مجموعهی «بازی تاج و تخت» (Game Of Thrones) از آن دسته آثار تلویزیونی است که حتی اگر پای ماجراهای حماسی و پرهیجان آن ننشسته باشید، مطمئنا نام آن را به وفور شنیدهاید؛ مجموعهای با سرگذشتی پر فراز و نشیب که در نهایت با یک پایان فاجعه روبهرو شد.
این اثر در سال ۲۰۱۱ بر اساس رمانی از «جورج مارتین» پا به شبکهی HBO گذاشت و خیلی زود رکوردهای جهانی متعددی همچون تعداد بینندهها، نمره منتقدان و… را به نفع خود جابجا کرد. با این وجود، پایان مجموعهی یاد شده در سال ۲۰۱۹ به کلی با مسیری که این اثر در طول هشت سال پیموده بود، تفاوت داشت. نه تنها منتقدان، بلکه بینندهها و طرفداران مجموعهی «بازی تاج و تخت» هم از فصل پایانی آن ناراضی بودند. به راستی چرا مجموعهی بازی تاج و تخت چنین سرگذشت متناقضی داشته و چه چیزی باعث شده تا از یکی از محبوبترین، به یکی از منفورترین سریال یک دههی گذشته تبدیل شود.
هر بینندهای با تماشای تنها چند قسمت از فصل اول، به خوبی متوجه داستان و جهان غنی این اثر میشود و این موضوع را میتوان اولین عنصر در موفقیت مجموعهی «بازی تاج وتخت» دانست. داستانهای ژانر «فانتزی» همچون «نارنیا» و «ارباب حلقهها» ریشه در تاریخ بشریت دارد. ما از زمان «داستانهای هزار و یک شب» و حتی قبل از آن با جادو، شمشیر و هیولاها در ارتباط هستیم و ژانر فانتزی نسبت به ژانرهایی مثل «علمی – تخیلی» بسیار ریشهدارتر و با سابقهتر بوده و ارتباط برقرار کردن با این ژانر هم بسیار راحتتراست؛ زیرا وجود عنصر اساسی «جادو» در آثار فانتزی مانند یک شاه کلید عمل میکند که بدون نیاز به صغری و کبری بافتن، گرههایی را از اتفاقات غیرقابل باور داستان بازکرده و آن را توجیه میکند.
عناصر داستانی و غیر داستانی این مجموعه، متفاوت از سایر آثار تلویزیونی رایج کنونی است
در کنار فضا و درونمایهی مجموعهی بازی تاج و تخت که سریال را به اثری عامهپسند تبدیل میکند، شخصیتپردازی بینظیر کاراکترها را هم میتوان دومین عامل مهم در محبوبیت سریال دانست. در این مجموعه، چیزی به اسم قهرمان معنی ندارد. تمام شخصیتهای داستان، مانند انسانهای جهان واقعی، هویتی «خاکستری» دارند. همین امر باعث میشود تا این مجموعه بسیار متفاوت از جریان کلی موجود در سینما و تلویزیون این سالها باشد که در چنگ آثار ابرقهرمانی است. نکتهی مهم بعدی در شخصیتپردازی، باج ندادن داستان به شخصیتها است. وقتی محبوبترین بازیگر سریال یعنی «شان بین» در همان فصل ابتدایی اعدا میشود و پسر ارشدش هم در مراسم ازدواجش به شکلی فجیع به قتل میرسد، این موضوع رسما بیان میشود که هیچکس در جهان مجموعهی بازی تاج و تخت در امان نیست.
علاوهبر موارد یاد شده، نباید از کیفیت فنی این اثر هم غافل شد. طراحی شخصیتها و تکامل آنها در طول داستان باعث میشود تا فردی همچون «تیریون لنیستر» که در اولین سکانس حضورش در فیلم به عنوان «کوتولهای هوس باز و منفور» به مخاطب معرفی میشود، در گذر زمان به فردی تکامل پیدا کند که در نهایت امر، سخنانش تعیینکنندهی پادشاه «وستروس» خواهد بود. موسیقی مجموعهی بازی تاج و تخت ساختهی «رامین جوادی» از همان تیتراژ موجب القای هیجان به بیننده میشود و در کنار جلوههای ویژهی میدانی، نبردهای عظیم و طراحی زیبای صحنه و لباس، در تشدید هیجان ناشی از یک روایت حماسی نقش قابل توجهی دارد؛ اما کاخ آرزوهای طرفداران و سازندگان این اثر، در فصل هشتم آن به کلی فرو میریزد.
عامل اصلی سقوط مجموعهی بازی تاج و تخت، افت کیفیت روایی آن است. این افت از فصل هفتم شروع میشود؛ زمانی که برای نجات «جان اسنو» و همراهانش، یک کلاغ توانسته سریعتر از یک هواپیما پرواز کرده و نیروی کمکی اژدهاسوار را به صحنهی نبرد برساند. معادلات جهان بازی تاج و تخت از همین فصل تغییر میکند و انگار برخی شخصیتها در برابر بیرحمی دنیای وستروس، ایمن بودند. پس از آن طرفداران باید با یک سال انتظار سخت، دست و پنجه نرم میکردند و فصل هشتم با وقفهای یک ساله پخش شد؛ اتفاقی که به خودی خود طرفدارهای این مجموعه را هیجانزده کرده و سطح توقع بینندهها نیز به مراتب افزایش پیدا کرد. از طرفی دیگر، جورج مارتین در همین گیر و دار هنوز در حال نگارش ششمین کتاب از مجموعهی یاد شده بود. سازندگان سریال از نظر سرعت خلق و روایت داستان حتی از خالق جهان آن هم جلو زده بودند و کمبود محتوا در اثر این شتابزدگی، حتی در کاهش تعداد قسمتهای دو فصل پایانی سریال هم مشهود بود. سرعت بسیار بالای روایت داستانی توسط سازندگان مجموعهی بازی تاج و تخت و در راس آنها، تیم نویسندگان یعنی «دیوید بنیوف» و «دی. بی. وایس» باعث شد تا شورانرهای سریال نتوانند اتفاقات را به شکل درستی بازگو کنند که برای بینندگان قابل هضم باشد. تبدیل «دنریس تارگریان» به یک هیولا آن هم تنها در ۲ قسمت نمونهای از این شتابزدگی است.
اشتباهات راهبردی از سوی سازندهها آن هم در حوزههای مختلف و متعدد، بازی تاج و تخت را به زانو در میآورد
مشکل دیگر، افت کیفیت فنی مجموعه است. طراحی صحنه و مبارزات فصل هشتم فاصلهی زیادی با نمونههای قبلی این سریال دارد. بینندههایی که در طول هفت فصل گذشته به تماشای «نبرد بلک واتر» یا «جنگ حرامزادگان» پرداخته بودند، حالا خود را برای تماشای بزرگترین و مخوفترین رویارویی جهان این اثر یعنی نبرد با «شاه شب» آماده میکنند، اما بینندهها تنها شاهد نبردی سرشار از اشتباهات تاکتیکی مثل قرار دادن منجنیقها در خط مقدم حمله هستند؛ نبردی که یک بار دیگر شانس و غافلگیری به سبک ابرقهرمانان دنیاهای مارول و دیسی برندهی آن را در نهایت تعیین میکند. شاه شب به عنوان بزرگترین دشمن بشریت و ترسناکترین شخصیت سریال، به غیر از یک مورد حتی یک سکانس هم نبرد تن به تن جلوی دوربین به نمایش نگذاشته و هشت سال انتظار بینندهها را همراه خود به گور میبرد. از سوی دیگر، نورپردازی این نبرد مهم هم به شدت ضعیف کار شده و تیم فنی سعی داشته این ضعف را با ژستها و ادعاهای هنری خود بپوشاند. وقتی به موارد یاد شده، جا ماندن بطری آب معدنی و لیوان نسکافه در صحنه فیلمبرداری را هم اضافه کنید به خوبی از بیتوجهی گروه طراحی صحنه سریال به مخاطبهای این مجموعه آگاه خواهید شد.
شاید اگر دو فصل آخر این سریال با یکدیگر در قالبی یک فصل نهایی ادغام میشدند، به دلیل کاهش مدت زمان انتظار و بیشتر شدن تعداد قسمتها، مخاطبهای این اثر حداقل از نظر روانی بازخورد بهتری نسبت به آن ارائه میکردند، اما اشتباهات راهبردی از سوی سازندگان، آن هم در حوزههای مختلف و متعدد، بازی تاج و تخت را به زانو درآورد. سرگذشت مجموعهی بازی تاج و تخت من را به یاد داستان «ایکاروس» میاندازد. مردی که بالهایی برای پرواز ساخت، اما بلندپروازیاش همه چیزش را به باد میدهد. این سریال نتوانسته جمعبندی نهایی کار را با همان کیفیت و قدرت فصلهای ابتدایی ارائه کند و همین امر کام طرفدارن مجموعه را تلخ کرده است؛ یک تلخی بیپایان که علاقهمندهای ژانر فانتزی هرگز آن را فراموش نمیکنند.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید