اولین تجربهام از اسکایریم را هرگز فراموش نمیکنم. بعد از ساعتها وقت گذراندن برای ساختن شخصیت اصلی خودم و گذراندن قسمت کوتاه آموزشی اول بازی و فرار کردن از آلدوئین، درهای این دنیای مجازی به رویم باز شد و من آزاد بودم در این دنیا بگردم. بتزدا انتخابهای زیادی روبهروی من قرار داده بود؛ میتوانستم به پیشنهاد بازی به روستای ریوِروود (Riverwood) بروم، میتوانستم به پیشنهاد کنجکاوی درونم به غاری که روی قطبنمای درون بازی نشان داده میشد بروم تا رازهای درونش را آشکار کنم و یا میتوانستم از طبیعت لذت ببرم و با ادامه دادن مسیر سنگی به یک گله گرگ که منتظر طعمهشان (یعنی من) بودند برسم و به سختی جان سالم به در ببرم. ولی به یک چیز اطمینان داشتم؛ بتزدا قصد دارد با جادوی خود من را صدها ساعت غرق این دنیای عمیق کند، و بعد از خاموش کردن کنسول متوجه شدم که در این کار موفق شده بود. الآن ۹ سال از آن روز گذشته و تجربههای زیادی کسب کردهام ولی با وجود پیشرفت چشمگیر صنعت بازیسازی، هیچ کدام جادوی اسکایریم در زمینه باورپذیری دنیا را ندارند. در این یادداشت سعی خواهم کرد این جادو را در حد خودم تحلیل کنم تا شاید درک بهتری از آن به دست بیاوریم.
پیشینه شخصیتها و رابطهی بین آنها
یکی از تفاوتهای چشمگیری که اسکایریم را از سایر بازیهای این ژانر و سری Assassin’s Creed که سعی کرده کورکورانه از اسکایریم تقلید کند، پیشینهی شخصیتها و ارتباط بین آنها است. هر شخصیتی داستانی از خود برای گفتن دارد. گذشتهای دارد که بر روی دیدگاههای حال حاضرش اثر گذاشته است و آن را به معنای واقعی منحصر بهفرد کرده است. نژاد این شخصیتها روی فرهنگ و رفتاری که درون بازی دارند اثر گذاشته و مشهود است. برای آنکه بیشتر متوجه منظورم شوید،یکی از شخصیتهای فرعی بازی را مثال میزنم؛ فایندال. این شخصیت از نژاد Wood Elf هست. نژاد او باعث شده شخصیتهای روستای ریوروود به او بدبین شوند و دیدگاه نژادپرستانه به او داشته باشند. این شخص شکارچی روستا است و مهارت خاصی در تیراندازی دارد و اینگونه جایگاه خود را در بازی و روستا استوار کرده است. همچنین این شخصیت درون بازی دچار یک مثلث عشقی شده است؛ او و مرد دیگری به نام سوِن همزمان برای به دست آوردن دل خانمی به نام کامیلا رقابت میکنند و به این رابطه درون مرحلهای فرعی پرداخته میشود؛ وظیفهی شما این است که با خراب کردن وجههی یکی از این دو مرد، به مرد دیگر برای رسیدن به معشوق کمک کنید. این فقط مثال یک شخصیت است که شبکهی گستردهای از ارتباطات درون بازی دارد. حال فرض کنید به تمامی شخصیتهای درون بازی به این شکل پرداخته شده است و جامعهای بسیار پویا و زنده درون بازی به وجود آورده، بهطوری که هیچ کس در دنیا فرد خنثی و بیاثری نیست. نکتهای که اسکایریم را از سایر بازیها جدا میکند و برتری میبخشد این است؛ علاوه بر شخصیتپردازی شخصیتها به صورت مستقل و مجزا از یکدیگر، لایه عمیقتری از شخصیتپردازی وجود دارد که به وجود هر شخصیت در هر جامعهای از بازی ارزش و معنا میدهد. بتزدا با توجه به این اصل مهم (و گویا فراموش شده) در طراحی توانسته این جامعههای مجازی را به جامعههای واقعی بسیار نزدیک کند. هر شخصی در جامعه ارزشمند است.
واقعیت افسانهای
در مصاحبهی گیم اینفورمر با آقای مَت کارافانو، کارگردان هنری اسکایریم، ایشان گفتند که تنها یک عبارت دو کلمهای فلسفهی پشت طراحی محیط بازی است، و آن عبارت «واقعیت افسانهای» است. محیط اسکایریم روی مرز نازک بین واقعیت و افسانه قدم میزند و در حین طبیعی بودن محیط، تمام مناظر گویا مونتاژی از بهترین و جذابترین مناظر کرهی زمین هستند که استادانه در کنار هم قرار گرفته شدهاند تا باورپذیر شوند. نتیجهی این طراحی این است که شما دائما میخکوب جذابیت بازی شدهاید و به تمام کوهها، دشتها، رودخانهها، جنگلها، شفقهای قطبی شبانه و … نهایت توجه را دارید و این اجازه را به بازی میدهید که شما را در خود غرق کند.
دنیای خارج از محیط بازی و تفاوت فرهنگی نژادهای مختلف
دنیای اسکایریم فقط به محوطهای که درونش بازی میکنید مختصر نمیشود، بلکه داستان و تاریخ کل سرزمین تامریل (Tamriel) و نژاد و قومهای مختلفی که در آن زندگی میکنند به شکلهای مختلفی برای شما بازگو میشود. هر نژاد درون اسکایریم فرهنگ و رفتارهای منحصر بهفردی دارد؛ به طور مثال نوردها بر روی سرزمین مادریشان، یعنی اسکایریم، تعصب خاصی دارند و حاضرند جان خود را فدا کنند تا اینکه اجازه دهند نژاد دیگری بر سرزمینشان حکومت کند. یک نژاد دیگر درون دنیای بازی نژاد اُرکهاست (Orc) که به صورت قبیلهای در دورترین نقاط اسکایریم زندگی میکنند و دیدگاه سایر نژادها به آنها این است که این نژاد قومی وحشی و خونخوار هستند که مهارت بسیار بالایی در نبرد تن به تن دارند، که البته این دیدگاه نسبت به واقعیت اغراق شده است. این تنها سطحیترین توضیحی بود که راجع به دو نژاد از ده نژاد موجود در بازی به شما دادم. تعاملهای بین این نژادها و مسائل نژادپرستی که یکی از اصلیترین موضوعهایی است که درون بازی به آن پرداخته میشود به واقعگرایانه بودن بازی کمک چشمگیری میکند. بهطور مثال در شهر Windhelm، نژاد Dark Elves مجبور هستند در منطقهی فقیرنشینی زندگی کنند چون نژاد نورد که بر شهر حاکمیت دارد آنها را مورد تبعیض نژادی قرار میدهد و شهروندان نورد شهر نیز از این قضیه مستثنی نیستند. طبیعتا مشاهدهی این تعاملات درون بازی ما را یاداور مسائل نژادپرستی در دنیای واقعی میکند و این مشکلات باعث میشوند که دنیای بازی را به صورت دنیای ایدهآل رویاهایمان نبینیم و تقارنی بین این دنیای مجازی و دنیای واقعی خود تجسم کنیم که قطعاً کمک چشمگیری به باورپذیری دنیا میکند.
پاداشهای متنوع و منحصر بهفرد
درون اسکایریم از قارچهایی که روی درخت میرویند گرفته تا شمشیر منحصر بهفردی که از شکست دادن یکی از باسهای بازی به دست میآورید، همه و همه برای شما کارآمد هستند. میتوانید از گیاهانی که در بازی پیدا میکنید درون معجونهای مختلف و ارزشمندی استفاده کنید. میتوانید از اسلحهای که از شکست دادن یک باس پاداش میگیرید، برای شکست دادن باسی دیگر استفاده کنید و اگر هر کدام از اینها برای شما کارامد نیستند، میتوانید به شهر بازگردید و آنها را بفروشید تا برای خرید چیزی که برای شما ارزش دارد، سکه جمعآوری کنید. با همهی اینها، یک واقعیت غیرقابل انکار است؛ در تمام نقاط بازی آیتمهای ارزشمندی قرار داده شده است که اگر لحظهای بخواهید از محیط بازی غافل شوید، آنها را از دست میدهید. بتزدا با استفاده از این استراتژی در تمام لحظاتی که در حال لذت بردن از سرزمین وسیع اسکایریم هستید، قلابی را در تمرکز شما فرو برده و آن را به سمت زیباییهای بازی میکشد.
با همهی این فاکتورهایی که بسیار هوشمندانه توسط بتزدا درون بازی کار گذاشته شده، درک بهتری از این پیدا میکنیم که چرا این بازی با گذشت این همه سال و پیشرفت چشمگیر تکنولوژی هنوز هم یکی از واقعگرایاتهترین دنیاهای مجازی است و چرا بازیهای دیگر با وجود اینکه تلاش کردند از اسکایریم تقلید کنند، نتوانستند جادوی اسکایریم را بازسازی کنند و ناکام ماندند.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید