فیلم در میان علفزار بلند (In The Tall Grass) اثری در ژانر وحشت است که داستان آن تقریبا در تمام مدت زمان صد دقیقهای خود، در علفزاری انبوه و ترسناک روایت میشود. این اثر که خود اقتباسی است از رمانی به همین نام و به قلم «استیفن کینگ»، آیا ارزش تماشا دارد یا صرفا اقتباس متوسط دیگری از آثار این نویسندهی محبوب به شمار میرود؟
داستان فیلم، در مورد علفزاری اسرارآمیز است که به شیوههای مختلف افراد را به سوی خود جذب میکند و پس از ورود به آن، علفزار در قامت یک موجود، با راههای گوناگون اجازهی خروج به آنها را نمیدهد. در این میان، یک خواهر و برادر هنگام عبور، صدای پسری را در علفزار میشنوند که گم شده و از آنها تقاضای کمک میکند. آنها نیز به قصد کمک به او پا به این محیط مخوف میگذارند و وقایع فیلم به این شکل شروع میشود.
فیلم با نمای ایزومتریکی از این علفزار شروع میشود و دوربین آرام آرام به سوی زمین شروع به حرکت میکند. قاب، کوچک و کوچکتر میشود و علفهای سبز به دوربین نزدیکتر. موسیقی دلهرهآوری در پسزمینه شروع به اوج گرفتن میکند و با زومِ مداوم دوربین، فوکوس چشم مخاطب از بین میرود. چشم، نقطهی کانونی تصویر را از دست میدهد و با نزدیکشدن علفزار و برهم خوردن فوکوس چشم مخاطب، حسی از تشویش و ناآرامی ایجاد میشود. آرام آرام صدای ضجه و مویههایی جانخراش به موسیقی اضافه شده و بر همین اساس، تشویش و ناآرامی حاکم در این سکانس دوچندان میشود. همین یک دقیقه، خود میتواند فیلم کوتاه بسیار موفقی باشد که با استفاده از چند تکنیک در کنار خلاقیت، مخاطب را حسابی میخکوب میکند.
یک دقیقهی آغازین فیلم، خود میتواند فیلم کوتاه بسیار موفقی باشد که با استفاده از چند تکنیک و خلاقیتی کافی، مخاطب را حسابی میخکوب میکند
فیلمساز با همین حرکت سادهی دوربین و استفاده مناسب از موسیقی، در یک دقیقه هم سبک فیلمش را معرفی میکند و هم علفزار مرموزی را که در نام فیلم In The Tall Grass از آن اسم برده شده، به مخاطب نشان میدهد. کارگردان با نمایش علفزار سرسبز به مخاطب، او را دچار استرس و ترسی عجیب میکند و فیلم به بهترین نوع ترس دست مییابد. ترسی که به واسطهی آشناییزدایی از واقعیتهای مادی یا غیر مادی صورت میگیرد. اشیای پیرامون ما ماهیتی تازه پیدا میکنند و در این شرایط تازه و تعریف نشده که برای ذهن ما غریبه است، ما را میترسانند.
بعد از سکانس یک دقیقهای ابتدایی، داستان فیلم تازه وارد فاز ارائه اطلاعات به مخاطب میشود و این قضیه که تقریبا بیست دقیقه به درازا میکشد، مقدمهی خوبی است بر هرآنچه که قرار است پس از آن روایت شود. این بیست دقیقه، به خوبی به معرفی این علفزار و شرایط عجیب حاکم بر آن میپردازد و بهواسطه سلسله اتفاقاتی که برای دو شخصیت اصلی میافتد، قصهی فیلم اوج میگیرد. فیلم در این بیست دقیقه سوال بزرگی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند و در هشتاد دقیقه بعدی به واکاوی آنها میپردازد.
فیلم In The Tall Grass ایدهی خیلی خوبی دارد. علفزاری عجیب که به شیوههای مختلف توجه افراد را به خود جلب میکند و به آنها اجازه خروج نمیدهد. این مکان از طریق روشهای گوناگونی مثل تغییرمکان افراد در علفزار یا عقب و جلو کردن زمان، افراد را درون خود اسیر نگه میدارد.
کلیت ایدههایی که در فیلم مورد استفاده قرار گرفتهاند جذاب هستند، ولی به دلیل ریتم روایی سریع و مدت زمان کم برای روایت کل قصه، به درستی پرداخت نمیشوند.
فیلم نمیتواند پایش را از حدی متوسط فراتر بگذارد، صرفا حوادث متعددی رخ میدهد که هیچکدام از پرداخت و اثرگذاری مناسبی برخوردار نیستند
نمونهی بسیار موفقتر فیلمی که از ایدهای مشابه بهره میبرد، فیلم «هجوم» از شهرام مکری است. این فیلم نیز سه روایت در هم تنیده را با دو شخصیت مختلف، ولی بازیگری یکسان تعریف میکند و مشابه این فیلم، روایتش تمام و کمال مبتنی بر بازی با زمان است ولی این ایده، به قدری در فیلمنامه و کلیت کار نشسته و با آن یکدست شده که ذرهای به شاکلهی اثر خدشهای وارد نمیکند و حفره داستانیای بهوجود نمیآورد.
فیلم In The Tall Grass در یک سوم پایانی کم میآورد. اتفاقهای کوبنده زیادی رخ میدهد. پاسخهایی هم به سوالهای متعدد ابهامات ماجرا داده میشود، ولی در نهایت فیلم نمیتواند پایش را از حدی متوسط فراتر بگذارد؛ همانند شخصیتهایش، اسیر علفزاری بلند از مشکلات میشود و صرفا رویدادهای متعددی رخ میدهد که هیچکدام پرداخت و اثرگذاری مناسبی ندارند.
اتفاقات فیلم، خصوصا از نیمه به بعد، به درستی پرداخت نمیشوند و فیلمساز صرفا با مقدمهچینی بسیار ساده به سراغ برداشتشان میرود. همین عامل، بزرگترین ضربه را به فیلم وارد میکند. همیشه برای روایت صحیح داستانی و درگیر ساختن کامل مخاطب، باید آن را ابتدا به درستی پرداخت و ذهن مخاطب را درگیر آن کرد و سپس با همان صرف وقت به برداشت آن مفاهیم و اتفاقات پرداخت؛ نه اینکه صرفا سوالی را روی سوالی دیگری سوار و شخصیتهای مختلف را درگیر شرایط و وضعیتهای مختلف کرد.
یکی از دلایل اصلیای که چنین اتفاقی در فیلم افتاده، به اقتباسی بودن آن برمیگردد. فیلمنامهنویس سعی داشته تا اقتباس وفادارانه و کاملی به اصل اثر داشته باشد و تقریبا تمامی رخدادهای اصلی را در فیلم جای میدهد. متاسفانه این تصمیم، منجر به شلختگی و پرداخت سطحی فیلم به خصوص در نیمهی دوم میشود. اساس قصهگویی «استیفن کینگ» بر خلق یک معما و شاخ و برگدادن بسیار به آن است که از جایی به بعد، خود مخاطب معمای اصلی را از یاد میبرد و درگیر وضعیتی پیچیدهای میشود که شخصیتهای داستان در آن گرفتار شدهاند. این شیوه روایی، در رمان به لطف فرصت بیشتری که نویسنده برای پرداخت و روایت قصه در اختیار دارد، جواب میدهد و به خوبی ذهن مخاطب را درگیر وضعیت پیچیدهای میکند که در قصه حاکم است، اما در اقتباس سینمایی In The Tall Grass و تبدیل کردن تمامی آن جملات به تصویر، این مساله خود میتواند چالشهای متعددی را برای کارگردان بهوجود آورد؛ چرا که فیلمساز هم زمان محدودتری را برای روایت کل قصه در اختیار دارد و هم ویژگیهای بنیادین مدیوم سینما در مقایسه با ادبیات در قصهگویی، به کل متفاوت است و نیازمند تمهیدات دیگری برای تعریف صحیح قصه خود است. این وفاداری به منبع اقتباس و مدت زمان کم فیلم، منجر به خلق نیمهی دومی میشود که پر است از اتفاقات مختلف اما سطحی، که تنها عایدی که دارند، گیجی بیشتر مخاطب است.
فیلم In The Tall Grass فرم قدرتمند و فکر شدهای ندارد و ایدههای بصری فیلم مجموعهای از ایدهها و تکنیکهای مختلف است که در کنار هم جمع شدهاند. کارگردان میتوانست با اتخاذ یک فرم روایی منسجم، ارتقای کیفی و رعایت اصول کلی آن در تمامی سکانسهای فیلم، تصویر و دنیای بصری اثرگذارتری را ایجاد کند.
اتفاقات فیلم، خصوصا از نیمه به بعد، به درستی پرداخت نمیشوند و فیلمساز صرفا با مقدمهچینیهای ساده، به سراغ برداشتشان میرود
کلیت قصه، علفزار مخوف آن و عدهای که در آن گم شدهاند، به اندازهی کافی جذاب است که هر مخاطبی را به خود جلب کند، ولی فقدان این فرم منسجم، در اثرگذاری نهایی نقش مهمی گذاشته است. برای رعایت فرم صحیح در همچین بستری، نگاهی بیندازید به همان فیلم هجوم؛ اینکه چطور با استفاده از تکنیک دوربین روی دست و استفاده از ایدهی سکانس پلان و رعایتش در تقریبا ۹۵ درصد فیلم، شهرام مکری موفق شده جدا از پرداخت داستان و روایتش، دنیای بصری عالیای را شکل دهد که در همسویی کامل با قصه و اتمسفر کار باشد.
ایدههای مختلف فیلم In The Tall Grass مثل مواد اولیهی قرمه سبزی میمانند که به خودی خود کامل هستند و تمامی مواد اولیه یک غذای کامل را فراهم میکنند، ولی محصول نهایی، آن فن کوزهگری را ندارد، غذا جا نمیافتد و آن استفادهی استادانهای که یک آشپز درجه یک از این مواد میبرد را ندارد. مشکل اصلی فیلم «میان علفزار بلند» نیز در همین نکته نهفته است. ایدهی خوب و روایت جالب فیلم تا جایی جواب میدهد، ولی از نقطهای به بعد، صرفا اتفاق است که میافتد و هیچکدام به خوبی مخاطب را درگیر خودشان نمیکند.
بازیگران فیلم In The Tall Grass جز پاتریک ویلسون که در این سالها بدل به پای ثابت این قبیل آثار ترسناک و دلهرهآور شده، در سینما چندان شناخته شده نیستند و جز خود ویلسون، هیچ یک از بازیگرها، بازی چندان قابل توجهی از خود ارائه نمیدهد. بخش زیادی از بار روایی فیلم در نیمهی دوم، بر دوش شخصیت ویلسون بوده و او موفق شده که با اجرایی قابل قبول، به خوبی از پس ایفای نقش خود بر بیاید. همین مساله و اجرای خوب او، تفاوت سطح بیشتری را در مقایسه با دیگر بازیگران فیلم ایجاد کرده و بازی معمولی آنها را حسابی به رخ میکشد.
موسیقی و جلوههای صوتی همیشه در آثار ترسناک و دلهرهآور، نقش مهمی در افزایش تنش و ترس فیلم بر عهده دارند و باید به خوبی همسو با ریتم داستان، احساس جاری در سکانسها را افزایش دهند. «مارک کورون» که موسیقی متن فیلم در میان علفزار بلند را کار کرده، از همان سکانس یک دقیقهای ابتدایی فیلم، به خوبی حال و هوا و صد البته اتمسفر جاری در فیلم را فهمیده و موسیقیای همسو با آن را انتخاب کرده که در نقاط درست و طلایی، به خوبی مخاطب را سر جای خود میخکوب میکند.
کارگردان فیلم In The Tall Grass، نتوانسته از پتانسیل بسیار بالای رمان «استیفن کینگ» برای خلق اثری درگیرکننده استفاده کند و محصول نهایی، مشابه خیلی از اقتباسهای دیگری که از آثار این نویسنده اقتباس شده، اثری است متوسط که خیلی زود از یاد میرود.
- یک دقیقه ابتدایی تاثیرگذار
- موسیقی به خوبی حس تعلیق و دلهره جاری در فیلم را افزایش میدهد
- اتمسفر تاثیرگذار حاکم بر علفزار بلند
- فیلم نمیتواند از تمامی ایدههای خود به درستی استفاده کند
- فقدان فرم روایی منسجم
- ایفای نقش نهچندان قدرتمند و باورپذیر بازیگران به جز پاتریک ویلسون
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید