویل نمیدهد. در همین رینیرا با اژدهایش از راه میرسد و به عمویش میگوید که او توانایی ریختن خون خانودهاش را ندارد و قضیه را صلحآمیز خاتمه میدهد.
در نهایت هم دغدغههای داخلی خود تارگرینها را میبینیم که از درون کم کم باعث نابودی این خاندان قدرتمند میشود.
نکته مهمی که باید به آن توجه کنیم، تاثیرگذاری اکثر خاندانهای داخل این سریال در مسیر داستان است و برخلاف GOT که فقط سه خاندان اصلی بار روایت داستان را بر عهده داشتند، این سریال به بیشتر خانوادهها بها و زمان میدهد. از یک طرف ولاریونها نقشههای خاصی در سر دارند و سعی میکنند که دخترشان را به عنوان همسر جدید ویسریس انتخاب کنند؛ از یک طرف هایتاورها را داریم که تکلیفشان مشخص است و در نهایت هم دغدغههای داخلی خود تارگرینها را میبینیم که از درون کم کم باعث نابودی این خاندان قدرتمند میشود. حضور تیم نویسندگان قوی در این سریال و البته باز بودن دستشان برای تغییر دادن منبع اقتباس، باعث شده تا سریال House of the Dragon عاری از هر شخصیت و یا دیالوگ بیهوده و اضافه باشد و هر اتفاقی که میافتد، در مسیر اصلی خط داستانی تاثیرگذار باشد. این تاثیر در قسمتهای بعدی حتی بیشتر با چشم میاد و با هم میبینیم که کوچکترین تصمیمات از طرف یک شخصیت نسبتاً بیاهمیت، میتواند چه تاثیر بزرگی روی سرنوشت وستروس داشته باشد.
بعد از این که ویسریس اعلام میکند که الیسنت هایتاور را به عنوان همسر قبول کرده، لرد کورلیس با او مخالفت میکند و میگوید که ولاریونها قویترین خاندان در کل قاره هستند و خون والریای قدیم هم در رگ آنها جریان دارد. اجازه بدید تا سری بزنیم به منبع اقتباس تا ببینیم که حرفهای کورلیس تا چه اندازه صحت دارد. اول از همه، موضوع قدرت را بررسی میکنیم؛ از آنجایی که هم تارگرینها و هم ولاریونها، چندین اژدها دارند، نمیتوانیم به طور قطع بگوییم که کدامشان نسبت به دیگری برتری دارد. در کتاب آتش و خون، اشاره شده که تارگرینها، اژدهاسواران بسیار ماهری هستند که ارتباط خیلی خوبی با اژدهایشان برقرار میکنند، ولی در مورد ولاریونها صحبتی نشده است. از طرفی هر دو خاندان از سمت قاره ایسوس (Easos) به وستروس آمدند و جفتشان خون والریایی دارند. در لور (Lore) داستانی مارتین، والریا سرزمینی قدرتمند بوده که بعد از انفجار آتشفشانی عظیم از بین میرود. در بحث قدرت مالی اما قضیه فرق میکند. اگر یادتان باشد، لنیسترها (Lannister) در سریال GOT کسانی بودند که با طلا هر کس یا هر چیز را میخریدند، اما در کتاب ذکر شده که ولاریونها ثروتشان حتی چندین برابر آنهاست.
در پایان قسمت دوم سریال میبینیم که کورلیس به سراغ دیمون رفته و از او میخواهد که در شکست کرب فیدر در استپ استونز کمکش کند. کورلیس هم در عوض قول میدهد که در زمان مرگ ویسریس، از دیمون پشتیبانی میکند.
بعد از یک پرش زمانی سه ساله، به دورانی میرسیم که سلامتی پادشاه ویسریس کم کم در حال افوله و موضوع جانشینی او دوباره به بحث داغی بین دشمنانش تبدیل شده است. با به دنیا آمدن اولین فرزند ویسریس و الیسنت، یعنی اِگان (Aegon) و البته در راه بودن دومین فرزند آنها، حالا اوتو هایتاور بیشتر از هر زمان دیگری عزمش را جزم کرده است تا بتواند ویسریس را راضی کند که اگان را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. تصمیمی که اصلاً به مذاق ویسریس خوش نمیآید و او صراحتاً اعلام میکند که پرنسس رینیرا، جانشین او باقی میماند. دیمون و کورلیس، حالا سه سال است که درگیر جنگ با کرب فیدر هستند و هنوز نتوانستند که شورش او را سرکوب کنند. در کینگز لندینگ اما اوضاع فرق میکند؛ پادشاه و ملکه درگیر جشن دو سالگی اگان شدهاند و قصد دارند با برگزاری شکاری با شکوه، این جشن را به همراه متحدانشان برگزار کنند.
در کتاب میخوانیم که الیسنت، هدفی مشابه با پدرش دارد و سعی میکند که اگان را به عنوان پادشاه معرفی کند، اما در سریال الیسنت همچنان سعی میکند که دوستی و رفاقتش با رینیرا را حفظ کند و اهمیت زیادی به قدرت نمیدهد.
در اینجا میتوانیم تفاوت مهمی را بین کتاب آتش و خون و سریال House of the Dragon پیدا کنیم. در کتاب میخوانیم که الیسنت، هدفی مشابه با پدرش دارد و سعی میکند که اگان را به عنوان پادشاه معرفی کند، اما در سریال الیسنت همچنان سعی میکند که دوستی و رفاقتش با رینیرا را حفظ کند و اهمیت زیادی به قدرت نمیدهد. این تفاوت در مسیر پیش رو، اهمیت بالایی دارد و تاثیر زیادی روی خط داستانی میگذارد. در حالی که همه برای شکار آماده میشوند، ویسریس به رینیرا میگوید که کم کم باید برای ازدواج آماده شود تا نسل تارگرینها را ادامه دهد، رینیرا اما میگوید که فعلا برای این کار آماده نیست و ترجیح میدهد که به جنگجویی بزرگ تبدیل شود؛ رویایی که پیش از این زنانی از خاندان تارگرین به آن رسیده بودند.
رینیرا به همراه کریستون کول به داخل جنگل میرود تا از سیاستهای مسخره پدرش دوری کند، ولی در این حین گرازی به او حمله میکند که رینیرا با زیرکی او را میکشد. ویسریس به امید شکار گوزن سفید – نشانهای برای آیندهای روشن – به داخل جنگل میرود، ولی نمیتواند او را پیدا کند؛ در عوض رینیرا با گوزن سفید مواجه میشود که همین نشانهای برای بر حق بودن جانشینی او میباشد. با بازگشت پرنسس به کمپ پادشاه، سربازان، شوالیهها و لردها از لباسهای خونین رینیرا متعجب میشوند و او احترام این افراد را به دست میآورد.
در سمت دیگر وستروس، خاندان ولاریون بدون هماهنگی با دیمون، از پادشاه درخواست نیروی کمکی میکنند و ویسریس هم با این درخواست موافقت میکند. وقتی پیام رسان پادشاه به استپ استونز میرود تا خبر اعزام نیروهای جدید را برساند، دیمون بالاخره از قضیه خبردار میشود و با نقشهای جدید به سراغ کرب فیدر میرود. در یک جنگ حماسی و البته شبیه به نبرد حرامزادهها در سریال GOT، دیمون در نقش طعمه کاری میکند تا سربازان دشمن از غارها بیرون بیایند و به سمت او حمله کنند. در همین حین سربازان ولاریون و اژدهایان مختلف مثل کاراکسیس (Caraxes) و سی اسموک (SeaSmoke) به نیروهای دشمن حمله میکنند تا دیمون نقشه اصلی را پیاده کند. دیمون به داخل غارها میرود و با جنازه کرب فیدر برمیگردد. با این پیروزی، دیمون لقب و تاج شاه استپ استونز را دریافت میکند.
قبل از این که به سراغ ادامه ماجرا برویم، لازم است که گریزی داشته باشیم به خنجر مخصوص ویسریس، در واقع همان خنجری که پیش از این آن را در Game of Thrones هم دیده بودیم. این خنجر والریایی، طبق سنت از پادشاهی به پادشاه بعد منتقل میشود تا در نهایت در جنگ بزرگ استفاده شود. اهمیت این خنجر را فعلاً کسی جز ویسریس و جانشینش رینیرا نمیداند و اگر بر حسب اتفاق این دو نفر بمیرند، عملاً ارزش این خنجر هم فراموش میشود. در بازی تاج و تخت بارها دیدیم که شخصیتهای مختلف، درباره شاهزاده موعود صحبت میکردند که قراره وایت واکرها را از بین ببرد. عدهای باور داشتند که این فرد دنریس تارگرین است و عدهای هم جان اسنو (Jon Snow) را به عنوان این فرد معرفی میکردند.در زبان والریایی، برای کلمه شاهزاده جنسیت تعریف نشده است و برای همین هم بود که طرفداران با اطمینان نمیتوانستند بگویند که او چه کسی است. در نهایت اما این شخص کسی نبود جز آریا استارک (Arya Stark)؛ کسی که با تمام مشخصات این پیشبینی همخوانی داشت و در نهایت هم نایت کینگ (Night King) را از بین برد.
بعد از گذشت یک سال از جنگ استپ استونز، دیمون به کینگز لندینگ برمیگردد و تاج خودش را تقدیم ویسریس میکند و او را تنها پادشاه هفت اقلیم میخواند. با برگشت دیمون یک بار دیگر ارتباط بین اصلیترین شخصیتهای خاندان تارگرین قوت میگیرد، اما این صمیمیت خیلی هم طول نمیکشد. بعد از حضور دیمون در کینگز لندینگ و ابراز علاقه او به رینیرا و البته تشکیل مثلث عاطفی آنها با کریستون کول، باعث میشود که اتفاقات زیادی در رد کیپ (Red Keep) رخ دهد. اوتو هایتاور توسط کرم سفید، کسی که به عنوان ارباب زمزمهها شناخته میشود، از قضیه سر در میآورد و آن را به گوش ویسریس میرساند. ویسریس با اعتماد به صحبتهای پرنسس، اوتو هایتاور را به خیانت متهم میکند و جایگاه او را ازش میگیرد، در عوض رینیرا به پدرش قول میدهد که با پسر بزرگ خاندان ولاریون، یعنی لینور (Laenor) ازدواج کند تا ارتباط این دو خاندان به همان روزهای خوشش برگردد. به دیمون دستور داده میشود تا به پیش همسرش در سرزمین ویل (Vale) برگردد؛ همسری که مفصل درباره او صحبت خواهیم کرد. با برکناری هایتاور و تنها ماندن دخترش، حالا تیم سبزها در ضعیفترین وضعیت خودشان قرار دارند و کم کم باید به دنبال نقشهای جدید برای رسیدن به تخت آهنین باشند؛ نقشهای که به طرز شومی خشن خواهد بود و البته پیامدهای زیادی را برای آنها به همراه خواهد داشت.
در کتاب آتش و خون، بارها به این نکته اشاره شده که دیمون قبل از شروع اتفاقات سریال، رسماً ازدواج کرده است، ولی او حاضر نشده تا وظایف خودش را در قبال این ازدواج قبول کند. حالا همسر او کیست؟ لیدی ریا (Rhea)، جانشین خاندان رویس (Royce) در منطقه ویل (Vale). کسی که در نهایت قلعه عظیم و قدرتمند رون استون (Rune Stone) و البته فرماندهی شوالیههای ویل به او میرسد. این ازدواج به خاطر قویتر کردن ارتباط بین این دو خاندان بوده است، ولی هیچکدام از آنها نسبت به این قضیه راضی نبودند. با شروع قسمت پنجم سریال House of the Dragon و آغاز سال ۱۱۵، بالاخره لیدی ریا را میبینیم. او که شکارچی ماهری محسوب میشود، در حالی که در مناطق سرسبز ویل به دنبال طعمه میگردد، به جای طعمه دیمون را سر راهش میبیند. دیمون برای به قدرت رسیدن در ویل، لیدی ریا را از روی اسب پرت میکند و او را میکشد؛ در اینجا نقش او به حضور ۵ دقیقهای در سریال خلاصه میشود! با این حال در کتابها این مرگ کمی متفاوته و دیمون هیچ نقشی در اجرای آن ندارد. لیدی ریا خود به خود از اسبش سقوط میکند و در نهایت هم میمیرد.
با طرد شدن اوتو هایتاور از جایگاه دست پادشاه، این مقام به لرد لایونل استرانگ (Lyonel Strong) میرسد که پیش از این به عنوان ارباب قوانین در سریال حضور داشت. با حضور لرد استرانگ، شخصیتهای فرعیتر مثل پسران او یعنی هاروین استرانگ (Harwin) و لاریس استرانگ (Larys) هم نقش پررنگتری پیدا میکنند. لاریس که شخصیتی بسیار مرموز و آب زیرکاه مثل لیتل فینگر در سریال GOT دارد و اخبار مختلف را به گوش الیسنت میرساند. برخلاف لاریس، سرِ هاروین شوالیهای با شرافته که علاقه ریزی به پرنسس رینیرا دارد.
در ادامه تارگرینها به دریفت مارک سفر میکنند تا پادشاه شخصاً پیشنهاد ازدواج پرنسس با لینور را به لرد کورلیس بدهد. ویسریس به او و همسرش – رینیس تارگرین – میگوید که با ازدواج فرزندانشان هم اتحاد آنها قویتر میشود و هم نوه آنها روزی روی تخت آهنین مینشیند. با این که این فرزند فامیلی ولاریون را یدک میکشد، به محض این که به مقام پادشاه یا ملکه برسد، نامش به تارگرین تغییر میکند. نکته جالب توجهی که نشان میدهد هدف ویسریس، بر تخت نشستن تارگرینها تا سالهای طولانی است تا آن رویای اگون فاتح مقرر شود. قوس شخصیتی ویسریس به ما نشان میدهد که دوران حکومت او، تاثیر زیادی روی افکار و البته جسم او گذاشته و ویسریس به همین راحتیها نمیگذارد که صلح از بین برود. زخمهایی که از نشستن روی تخت آهنین روی بدن او مانده، طبق باورهای قدیمی نشان میدهد که او لایق نشستن روی تخت آهنین نیست، ولی ویسریس تا الان پادشاه خوبی برای وستروس و مردمش بوده است. با این حال باید به این جمله هم توجه کنیم که میگوید:
بذر جنگهای طولانی و سخت، در دوران صلح کاشته میشود.
تارگرینها و ولاریونها به کینگز لندینگ برمیگردند تا مراسم عروس با شکوهی را برای رینیرا و لینور برگزار کنند. تقریباً تمام شخصیتهای مهم سریال، از جمله دیمون در این مراسم حاضر میشوند تا عروسی پرنسس را از دست ندهند. ملکه آلیسنت با لباسی سبز رنگ، که نمادی برای شروع جنگ در خاندان هایتاورها ست در مراسم حاضر میشود تا غیرمستقیم پیامش را به تارگرینها برساند. خب همانطور که انتظار داشتیم و طبق سنت سریال Game of Thrones، این عروسی هم بدون خون و خونریزی و کشتار نمیماند ولی خب شخصیت مهمی هم در این مراسم نمیمیرد. دیمون با لینا ولاریون (Laena)، خواهر لینور ارتباط برقرار میکند که در نهایت این دو شخصیت هم با هم ازدواج میکنند. کریستون کول که تحمل از دست دادن رینیرا را ندارد و خودش را لایق پوشیدن شنل سفید دربار پادشاهی نمیداند، سعی میکند که خودش را بکشد، اما الیسنت از راه میرسد و به او وعده انتقام را میدهد؛ با این اوصاف کریستون کول هم به تیم سبزها ملحق میشود.
حضور این تعداد شخصیت جدید، در وهله اول ممکن است که مخاطبان را کمی گیج کند، ولی کم کم در طول سریال با آنها و البته اسامی سختشان آشنا میشویم!
با یک پرش طولانی بریم به ۱۰ سال بعد. همانطور که از تریلرهای سریال مشخص بود، خیلی از بازیگران جوان در طول زمان قرار بود که جای خودشان را به بازیگرهای معروفتر بدهند. با شروع نیمه دوم سریال، بازیگرانی باتجربهتر مثل اما دارسی (Emma D’arcy) و اولیویا کوک (Olivia Cooke) وظیفه نقشآفرینی پرنسس رینیرا و ملکه الیسنت را بر عهده گرفتند که همین نشان میدهد این دو شخصیت، نقش مهمتری را در ادامه سریال ایفا میکنند. رینیرا و الیسنت در این ۱۰ سال هر کدام صاحب دو فرزند شدهاند و حالا فرزند سوم رینیرا هم به دنیا آمده است. حضور این تعداد شخصیت جدید، در وهله اول ممکن است که مخاطبان را کمی گیج کند، ولی کم کم در طول سریال با آنها و البته اسامی سختشان آشنا میشویم!
نکتهای که همان اول با دیدن فرزندان رینیرا متوجهش میشویم، داشتن موهایی سیاه به جای موهای طلایی است که حتی برای افراد نزدیک به خاندان تارگرینها هم کمی عجیب به نظر میرسد. با توجه به شواهدی که وجود دارد، میفهمیم که در واقع پدر فرزندان رینیرا، کسی نیست جز سر هاروین استرانگ. این قضیه را فقط خود هاروین، رینیرا و لینور میدانند و شخص دیگری در جریان این موضوع نیست. دو پسر بزرگتر رینیرا یعنی لوکاریس (Lucarys) و جسریس (Jacerys)، با پسران الیسنت یعنی اگان و ایموند (Aemond) رابطه نسبتاً دوستانهای دارند و بیشتر وقتشان را با یکدیگر میگذرانند. طبق سنت تارگرینها، وقتی که یک بچه قراره به دنیا بیاد، در گهواره او یک تخم اژدها میگذارند تا از همان دوره با او بزرگ شود. این وسط ایموند از داشتن اژدها بینصیب میماند که همین باعث میشود بقیه او را مسخره کنند.
در سمت دیگر دنیا در لیس (Lys)، دیمون و لینا را میبینیم که سوار بر بزرگترین و یکی از قویترین اژدهایان دنیا یعنی ویگار (Vhaegar)، در آسمان پرواز میکنند. این زوج به همراه دو دخترشان، دریفت مارک را رها کردهاند و قصد دارند که به خرابههای والریا قدیم بروند تا شاید بتوانند چیزی از آن دوران کشف کنند. حاکم لیس از دیمون میخواهد تا در این سرزمین بماند و در مشکلاتی که او دارد بهش کمک کند، ولی خیلی زود مشکل دیگری سر راه دیمون قرار میگیرد که باید اول آن را حل کند.
شایعات درباره بچههای رینیرا روز به روز بیشتر میشود تا حدی که ویسریس به الیسنت میگوید زودتر جلوی این قضیه را بگیرد تا مورد خشم وی قرار نگیرد. با این حال در حین تمرین شمشیرزنی، کول به هاروین میگوید که چرا انقدر نسبت به تمرین فرزندانت علاقه داری که باعث میشود هاروین به او حمله کند. با رخ دادن این اتفاقات، لایونل استرانگ از پادشاه میخواهد که پسرش را به قلعه هارنهال ببرد تا او را برای حکمرانی آماده کند و سپس برگردد. پسر دیگر او لاریس که حالا به یکی از متحدین اصلی ملکه تبدیل شده، به او میگوید که میتواند از شر برادر و پدرش راحت شود و تنها به تاییدیه ملکه نیاز دارد. لاریس با قطع کردن زبان قاتلانی که در زندان هستند، به آنها ماموریت میدهد تا به هارنهال بروند و با یک خرابکاری هاروین و پدرش را بکشند. با کشته شدن این دو شخصیت، مشخص میشود که لاریس حاضره برای رسیدن به قدرت حتی خون خانوادهاش را هم بریزد. نکته جالب اینجاست که هم لاریس و هم لیتر فینگر از GOT، هر دو نماد و سمبل مخصوص به خاندان خودشان را داشتند که نشان میدهد این دو شخصیت چهقدر به هم شباهت دارند. وقتی ملکه میفهمد لاریس چه کار کرده، به او میگوید که منظور او کشتن هاروین نبوده و اصلا توقع چنین کاری را از لاریس نداشته است.
نکته جالب اینجاست که هم لاریس و هم لیتر فینگر از GOT، هر دو نماد و سمبل مخصوص به خاندان خودشان را داشتند که نشان میدهد این دو شخصیت چهقدر به هم شباهت دارند.
با کشته شدن هاروین و البته کم شدن طرفداران رینیرا در رد کیپ، او تصمیم میگیرد که به قلعه دراگون استون سفر کند تا بتواند راحتتر از فرزندانش در برابر هایتاورها دفاع کند. انتخابی عقلانی از طرف تیم سیاهها تا هم مواضعشان را مستحکم کنند و هم محلی برای عقبنشینی، در صورت شکست در جنگ داشته باشند.
بدبیاری اما برای تارگرینها تمامی ندارد. لینا که در انتظار بچه سومش است، درست مثل همسر اول ویسریس با مشکلات زیادی طرف میشود و برای این که مرگ سریعی داشته باشد، به اژدهایش دستور میدهد که او را آتش بزند؛ دراکاریس. دیمون که حالا همسر و فرزندش را از دست داده، چارهای جز بازگشت به دریفت مارک ندارد.
برای مراسم دفن لینا، میبینیم که بسیاری از شخصیتهای اصلی سریال در دریفت مارک جمع میشوند تا به ولاریونها ادای احترام کنند. در طول مراسم خاص ولاریونها، برادر کورلیس یعنی ویموند (ٰVaemond) که در حال وداع با لینا به زبان والریایی است میگوید: خون خاندان ولاریونها همیشه پاک و خالص بوده است و در همین حین نگاهی هم به رینیرا میاندازد. دیمون با پوزخندی ساده نسبت به این قضیه واکنش نشان میدهد، ولی بعدها انتقامش را میگیرد. با غروب خورشید میبینیم که ایموند به سراغ ویگار میرود تا سوار او شود. ایموند که پیش از این برای نداشتن اژدها مسخره میشد، بالاخره با تسلط به ویگار اژدهایی قدرتمند را به فرمان خودش در میاورد که تو فاصلهای نه چندان کوتاه، باید بهایش را بپردازد.
لرد کورلیس که پسر کوچک رینیرا یعنی لوک را جانشین خودش میداند، با مخالفت جدی رینیس و صحبت این که لوک اصلاً از خون ولاریونها نیست مواجه میشود. کورلیس میگوید که تاریخ به اصیل بودن خون نگاه نمیکند و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد، اسمها هستند. در واقع کورلیس باور دارد که بعد از رینیرا، جسریس – نوه بزرگ او – روی تخت آهنین مینشیند و برادرش لوک هم کنترل دریفت مارک را بر عهده میگیرد؛ رویایی زیبا که فقط در ذهن کورلیس میتواند به واقعیت تبدیل شود.
در حالی که ایموند سعی میکند به اتاقش برگردد، با دختران لینا و البته پسران رینیرا درگیر میشود که در نهایت، لوک با خنجر چشم چپ ایموند را کور میکند. این اتفاق نسبتاً ساده، جرقهای بزرگ برای جنگ بین سیاهها و سبزها محسوب میشود و در نهایت باعث وقوع جنگی تمام عیار میشود.
بعد از این اتفاقات، شبانه جلسهای برای رسیدگی به این موضوع برگزار میشود که در طی آن ملکه از پادشاه مجازات چشم در برابر چشم را طلب میکند؛ درخواستی که ویسریس با آن مخالفت میکند و در عوض به دنبال دلیل زخمی شدن ایموند میگردد. لوک به پادشاه میگوید که ایموند او را حرامزاده خطاب کرده و ایموند هم میگوید که این موضوعی است که همه درباره آن صحبت میکنند. ویسریس در نهایت دستور میدهد هر کسی که این شایعات را تکرار کند، زبانش بریده میشود. ملکه که از این مجازات راضی نیست، خودش دست به کار میشود و با دزدیدن خنجر ویسریس به رینیرا حمله میکند. در واقع این دفاع مادرانه، باعث میشود که خیلیها از جمله پدر او که حالا دوباره مقام دست پادشاه را به دست آورده، روی واقعی او را ببینند. رینیرا با زخمی کوچک قسر در میرود و در پایان ایموند با گفتن جمله: «یک چشم از دست دادم و به جاش یک اژدها به دست آوردم»، به قضیه فیصله میدهد.
لینور که از شرایطش راضی نیست و علاقهای هم به قدرت ندارد، به کمک رینیرا و دیمون مرگ خودش را جعل میکند و از شر خانوادهاش رها میشود. با مرگ جعلی لینور، رینیرا و دیمون هم با خیال راحت و بدون هیچ مانعی با یکدیگر ازدواج میکنند و قدرت خاندان تارگرینها را دو چندان میکنند. نکته جالب، تفاوت مرگ لینور در سریال House of the dragon و کتاب Fire and Blood است؛ در کتاب خبری از مرگ جعلی نیست و لینور با نقشه دیمون کشته میشود، در حالی که با زنده ماندن او در سریال، میتوانیم انتظار داشته باشیم که در فصلهای بعدی برگردد.
و اما آخرین پرش زمانی در سریال. با گذشت ۶ سال از ماجراهای قبلی، حالا ویسریس در بدترین شرایط جسمی خودش است و فاصله چندانی با مرگ ندارد. لرد کورلیس هم در طی جنگ مجروح شده و برادرش ویموند، برای جانشینی او تلاش میکند. ویموند که حمایت ملکه را در پشت سر خود میبیند، میخواهد به جای لوک تارگرین بر تخت دریفت مارک بنشیند تا تمام نیروی دریایی ولاریونها زیر فرمان الیسنت باشد؛ ولی ویموند برای رسیدن به این مقام کار راحتی ندارد و باید جلوتر از هر چیزی، پادشاه را قانع کند. برای رفع این موضوع، خاندانهای مختلف یک بار دیگر به سمت کینگز لندینگ راهی میشوند.
تا قبل از شروع دادگاه، ایموند را میبینیم که به یک جنگجو تمام عیار تبدیل شده و با چشم بندی مشکی، صورتش را پوشانده است؛ او همچنان کینهاش نسبت به پسران رینیرا را در سینه نگه داشته و به دنبال فرصتی برای جبران زخمهایش میگردد.
با وضع اسفناک ویسریس، کنترل امور وستروس به الیسنت و پدرش رسیده و آنها تا جایی که توانستهاند، شرایط را به نفع خودشان تغییر دادهاند. آنها برای مسئله جانشین دریفت مارک هم روی همین قضیه حساب ویژه باز کردهاند که در نهایت تیرشان به سنگ میخورد. رینیرا و دیمون به محض رسیدن به رد کیپ، متوجه تغییرات خانه اجدادیشان و برتری سبزها نسبت به آنها میشوند. این دو به ملاقات پادشاه میروند و دو فرزندشان یعنی اگان و ویسریس را به او نشان میدهند. پادشاه با دیدن دختر و برادرش بعد از این همه سال، کمی اوضاعش بهتر میشود و به دخترش قول میدهد که هوای او را در جلسه جانشینی خواهد داشت. دیمون با بررسی نوشیدنی مخصوص ویسریس، به این موضوع شک میکند که شاید الیسنت در طول اینها مشغول مسموم کردن پادشاه بوده است، ولی در نهایت مشخص میشود که این موضوع حقیقت ندارد.
تا قبل از شروع دادگاه، ایموند را میبینیم که به یک جنگجو تمام عیار تبدیل شده و با چشم بندی مشکی، صورتش را پوشانده است؛ او همچنان کینهاش نسبت به پسران رینیرا را در سینه نگه داشته و به دنبال فرصتی برای جبران زخمهایش میگردد. در عوض اِگان که از طرف مادرش به عنوان پادشاه بعدی انتخاب شده، به پسری خوشگذران و ضعیف تبدیل شده که هیچ علاقهای به فرمانروایی ندارد. در حقیقت از این موضوع میتوان فهمید که سرنوشت مردم هیچ اهمیتی برای الیسنت ندارد و او فقط میخواهد که فرزندش را به قدرت برساند.
با شروع جلسه مربوط به جانشین دریفت مارک، اوتو هایتاور به جای پادشاه روی تخت آهنین مینشیند تا موضوع را به نفع خودش تمام کند. در این هنگام ولی ویسریس با قدرت اندکی که در بدنش مانده، خودش را به این جلسه مهم میرساند تا دخترش تنها نماند. از آنجایی که لرد کورلیس پیش از این لوک را به عنوان جانشینش انتخاب کرده بود و البته با تایید دوباره رینیس به این موضوع، به نظر میرسد که ویموند شانس زیادی برای پیروزی در این قضیه ندارد، ولی او به جای این که باخت را قبول کند، دست به کاری احمقانه میزند. ویموند جلوی همه میگوید که فرزندان رینیرا حرامزاده هستند و جایگاهی در دریفت مارک ندارند. ویسریس که از این حرف یه شدت خشمگین میشود، میگوید که به خاطر این کار زبانت را میبرم؛ اما خب دیمون زودتر از این حرفها وارد ماجرا میشود و سر ویموند را قطع میکند. پایانی تلخ برای سبزها.
حضور رینیرا با لباس سبز تیره و الیسنت با لباس قرمز و سیاه قدیمیش، نشان میدهند که آنها برای بهبود رابطه بین دو خاندان تلاش میکنند.
بعد از این ماجرا، شامی خانوادگی به دستور ویسریس تدارک دیده میشود تا او برای آخرین بار تمام اعضای خانوادهاش را در کنار یکدیگر ببیند. رینیرا از الیسنت به خاطر این که در تمامی این سالها از پدرش مراقبت کرده تشکر میکند و رابطهشان را بهبود میبخشد. حضور رینیرا با لباس سبز تیره و الیسنت با لباس قرمز و سیاه قدیمیش، نشان میدهند که آنها برای بهبود رابطه بین دو خاندان تلاش میکنند، ولی رفتار آنها باعث شده که فرزندانشان از یکدیگر متنفر شوند و به خون هم تشنه باشند. در این مهمانی، ایموند با طعنههای مختلف، لوک و جیس را عصبانی میکند که در نهایت دیمون در مقابل ایموند قرار میگیرد. این رویارویی، زمینه چینی بسیار خوبی برای اتفاقات آینده و فصلهای بعدی به شمار میرود. بعد از این قضایا، رینیرا با فکر این که فعلاً همه چیز به نفعش تمام شده به همراه خانوادهاش به دراگون استون برمیگردد. همان شب الیسنت به دیدار پادشاه میرود و ویسریس که اوضاع خوبی ندارد، او را با دخترش اشتباه میگیرد. ویسریس رویای آتش و یخ را دوباره برای او بازگو میکند و با آمدن اسم اگان فاتح، الیسنت فکر میکند که منظور ویسریس پسر خودشان است و گمان میکند که ویسریس تصمیمش را برای جانشین عوض کرده، در حالی که دچار سوتفاهم میشود. با پایان شب، ویسریس به خواب میرود و دیگر بیدار نمیشود.
در دو قسمت پایانی اتفاقهای مهم و البته زیادی در سریال House of the Dragon رخ میدهد که باید آنها را ریز به ریز بررسی کنیم. با مرگ ویسریس، اوتو هایتاور خیلی زود جلسهای شبانه را برگزار میکند تا جلوی رسیدن این خبر به رینیرا را بگیرد. همینطور که از نام این قسمت – The Green Council – مشخص است، مشاوران جناح سبزها دور هم جمع میشوند تا نقشههایشان را اجرایی کنند. اوتو و دیگران از مدتها قبل بدون اطلاع الیسنت برای جانشینی اگان برنامهریزی کرده بودند و حالا وقتش بود که به قدرت برسند. الیسنت تصمیم ناگهانی شاه را که فقط خودش باور داشت را به آنها میگوید تا کارهایشان را توجیه کند. در این میان ولی رینیرا هنوز متحدانی دارد؛ لرد بیزبری (Beesbury) که از افراد وفادار به شاه و تارگرینها به شمار میرود، در برابر اقدامات این گروه مخالفت میکند و در همان جلسه توسط کریستون کول به قتل میرسد. این قتل به عنوان اولین خونریزی در رقص اژدهایان معرفی میشود. با گذشت ۲۴ از زمان معرفی رینیرا به عنوان جانشین، تیم سبزها باور دارد که خاندانهای بزرگ دیگر به او وفادار نیستند و خیلی راحت به جناح آنها ملحق میشوند. اوتو هایتاور برای قتل رینیرا برنامهریزی میکند، اما الیسنت با او مخالفت میکند و میگوید که او ممکن است با این مسئله کنار بیاید و جنگی صورت نگیرد. هارولد وسترلینگ (Harold Westerling) که از اول سریال به عنوان فرمانده محافظان پادشاه حضور داشته و به رینیرا وفادار است، با دیدن خیانتهای هایتاور شنل سفیدش را باز میکند و از مقامش استعفا میدهد.
با پایان این جلسه، الیسنت به سراغ فرزندانشان میرود تا خبر مرگ پدرشان را به آنها برساند، ولی او در این میان اگان را پیدا نمیکند. در اینجا با برادران دوقلو اِریک (Erryck) و آریک (Arryck) روبرو میشویم که هرکدام در ادامه مسیری متفاوت را انتخاب میکنند. این دو از طرف اوتو به شهر میروند تا اگان را پیدا کنند و از طرفی دیگر، کریستون کول و ایموند برای انجام ماموریتی مشابه از طرف الیسنت انتخاب میشوند. اگر یادتان باشد، میدانیم که اگان اصلاً علاقهای به حکومت و پادشاهی ندارد و این موضوع برای او بیاهمیت است؛ دقیقاً بر خلاف ایموند. بعد از نبردی کوتاه میان کریستون کول و آریک، تیم ملکه موفق میشود که اگان را به قلعه برگرداند.
مراسم تاجگذاری در Dragon Pit برگزار میشود که پیش از این خرابه آن را در سریال Game of Thrones دیده بودیم.
در این میان اتفاق دیگری در حال رخ دادن است. رینیس تارگرین که از قبل در رد کیپ حضور داشته، توسط الیسنت زندانی میشود. الیسنت از او میخواهد که به جناح سبزها بپیوندد تا از اژدهای قدرتمند او استفاده کند. رینیس اما از رفتار الیسنت خوشش نمیآید و ترجیح میدهد که فعلاً بیطرف بماند و در عوض خبر مرگ ویسریس را به دخترش برساند.
الیسنت به اگان میگوید که پدرش قبل از مرگ او را برای پادشاهی انتخاب کرده است که البته خود اگان هم زیاد این حرف باورش نمیشود؛ اما در نهایت مجبور میشود که در برابر خواستههای مادرش کوتاه بیاید. در صحنهای میبینیم که خنجر معروف ویسریس به اگان داده میشود، در حالی که او هیچ اطلاعی از رویای پشت پرده این خنجر ندارد. همین موضوع باعث میشود که نغمه آتش و یخ کم کم از بین برود و به شکل درستی بین پادشاهان منتقل نشود. همزمان با آماده شدن مراسم تاجگذاری اگان در دراگون پیت (Dragon Pit) – محل نگهداری اژدهایان که پیش از این خرابه آن را در GOT دیده بودیم – رینیس به کمک اِریک فرار میکند و خودش را به این مراسم میرساند. اگان با به سر کردن تاج اگان فاتح، به عنوان پادشاه هفت قلمرو به مردم معرفی میشود. به سر کردن تاج اگان فاتح برخلاف ویسریس، نشان میدهد که پادشاه جدید به جای صلح، بیشتر به دنبال جنگ است و احتمالاً به حاکمی ظالم و منفور تبدیل میشود. بعد از تشویق مردم، اگان تازه مزه قدرت را میچشد و میفهمد قدرتی که پیش از این آن را نمیخواسته، چه حس خوبی به همراه دارد. در کنار او پدربزرگش را میبینیم که بالاخره به خواستهاش میرسد و غرور خاصی در چهرهاش دیده میشود؛ اما این خوشحالی خیلی طول نمیکشد.
همانطور که گفتیم، این مراسم در دراگون پیت اتفاق میافتاد؛ جایی که اژدهایان در زیر زمین نگهداری میشدند و برای همین هم کم کم اندازهشان کوچک میشد. رینیس سوار بر اژدهایش میلیس (Meleys) – سریعترین اژدها آن دوران – از زیر زمین بیرون میآید و روبرو سبزها قرار میگیرد. در این صحنه حماسی میبینیم که سبزها تنها چند متر با نابودی فاصله دارند و رینیس میتواند به راحتی آنها را به خاکستر تبدیل کند؛ ولی او به الیسنت و فرزندانش رحم میکند و نمیخواهد به کسی تبدیل شود که جنگ را شروع کرده است. با پرواز رینیس به سمت دراگون استون، قسمت نهم به پایان میرسد.
با شروع قسمت پایانی، رینیس به دراگون استون میرسد و بدون هیچ معطلی، خبرهای ناگوار را یکی پس از دیگری به رینیرا میگوید. رینیرا از پس تحمل این حجم از استرس برنمیآید و فرزند چهارمش را که هنوز به دنیا نیامده است را از دست میدهد. در کتابها میخوانیم که رینیرا به خاطر این موضوع خیلی سریع آماده نبرد با سبزها میشود، ولی در سریال House of the Dragon روند داستان کمی فرق میکند. رینیرا منتظر رسیدن نامه هایتاورها برای زانو زدن جلوی پادشاه جدید میماند تا پیشنهاد آنها را بشنود تا بعداً تصمیم بگیرد. در این حین سِر اِریک که برخلاف برادرش به جناح تارگرینها پیوسته بود، به دراگون استون میرسد و هدیهای را برای رینیرا میآورد؛ تاج ویسریس. با برگزاری مراسمی کوچک، رینیرا به عنوان ملکه هفت اقلیم تاجگذاری میشود و متحدانش یک بار دیگر به او اعلام وفاداری میکنند.
دیمون اژدهایی به نام Vermithor که پیش از این متعلق به جهیریس بوده را به فرمان خودش در میآورد.
با رسیدن اوتو به دراگون استون، او به تارگرینها میگوید که باید اگان را به عنوان پادشاه حقیقی قبول کنند و در عوض او هم به آنها اجازه میدهد که در دراگون استون بمانند. دیمون که میداند آنها از لحاظ قدرت اژدهایان دست بالا را دارند، با این پیشنهاد مخالفت میکند؛ اما رینیرا میگوید که زمان بیشتری برای تصمیمگیری نیاز دارد. لرد کورلیس که از بستر بیماری به تازگی رها شده است، خودش را به دراگون استون میرساند تا به جناح تارگرینها بپیوندد. ناوگان و اژدهایان ولاریونها، قدرت مضاعفی برای تارگرینها محسوب میشود که به کمک آن میتوانند در جنگ پیروز شوند. در نمایی دیگر دیمون را میبینیم که به سراغ اژدهایی جدید رفته تا او را فرمان خودش در بیاورد. این اژدهای قدرتمند، اژدهای سابق پادشاه جهیریس است که پس از مرگ او دیگر سواری نداشته است. دیمون با اضافه کردن ورتیمور (Verthimor) – قویترین اژدها بعد از ویگار – به جناح تارگرینها، خود و خانوادهاش را برای نبردی عظیم آماده میکند.
هیچکدام از دو اژدها، از فرمان سوارشان اطاعت نمیکنند و این قضیه ما را یاد جمله ویسریس در قسمت اول میاندازد.
رینیرا برای جمع کردن متحدانش، لوک را به قلعه باراتیونها و جیس را به وینترفِل میفرستد. در حالی که از سرنوشت جیس خبری نداریم و احتمالاً ادامه داستان در فصل دوم نمایش داده میشود، برادر او به سرنوشتی شوم دچار میشود. او وقتی به استورمز اِند (Storm’s End) میرسد، متوجه میشود که قبل از او ایموند به آن جا رسیده است. ایموند از لوک میخواهد که یک چشم خودش را کور کند تا حسابشان با یکدیگر تسویه شود؛ اما لوک با اژدهایش از قلعه فرار میکنند و ایموند هم به دنبال او میرود. در این تعقیب و گریز میبینیم که هیچکدام از دو اژدها، از فرمان سوارشان اطاعت نمیکنند و کار خودشان را میکنند. این موضوع ما را یاد جمله معروف ویسریس در قسمت اول میاندازد که میگفت «ما نمیتوانیم اژهایان را کنترل کنیم». ویگار بدون توجه به فرمان ایموند، لوک و اژدهایش را میکشد تا جنگ بالاخره شروع شود. با رسیدن خبر مرگ لوک به رینیرا، تنها نمایی از صورت خشمگین او را میبینیم که حالا برای جنگ آماده شده است و تا نابودی الیسنت را نبیند، آرام نمیگیرد.
مطمئناً بخش زیادی از فصل دوم را در جنگهای مختلف سپری میکنیم که در طی آنها، بسیاری از شخصیتهای دو طرف کشته میشوند. پس از همین الان خودتان را برای وداع با شخصیت محبوبتان آماده کنید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید