در تازهترین مطلب جامع وب سایت سرگرمی به سراغ ایندیانا جونز رفته و میخواهیم نگاهی کلی به این مجموعه انداخته و ببینیم چگونه سینما و فرهنگ عامه را تحت تاثیر قرار داده است.
زیر ژانر اکشن ماجراجویی شامل مجموعههای شاخصی میشود که یکی از آنها ایندیانا جونز است. این مجموعه با اکران Raiders of the Lost Ark در سال ۱۹۸۱ میلادی شکل گرفت و به واسطه دستیابی به موفقیتهای بزرگ، زمینهساز ساخت سه فیلم سینمایی دیگر، یک سریال پیش درآمد به نام The Young Indiana Jones Chronicles و چندین و چند آثار دیگر در مدیومهای متفاوت مانند رمان و کمیک بوک شد.
ایندیانا جونز، یک باستانشناس است که علاقه زیادی به اشیا تاریخی داشته و ترجیح میدهد آنها را قبل از افراد سودجو یافته و در اختیار موزهها قرار دهد. او همچنین گهگاهی از سوی دولتمردان ایالات متحده آمریکا ماموریت یافته و دل به یک ماجراجویی خطرناک میزند. طی سه دهه گذشته چهرههای مختلفی نقش ایندی را ایفا کردهاند اما مهمترین و معروفترینشان هریسون فورد است؛ چهرهای که با ایفای نقش هان سولو در مجموعه جنگ ستارگان به شهرت رسید. فورد قرار است برای پنجمین بار نقش جونز را در یک فیلم سینمایی ایفا کند؛ اثری که فعلا نام رسمی ندارد.
از آنجایی که طی هفتههای گذشته اخبار مهمی با محوریت پنجمین فیلم Indiana Jones به انتشار رسید، تصمیم گرفتیم یک مقاله جامع با محوریت آن کار کنیم.
فهرست مطالب
خلقت Indiana Jones
جرج لوکاس در سال ۱۹۷۳ میلادی و پس از اینکه American Graffiti را اکران کرد، تصمیم گرفت روی اثر بعدیاش کار کند. مشاهده پوستر یک فیلم قدیمی که فردی در حال پرش از اسب به داخل کامیون را نشان میداد، فیلمهای محبوبش از جمله Buck Rogers ،Zorro’s Fighting Legion ،Spy Smasher و Don Winslow of the Navy را یادآوری کرد. در پی این اتفاق، تصمیم گرفت یک فیلم «درجه ب» (فیلمهایی که با بودجه پایین ساخته میشوند اما در دسته فیلمهای هنری قرار نمیگیرند) با الهام از آن فیلمها بسازد. نتیجه، داستانی به نام The Adventures of Indiana Smith بود که حول محور یک باستانشناس و ماجراجو به نام ایندیانا اسمیت میچرخد. او نام شخصیت اصلی را از سگش برداشت.
همزمان با کار روی The Adventures of Indiana Smith، جرج لوکاس سعی داشت امتیاز ساخت اقتباس Flash Gordon را به دست آورد و بر اساس آن یک فیلم در زیرژانر اپرای فضایی بسازد اما موفق نشد. در نتیجه، تصمیم گرفت یک آیپی اورجینال در زیرژانر اپرای فضایی بسازد.
جرج لوکاس در سال ۱۹۷۵ میلادی ایده The Adventures of Indiana Smith را با فیلیپ کافمن به اشتراک گذاشت که یکی از همکارهای قدیمی او به شمار میرود. آنها دو هفتهای روی ایده کار کردند. لوکاس دوست داشت شخصیت اصلی داستان یک استاد دانشگاه در رشته باستانشناسی باشد که عاشق ماجراجویی است. او همچنین شخصیتپردازی پروتاگونیست را با الهام از چهرههای مشهوری باستانشناسی و اکتشاف مانند هیرام بینگهام سوم، روی چپمن اندروز و لئونارد وولی خلق کرد.
فیلیپ کافمن پس از کار روی داستان ترجیح داد زنباز بودن و علاقه زیاد به وقت گذراندن در باشگاههای شبانه را از ویژگیهای شخصیت اصلی حذف کند. او و جرج لوکاس همچنین تصمیم گرفتند داستان را با محوریت صندوق عهد بازنویسی کنند. در ضمن، داستان در آن زمان حول محور رقابت شخصیت اصلی و نیروهای نازی برای دستیابی به صندوق میچرخید؛ ایدهای که در فیلمنامه باقی ماند. در حالی که همه چیز خوب پیش میرفت، پروژه ناگهان با توقف مواجه شد.
جرج لوکاس ترجیح میداد فیلیپ کافمن کارگردانی The Adventures of Indiana Smith را بر عهده بگیرد اما او به کلینت ایستوود پیوست تا چهره مشهور آمریکایی را در ساخت The Outlaw Josey Wales همراهی کند. بدین ترتیب، لوکاس کار روی ایندیانا اسمیت را متوقف کرد و تمرکزش را روی اثرش در زیرژانر اپرای فضایی قرار دهد. این اثر ساخته شد و تحت عنوان Star Wars: Episode IV – A New Hope در مه سال ۱۹۷۷ میلادی اکران شد. در ابتدا هیچ امیدی به موفقیتش نبود. از همین رو، فاکس قرن بیستم فیلم را به صورت محدود اکران کرد. پس از دریافت بازخوردهای بسیار مثبت، اکران گسترده آغاز شد. A New Hope در مقابل بودجه ۱۱ میلیون دلاری خود بیش از ۵۵۰ میلیون دلار فروخت.
جرج لوکاس شخصا امیدی به موفقیت Star Wars: Episode IV – A New Hope نداشت. از همین رو، به جزیره مائوئی رفت تا تحت تاثیر جو منفی و رسانهای قرار نگیرد. او همچنین استیون اسپیلبرگ را دعوت کرد تا به سکونتگاهش بیاید. اسپیلبرگ اخیرا کار روی Close Encounters of the Third Kind را تمام کرده بود. او گفت به ساخت فیلمی مشابه با جیمز باند علاقهمند است اما لوکاس گفت ایده بهتری برای ساخت فیلم دارد. او سپس ایده The Adventures of Indiana Smith را با دوست و همکار خود به اشتراک گذاشت.
جرج لوکاس همچنان دوست داشت فیلیپ کافمن وظیفه کارگردانی The Adventures of Indiana Smith را بر عهده بگیرد اما چنین چیزی بنا به دلایلی امکانپذیر نبود. بدین ترتیب، لوکاس از استیون اسپیلبرگ درخواست کرد روی صندلی کارگردانی بنشیند و او هم پذیرفت. اسپیلبرگ سپس توصیه کرد لارنس کاسدان روی فیلمنامه کار کند. اسپیلبرگ او را در آن زمان کشف کرده بود و اعتقاد داشت از توانایی بالایی برخوردار است. لوکاس پس از خواندن یکی از نمونه کارهای کاسدان پیشنهاد اسپیلبرگ پذیرفت. لوکاس و اسپیلبرگ قبل از پیوستن کاسدان روی ایدههای متفاوت کار کرده و صحنههای مختلفی را برای فیلم طراحی کردند. کارسدان هم باید منطق روایی را به گونهای بین صحنهها ایجاد میکرد؛ وظیفهای که برای یک فیلمنامهنویس تازهکار مانند او بسیار چالشبرانگیز بود.
استیون اسپیلبرگ از نام ایندیا اسمیت متنفر بود و اعتقاد داشت این ترکیب برای مخاطبان یادآور نوادا اسمیت از مجموعه استیو مککوئین خواهد بود. او و دیگر اعضای تیم نویسندگی به توافق رسیدند تا نام شخصیت اصلی را به ایندیانا جونز تغییر دهند. جرج لوکاس در این برهه زمانی دوست داشت پروتاگونیست یک کونگ فوکار باشد که در اوقات فراغت تنها به خوشگذرانی میپردازد. اسپیلبرگ پیشنهاد کرد او را به فردی قمارباز و الکلی تبدیل کنند اما مورد قبول قرار نگرفت؛ زیرا لوکاس میخواست ایندیانا فردی قابلاعتماد و صادق باشد. با وجود تفاوت در دیدگاهها، همه اعضای تیم میخواستند شخصیت اصلی فردی آسیبپذیر و دارای مهارتهای مختلف باشد که مانند هر انسان دیگری برخی اوقات تصمیمات اشتباهی میگیرد یا گرفته است.
خلاصه داستان مجموعه فیلمهای ایندیانا جونز
در این بخش خلاصه داستان فیلمها را بر اساس زمان رخدادنشان مرور میکنیم. در نتیجه، اگر میخواهید به تماشایشان بنشینید، میتوانید به ترتیب پیش رو انجام دهید.
Indiana Jones and the Temple of Doom
داستان در سال ۱۹۳۵ میلادی روایت میشود. ایندیانا جونز از سوی یک جنایتکار به نام لائو چی استخدام میشود تا باقی مانده امپراتور نورهاچی را یافته و برایش بیاورد. جونز موفق میشود باقی مانده امپراتور را بیابد اما معاوضه مطابق انتظار پیش نمیرود. لائو قرار بود در ازای باقی مانده نورهاچی یک الماس به ایندی بدهد اما سر باز میزند. همین اقدام باعث شکلگیری یک درگیری مسلحانه در رستوران میشود. پروتاگونیست به کمک دستیار کم سن و سال خود، یعنی شورت راند موفق به فرار شده و سوار یک هواپیمای باری میشود. ویلی اسکات که خواننده رستوران بود، پس از اینکه متوجه میشود جانش برای لائو هیچ ارزشی ندارد، مجبور میشود همراه ایندی از شانگهای فرار کند.
در حالی که ایندیانا جونز، ویلی اسکات، و شورت راند خواب هستند، خلبنان سوخت را تخلیه کرده و با استفاده چتر نجات میپرند. آنها از لائو چی برای کشتن ایندی پول گرفته بودند. شخصیتهای اصلی پس از بیدار شدن و پی بردن به وضعیتشان سعی میکنند هواپیمای باری را کنترل کنند اما سوخت تمام شده، موتورها از کار میافتند و ارتفاع به سرعت کم میشود. در چنین شرایطی، پروتاگونیست به همراهان خود میگوید او را محکم بگیرند؛ زیرا میخواهد با استفاده از یک قایق بادی به بیرون از هواپیما بپرد. آنها از سقوط نجات یافته و به داخل یک رودخانه میافتند. رودخانه هم آنها به منطقهای در شمال هند میبرد. شخصیتهای اصلی با خروج از قایق بادی با روستایی مواجه میشوند که اهالیاش وضعیت مناسبی ندارند.
آنها متوجه میشوند گروهی شیطانی در قصر پانکوت بوده، یک سنگ قیمتی و بسیار باارزش به نام شیوالینگا را به سرقت برده و فرزندان اهالی روستا را هم هر از چند گاهی میدزد. ایندیانا جونز درخواست کمک اهالی روستا را پذیرفته و به همراه ویلی اسکات و شورت راند راهی قصر میشون. ایندیانا گمان میکند شیوالینگا یکی از پنج سنگ با ارزشی است که توسط خدایان به انسانها داده شد تا به واسطه آنها با نیروی شر مبارزه شود. شخصیتهای اصلی به محض رسیدن به قصر با استقبال گرمی روبرو شده و اجازه مییابند شب را به عنوان مهمان در اتاقهای مختلف بگذرانند.
گمانهزنیای که به حقیقت تبدیل میشود
ایندیانا در ملاقاتی که با حکمرانان محلی دارد، گمانهزنیاش درباره شیوالینگا را با آنها در میان گذاشته و میگوید دزدیده شدن کودکان احتمالا کار یک فرقه شیطان پرست باشد که در گذشته دست به اقدامات وحشتناکی زده بود. مهاراجه (لقب پادشاهان در هند) جوان تئوری را ایندی را رد کرده و اطمینان میدهد در زمان حکمرانیاش اتفاقات گذشته تکرار نخواهند شد. شخصیت اصلی داستان همان شب مورد حمله یک قاتل قرار میگیرد. پس از کشتن قاتل به صورت اتفاقی از وجود تونلهایی خبردار میشود که در بین دیواها و ستونها ساخته شدهاند. ایندی به همراه شورت راند و ویلی اسکات تصمیم میگیرد به داخل تونل رفته و ببیند این مسیر مخفی به کجا ختم میشود. پس از پشت سر گذاشتن تعدادی تله مرگبار به یک معبد زیرزمینی میرسند که اعضای فرقه شیطان پرستی در آن مشغول پرستش کالی بوده و میخواهند انسانی را برایش قربانی کنند. ایندی حین تماشای مراسم متوجه میشود اعضای فرقه سه عدد از سنگها را پیدا کردهاند. آنها همچنین کودکان روستا را دزدیدهاند تا به عنوان برده در معدن کار کرده و دو سنگ دیگر را بیابند.
ایندیانا جونز، ویلی اسکات و شورت راند در تلاش برای به دست آوردن سنگها دستگیر میشوند. مولا رم که رهبری فرقه شیطان پرستی را بر عهده دارد، ایندی را مجبور به خوردن نوشیدنیای میکند که او را برده فرقه تبدیل خواهد کرد. در همین حین، ویلی آماده میشود تا به عنوان قربانی بعدی به داخل گدازهها انداخته شود و شورت راند هم به معدن فرستاده میشود تا کار کند. شورت راند پس از اینکه از معدن فرار میکند، به سراغ ایندی آمده و او را از کنترل فرقه خارج میکند. ایندی سپس ویلی را نجات داده، کودکان را فراری میدهد و سنگها را به دست میآورد. در همین حین، شورت راند مهاراجه را هم از تاثیر نوشیدنی نجات میدهد.
شخصیتهای اصلی داستان با موفقیت از تونلهای زیرزمینی خارج میشوند اما در میانه راه با افراد مولا رم مواجه شده و مجبور به مبارزه میشوند. در جریان مبارزه مولا به داخل رودخانهای میافتد که کروکودیلها در آن قرار دارند. در همین حین، نیروهای بریتانیایی سر رسیده و با شلیک گلوله، باقی مانده اعضای فرقه شیطانی را دور میکنند. بدین ترتیب، کودکان پیش خانوادههای خود بازگشته و سنگها هم به محل اصلی نگهداریشان بازگردانده میشوند.
Raiders of the Lost Ark
ایندیانا جونز موفق میشود خود را به معبدی در پرو رسانده و مجسمه طلایی را برمیدارد اما به محض خروج از معبد با بومیانی مواجه میشود که از رنه بلاک دستور میگیرند. رنه که مانند شخصیت اصلی داستان به دنبال مجسمه بوده، آن را گرفته و شروع به خوشحالی میکند. جونز از همین فرصت برای فرار استفاده کرده و خود را به هواپیمایی میرساند که منتظرش بود.
پس از بازگشت به ایالات متحده آمریکا، ایندیانا جونز به دانشگاه بازگشته و مانند گذشته مشغول تدریس میشود تا اینکه دو نفر از ماموران بخش اطلاعات ارتش به ملاقاتش میآیند. آنها فاش میکنند نیروهای آلمان نازی مشغول حفاری در شهر تانیس واقع در مصر هستند. منبع اطلاعاتی همچنین در تلگراف خود به نقش ابنر ریونوود در حفاری اشاره میکند. او نقش یک راهنما و مربی را برای ایندیانا داشته است. شخصیت اصلی با بررسی شواهد به این نتیجه میرسد که نازیها به دنبال صندوق عهد هستند. آدولف هیتلر اعتقاد دارد به وسیله این شی تاریخی میتوان یک ارتش شکستناپذیر ایجاد کرد. از همین رو، جونز وظیفه مییابد صندوق را قبل از رقیب خود بیابد.
شخصیت اصلی داستان در یک رستوران واقع در کشور نپال با ماریان ملاقات میکند که دختر ابنر ریونوود بوده و از قضا مشعوقه سابق پروتاگونیست است. ایندیانا جونز در آنجا متوجه میشود ابنر مرده بوده و پس از گفتگویی با معشوقه سابقش درباره یک مدال طلایی بسیار مهم، مجبور به ترک آنجا میشود. با گذشت مدتی، آرنولد توت یکی از ماموران گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) وارد رستوران شده و همان چیزی را طلب میکند که جونز میخواست. ماریان علاقهای به دادن مدال ندارد. در نتیجه، مامور گشتاپو متوسل به زور میشود که جونز سر رسیده و یک درگیری مسلحانه شکل میگیرد. جونز و ماریان در انتهای درگیری موفق به ترک محل میشوند، آن هم در حالی که مدال را در اختیار دارند.
ایندیانا جونز و ماریان به قاره سفر کرده و در آنجا با دوست قدیمی پروتاگونیست صلاح ملاقات میکنند. صلاح در این بخش از داستان فاش میکند رنه بلاک در حال کمک به نیروهای نازی است. نیروهایی نازی همچنین توانستند به واسطه طرحی که روی دست آرنولد توت حک شده بود، یک مدال بسازند. او در جریان درگیری سعی داشت مدال را از میان شعلههای آتش بردارد که دستش به واسطه گرمای مدال سوخت. در حالی که جونز و ماریان در قاهره مشغول گشت و گذار هستند، توسط نیروهای آلمانی و تعدادی از مزدوران مصری مورد حمله قرار میگیرند. طی این درگیری ماریان کشته میشود.
چشمانت را ببند!
پروتاگونیست و صلاح به ملاقات یک امام میروند. او پس از بررسی مدال فاش میکند یک سمت مدال درباره قدرت صندوق عهد هشدار میدهد و سمت دیگرش مختصات عصا رع (خدای آفتاب در مصر باستان) را فاش میکند که برای پیدا کردن صندوق استفاده میشود. شخصیتهای اصلی داستان با بررسی شواهدی که در اختیار دارند، متوجه میشوند نیروهای آلمانی مشغول حفاری مکان اشتباهی هستند. آنها موفق میشوند صندوق عهد را بیابند اما رنه بلاک و نیروهای نازی متوجه موضوع شده و صندوق را از او میگیرند. ژنرال ارتش نازی سپس ماریان را که همچنان زنده است، به همراه جونز داخل همان چاهی میاندازند که صندوق در آن قرار داشت؛ چاهی بزرگ که مارهای بیشماری داخلش هستند. شخصیتهای اصلی یک راه فرار یافته و از چاه خارج میشوند. آنها سپس سوار کامیونی میشوند که صندوق در آن قرار گرفته و فرار میکنند. ایندی و ماریان تصمیم میگیرند صندوق را در یک آزادپیما قرار داده و به لندن ببرند.
آزادپیما در میانه مسیر با یکی از زیردریاییهای آلمان نازی مواجه میشود. افراد حاضر در زیردریایی صندوق عهد و ماریان را گرفته و به سمت جزیرهای در دریای اژه حرکت میکند. رنه بلاک قصد دارد صندوق را در منطقهای دور افتاده تست کرده و سپس آن را پیش آدولف هیتلر ببرد. ایندیانا جونز که نمیتواند از ماجرا کنار بکشد، مخفیانه سوار زیردریایی میشود. پس از رسیدن به مقصد، ایندی از زیردریایی خارج شده و نیروهای نازی را در میانه راه غافلگیر میکند. پروتاگونیست تهدید میکند صندوق را با آرپیجی نابود میکند اما پس از شنیدن صحبتهای بلاک پشیمان شده و سلاح را میاندازد.
مراسم مذهبی آغاز شده و صندوق عهد باز میشود اما چیزی جز خاک داخلش نیست. در حالی که همه از وجود قدرتی فراطبیعی در صندوق ناامید شدهاند، ناگهان اردواحی از آن خارج شده و اتفاقاتی عجیب و ترسناک رخ میدهد. در پی این اتفاق، ایندیانا جونز و ماریان چشمان خود را بسته و بدین ترتیب، از اتفاقات جان سالم به در میبرند. در انتهای فیلم، به ایندی گفته میشود صندوق به مکان امنی برده شده تا افرادی روی آن کار کرده و رازهایش را کشف کنند. مکان امن در واقع یک انبار بسیار بزرگ است که اشیا حائز اهمیت را در آن قرار میدهند.
Indiana Jones and the Last Crusade
داستان در سال ۱۹۱۲ میلادی و با نمایش نسخه ۱۳ ساله هنری ایندیانا جونز شروع میشود که به همراه دیگر اعضای سازمان پیشاهنگی پسران آمریکا مشغول اسبسواری در پارک ملی آرچز است. ایندی و دوستش حین گشت و گذار در غارها با گروهی از سارقان مواجه میشوند که مشغول حفاری در قبر هستند. سارقان موفق میشود که چیزی دنبالش بودهاند، یعنی صلیب طلایی فرانسیسکو وازکز د کورونادو را بیابند. ایندی، دوستش را سراغ دیگران میفرستد تا کلانتر را خبر کنند. خودش هم تصمیم میگیرد قبل از اینکه دیر شود، صلیب را بدزد. او قصد دارد آن را به موزه تحویل بدهد. سارقان که متوجه حضور شخصیت اصلی داستان در داخل غار و برداشته شدن صلیب میشوند، شروع به تعقیبش میکنند.
ایندی جوان حین فرار از دست سارقان خودش را به قطاری متعلق به یک سیرک رسانده و سوارش میشود. سارقان هم خودشان را به قطار رسانده و سوار میشوند. این اتفاق زمینهساز شکلگیری یک تعقیب گریز میان ایندیانا جونز و سارقان در واگنهای مختلف میشود؛ واگنهایی که هر کدامشان برای سکونت یک گونه از حیوانات در نظر گرفته شده است. پروتاگونیست در جریان فرار وارد واگنهای مختلفی میشود اما ورود به دو مورد از واگنها تاثیری رویش میگذارند که برای همیشه با او میماند: مورد اول، ورود به واگن شیر و استفاده از شلاق برای رام کردن آن و ورود به واگن مارها و ترسش از این حیوان خزنده. او فرار کرده و خودش را به خانه میرساند اما با گذشت مدتی سارقان و کلانتر از راه میرسند. کلانتر، شخصیت اصلی را وادار میکند صلیب را پس دهد. آنها سپس صلیب را به فردی مرموز تحویل میدهند که کت و شلواری سفید به تن کرده است. سردسته سارقان که از ایندی به خاطر تلاشها و شجاعت خوشش آمده، کلاهش را به او داده و خانه را ترک میکند.
داستان سپس به سال ۱۹۳۸ میلادی میرود. ایندیانا جونز توسط زیردستان مرد مرموز و سفید پوش دستگیر شده و در حال کتک خوردن است. او موفق به فرار شده، صلیب را از مرد مرموز پس گرفته و قبل از اینکه کشتی غرق شود، خودش را به داخل آب میاندازد. ایندی پس از بازگشت از پرتغال صلیب را به موزه مارکوس برودی تحویل میدهد. مانند گذشته، جونیر به محض بازگشت به وطنش مشغول تدریس در دانشگاه میشود. این شرایط ادامه دارد تا اینکه در ملاقات با هنری داناوان متوجه میشود پدرش هنری والتون جونز به دنبال جام مقدس بود که به طرز مرموزی ناپدید شد. والتون از یک کتیبه ناقصی که در اختیار داشت به عنوان راهنما استفاده میکرد. در همین حین، پروتاگونیست دفترچه یادداشت پدرش را به واسطه نامهای که از ونیس ارسال شده بود دریافت میکند. این نامه را پدرش ارسال کرده بود. آنها در ونیس با همکار اتریشی والتر جونز دکتر السا اشنایدر ملاقات میکنند.
السا اشنایدر در اولین ملاقات با ایندیانا جونز و مارکوس برودی فاش میکند پدرش آخرین بار در در یک کتابخانه بود. آنها به کتابخانه رفته و پس از بررسی شواهد به این نتیجه میرسند که زیرکتابخانه یک قبر وجود دارد. آنها کف کتابخانه را حفر کرده و پس از ورود با قبر یکی از شوالیههای اولین جنگ صلیبی مواجه میشوند. پس از گشودن قبر، با نسخه کامل همان کتبیهای را مشاهده میکنند که هنری والتون جونز در اختیار داشت. طرح مزبور، به دارنده کمک میکند تا جام را بیابد. در همین حین، اعضای یک گروه مخفی به نام برادران شمشیر صلیبی وارد مقبره شده و آنجا را به آتش میکشند. وظیفه آنها محافظت از جام است. در ضمن، آبی که تمام مقبره را فرا گرفته بود، با نفت خام ترکیب شده بود. در نتیجه، یک جرقه کوچک تمام مقبره را به آتش کشید. با وجود این اتفاق، شخصیتهای اصلی موفق به فرار میشوند. هر چند، تعدادی از اعضای فرقه آنها را تعقیب میکنند.
ایندی فریب میخورد
پروتاگونیست در جریان تعقیب موفق میشود یکی از اعضای فرقه برادران شمشیر صلیبی را دستگیر کرده و مکالمهای با او داشته باشد. عضو فرقه، کاظم نام داشته و پس از اینکه متوجه میشود ایندی به دنبال جام مقدس نبوده و فقط میخواهد پدرش را بیابد، لوکیشن نگهداری هنری والتون جونز را فاش میکند. پس از این اتفاق، شخصیت اصلی داستان بار دیگر نگاهی به طرح روی سپر میاندازد. او حین بررسی طرح با نقشهای مواجه میشود که مسیر رسیدن به جام مقدس را نشان میدهد؛ نقشهای که ابتدای مسیرش در شهر باستانی اسکندرون واقع در ترکیه آغاز میشود. پروتاگونیست نقشه را به مارکوس برودی داده و از او میخواهد به همراه صلاح به اسکندرون برود. خودش و السا اشنایدر هم راهی قلعه گرونوالد واقع در مرز آلمان و اتریش میشوند.
ایندیانا جونز و السا اشنایدر خود را به قلعه گرونوالد میشوند که در کنترل نیروهای آلمان نازی قرار دارد. ایندی موفق میشود پدر خود را یافته و آن را از بند اسارت آزاد کند اما به محض انجام این کار توسط یکی از ژنرالهای اساس به نام ارنست ووگل دستگیر میشوند. شخصیت اصلی در این بخش از داستان متوجه میشود السا و هنری داناوان هر دو برای نازی کار میکنند. آن دو وظیفه داشتهاند به کمک ایندی هنری جونز مکان جام مقدس را بیابند. پس از فاش شدن واقعیت، السا به همراه داناوان و ووگل محل را ترک میکند. ایندی و هنری در تلاش برای آزاد شدن از صندلیهایی که به آن بسته شدهاند، باعث آتش سوزی قلعه میشوند. با این وجود، راهی برای فرار پیدا میکنند. در میانه مسیر برای رفتن به اسکندرون هنری فاش میکند برای دستیابی به جام مقدس باید سه چالش را پشت سر بگذارند. او همچنین میگوید چگونگی پشت سر گذاشتن چالشها را در دفترچه یادداشتش نوشته که حالا در اختیار اشنایدر قرار دارد. بدین ترتیب، آن دو مجبور میشوند به سمت پایتخت آلمان بروند.
ایندیانا و هنری جونز سوار یک کشتی هوایی میشوند تا آلمان را ترک کنند که در میانه راه مورد حمله هواپیماهای نازی قرار میگیرند. آنها سوار هواپیمای متصل به کشتی شده و به درگیری با هواپیماهای متخاصم میپردازند. اگرچه هواپیمای شخصیتهای اصلی سقوط میکند، آن دو نجات یافته و دشمنان هم کشته میشوند. شخصیتهای اصلی سپس خود را به استان هتای میرسانند که اسکندرون در آن واقع شده است. آنها پس از ملاقات با صلاح متوجه میشوند مارکوس دستگیر شده و نقشه هم به دست سربازان نازی افتاده است؛ سربازانی که به سمت محل جام مقدس در حرکت هستند. ایندیانا، هنری و صلاح نیروهای نازی را تعقیب میکنند. سربازان در میانه راه از سوی اعضای فرقه برادران شمشیر صلیبی مورد حمله قرار میگیرند. با این حال، تعدادی از آنها نجات یافته و خود را به محل مورد نظر میرسانند.
شخصیتهای اصلی داستان با فاصله زمانی کوتاهی از نیروهای نازی از جمله هنری داناوان و السا اشنایدر وارد مقبره میشوند. آنها سربازان مسلح را زیر نظر دارند که ناگهان دستگیر میشوند. داناوان به هنری شلیک کرده و او را زخمی میکند. سپس به ایندی میگوید تنها راه نجات پدرش پشت سر گذاشتن چالشها، پیدا کردن جام مقدس و استفاده از آن برای نوشیدن آب مقدس است. شخیصت اصلی داستان چالشها را پشت سر گذاشته و به اتاقی میرسد که توسط یک شوالیه بسیار پیر محافظت میشود. شوالیه به واسطه قدرت جام بیش از ۷ قرن زنده مانده است. او به ایندی، داناوان و السا میگوید باید جام واقعی را از میان چند جام موجوپ در اتاق پیدا کنند. آنها همچنین نباید جام را از مقبره بیرون ببرند. السا عمدا جام اشتباه را انتخاب کرده و به داناوان میدهد تا از آن بنوشد. با نوشیدن آب، داناون به سرعت میمیرد. ایندی نهایتا جام واقعی را یافته، داخلش را پر از آب کرده و پیش پدرش میبرد؛ اقدامی که التیام یافتن زخم را به همراه دارد.
السا اشنایدر توجهی به اخطار شوالیه نکرده و جام را از مرزی که نباید رد میکند. با این کار، مقبره شروع به ریزش کرده و جان همه به جز جونزها، مارکوس و صلاح را میگیرد. به بیان دقیقتر، آن سه موفق به فرار میشوند.
Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull
قسمت چهارم در سال ۱۹۵۷ میلادی روایت میشود. سربازان شوروی که لباس نیروهای امریکایی را به تن دارند، ایندیانا جونز و همکارش جرج مک مکهیل را گروگان گرفته و به یکی انبارهای نظامی در ایالت نوادا نفوذ میکنند. پس از کشتن تمامی سربازان پایگاه، نیروهای شوروی ایندی را مجبور میکنند یک جعبه را بیابد که مربوط به حادثه رازول میشود. او ۱۰ سال پیش از سوی دولت ماموریت یافته بود تحقیقاتی را در محل حادثه انجام دهد. پس از یافتن جعبه در میان تعداد بیشماری جعبه شمارهگذاری شده، جونز سعی میکند آن را که داخل یک ماشین قرار دارد بدزد اما موفق نمیشود؛ زیرا مک یک مامور دوگانه بوده و حالا برای کاگب کار میکند. در پی این اتفاق، ایرینا اسپالکو سوار ماشین حامل جعبه شده و شروع به حرکت میکند. پروتاگونیست هم در حالی که تحت تعقیب سربازان نیروهای شوروی قرار دارد، پشت سرش حرکت میکند.
ایندیانا جونز در جریان تعقیب و گریز وارد یک شهر کوچک میشود. او با گشت و گذاری کوتاه در شهرک متوجه میشود آنجا در واقع منطقهای است که برای ساخت بمب هستهای ساخته شد. در همین حین، صدای آژیر به صدا درمیآید که از انفجار بمب طی ثانیههای آینده خبر میدهد. سربازان شوروی سوار ماشین شده و ایندیانا جونز را رها میکنند. او که چارهای ندارد، به داخل یک یخچال میرود که بدنهاش با استفاده از سرب ساخته شد. پس از پیدا شدن در محوظه تست بمب، توسط ماموران افبیای بازجویی میشود. آنها مظنون هستند جونز برای شوروی کار میکند. شخصیت اصلی نهایتا آزادیاش را به دست میآورد اما دانشگاه علاقه چندانی به ادامه همکاری با او ندارد. در نتیجه، مجبورش میکنند به مرخصی با حقوق برود.
مات ویلیامز که جوانی کم و سن بوده به سراغ شخصیت اصلی آمده و به او درباره سرنوشت همکار سابقش هارولد آکزلی هشدار میدهد. ظاهرا افرادی میخواهند او را بکشند. مات در گفتگویی که داخل یک کافه صورت میگیرد، فاش میکند هارولد یک جمجمه کریستالی در پرو را یافته اما پس از این به طرز مرموزی ناپدید شد. مادر مات هم که به سراغش رفت تا او را پیدا کند هرگز بازنگشته است. پس از اینکه صحبتهای پسر جوان به اتمام رسید، ایندی درباره جمجمههای کریستالیای صحبت میکند که چند قرن پیش از یک معبد در آکاتور دزدیده شد؛ شهری افسانهای در آمازون که از طلای خالص ساخته شده و تکنولوژیهای بسیار پیشرفتهای را نسبت به زمان خود داشت. طبق افسانهها، فردی که کریستال را به معبد بازگرداند، قابلیت کنترل قدرتهای جمجمه را به دست خواهد آورد. البته تاکنون هیچ کس موفق نشده لوکیشن دقیق آکاتور را بیابد.
در حالی که مات ویلیامز و ایندیانا جونز مشغول صحبت هستند، دو مامور کاگب به سراغشان میآیند. با این حال، شخصیتهای اصلی داستان موفق به فرار میشوند. آنها پس از بررسی نامهای مادر مات برای دکتر جونز نوشته بود، تصمیم میگیرند به پرو بروند. بررسی دیوار نوشتههای سلول هارولد اکزل در یک تیمارستان، شخصیتهای اصلی داستان را به سمت مقبره فرانسیسکو ده اوریانا کاشف اسپانیایی سوق میدهد؛ فردی که در زمان حیات به دنبال یافتن آکاتور بود. آنها پس از ورود به مقبره جمجمه کریستالی را یافته و در راه خروج با مک و سربازان شوروی مواجه میشوند. ویلیامز و جونز به عنوان زندانی به کمپ برده شده و در آنجا با ماریان و آکزلی ملاقات میکنند. در این بخش از داستان همچنین فاش میشود مادر مات همان معشوقه سابق جونز بوده و مات هم فرزندش است.
ایرینا اسپالکو معتقد است جمجمه کریستالی به یک نژاد فضایی تعلق داشته و از قدرت خارقالعادهای برخوردار است. او گمان میکند با یافتن جمجمههای کریستالی بیشتر میتواند قدرتی را در اختیار کشورش قرار دهد که به واسطه آن، کنترل ذهنها در سراسر جهان را تحت کنترل خود بگیرند. شخصیتهای اصلی همچنین متوجه میشوند هارولد آکزلی شرایط روحی مناسبی ندارد و به صورت مداوم دست راستش را تکان میدهد. ایندیانا جونز گمان میکند هارولد به نوشتن ناخودآگاه دچار شده است. از همین رو، خودکار و کاغذ در اختیارش قرار میدهد. پروتاگونیست پس از مشاهده کاغذ به اطمینان میرسد حدسش درست بوده است. چیزی که هارولد کشیده راهنمایی برای رسیدن به آکاتور است. فردای آن روز به سمت مقصد حرکت میکنند. در میانه راه فرصتی پیش آمده و شخصیتهای اصلی برای فرار از چنگ سربازان شوروی اقدام میکنند.
جرج مک مکهیل در این بخش فاش میکند برای سازمان سیاه میکند. شخصیتهای اصلی سپس به سمت آکاتور حرکت کرده و پس از پشت سر گذاشتن فراز و نشیبهای مختلف نهایتا به معبد مورد نظر وارد میشوند. آنها به محض ورود با ۱۳ اسکلت کامل مواجه میشوند که به نژادی فضایی تعلق دارند. در همین حین، جرج فاش میکند دروغ گفته و یک جاسوس دوجانبه نیست، بلکه با شوروی همکاری دارد. در همین حین، اسپالکو سر رسیده و جمجمه را روی دهمین اسکلت میگذارد تا تکمیل شود. با انجام این کار، بیگانگان از آکزلی به عنوان مترجم استفاده کرده و میگویند هر خواستهای را برآورده میکنند. اسپالکو هم درخواست میکند همه چیز را بداند. در همین حین، یک پورتال فعال شده و سربازان شوروی را به همراه جرج به داخل خود میکشد. با گذشت مدت کوتاهی، حجم دانشی که به اسپالکو انتقال مییابد، فراتر از ظرفیتش شده و باعث مرگ او میشود. با رخ دادن این اتفاق، سفینهای عظیم از دل خاک بیرون آمده و پس از پرواز در آسمان محو میشود. سپس، حجم بالایی آب به سمت آکاتور سرازیر شده و آن را غرق میکند. هر چند، شخصیتهای اصلی داستان نجات مییابند.
مهمترین شخصیتها
در ادامه به صورت خلاصهوار با شخصیتهای مهم فرنچایز ایندیانا جونز آشنا میشویم:
ایندیانا جونز
ایندیانا جونز، پروتاگونیست مجموعه Indiana Jones است. این شخصیت به واسطه نقشآفرینی هریسون فورد به شهرت رسید و از شاخصترین ویژگیهایش میتوان به شلاق چرمی، کلاه شاپو، کارتابل (نوعی کیف کوچک) و کاپشن چرمی اشاره کرد. او یک باستانشناس بوده، اطلاعات بسیار زیادی درباره تمدنهای باستانی دارد، قادر است به زبانهای مخالفی صحبت میکند و گاهی اوقات حس شوخ طبعی طعنهآمیزی دارد. به این موارد باید ترس شدید از مارها را اضافه کرد.
ایندیانا جونز از سوی بسیاری از رسانههای مشهور در لیست بهترین شخصیتهای تخیلی سینما و فرهنگ عامه قرار گرفته است.
مارکوس برودی
مارکوس برودی، یکی از شخصیتهای حائز اهمیت به شمار میرود. او از دوستان هنری والتون جونز بوده و به همین دلیل ایندیانا جونز را از دوران کودکیاش میشناسد. مارکوس نقش پدر جایگزین را برای پرتاگونیست فرنچایز دارد؛ زیرا ایندی نه تنها رابطه خوبی با پدرش نداشت، بلکه هنری اکثر اوقات مشغول ماجراجویی و یافتن اشیا باستانی بود.
استیون اسپیلبرگ یکی از طرفداران دنهلم الیوت بود. از همین رو، او را برای نقش مارکوس برودی انتخاب کرد.
ماریان ریونوود
ماریون ریونوود در سال ۱۹۲۶ میلادی و در حالی که سن و سال چندانی نداشت، عاشق ایندیانا جونز میشود. شخصیت اصلی پس از پی بردن به این موضوع نه تنها مقابل ماریان نمیایستد، بلکه پیشنهادش مبنی بر شکل گرفتن یک رابطه عاشقانه را میپذیرد. این رابطه پس از اینکه ابنر ریونوود متوجه میشود به پایان میرسد.
با وجود اتفاقاتی که میان ماریان ریونوود و ایندیانا جونز رخ داد، سرنوشت آن دو را مجبور به همکاری میکند. آنها نهایتا به صورت رسمی با یکدیگر ازدواج میکنند.
صلاح
صلاح محمد فیصل الخیر، یک کاشف مصری بوده و دوست ایندیانا جونز به شمار میرود.
در ابتدا دنی ویتو به عنوان بازیگر نقش صلاح انتخاب شده بود اما او نپذیرفت. نکته جالب اینجا است که جان ریس-دیویس بازیگر نقش مزبور اصالتا اهل کشور ولز است اما به خوبی توانست یک شخصیت عرب را به تصویر بکشد.
هنری والتون جونز
هنری والتون جونیور، پدر ایندیانا جونز است. او به خاطر تلاشهای بیوقفهاش برای یافتن جام مقدس به مرور زمان از همسر و فرزند خود فاصله گرفت. این فاصله به حدی زیاد شده بود که آنا ابتلایش به بیماری را برای همسر خود فاش نکرد تا اینکه نهایتا جانش را از دست داد.
کدام یک از المانهای داستانی Indiana Jones بر اساس تاریخ یا افسانههای ملل نوشته شدهاند؟
در این بخش به اشیا تاریخیای و مفاهیمی از مجموعه ایندیانا جونز میپردازیم که با الهام از تاریخ یا افسانههای ملل خلق شدهاند.
صندوق عهد
طبق برخی منابع، صندوق عهد حاوی دو لوح است که حضرت موسی ۱۰ فرمان خدا را روی آنها نوشت؛ فرمانهایی که در کوه سینا دریافت کرده بود. طبق منابع دیگر، صندوق عهد نه تنها ده فرمان خدا، بلکه عصای هارون و نسخه اصلی تورات را هم در خود جای داده است.
کالی
کالی ایزدبانوی مرگ و ویرانی در آئین هندو بوده و همسر شیوا یکی از بلندپایهترین ایزدان هندی به شمار میرود. او در ابتدا موجودی دلسوز و مهربان بود اما در جریان نبرد با شیطانی به نام راکتاویجا مجبور شد تمام خون آن را بنوشد؛ زیرا هر قطره خون به یک راکتاویجا جدید تبدیل میشد. او به واسطه نوشیدن خون موجود شیطانی دچار جنون شد.
جام مقدس
طبق داستانها و افسانهها، جام مقدس در واقع همان جامی است که حضرت مسیح در شام آخر از آن نوشید. این ظرف آب ظاهرا از قدرتها خارقالعادهای برخوردار است.
حادثه رازول
در ماه جولای سال ۱۹۴۷ میلادی، یک دامدار صدای یک انفجار را شنیده و پس از نگاهی به اطراف، متوجه یک شی نقرهای رنگ میشود که در تپه سقوط میکند. روزنامهها و رادیوها به صورت رسمی اعلام کردند یک سفینه متعلق به بیگانگان در آمریکا سقوط کرده است. روز بعد، ماجرا شکل دیگری به خود گرفت. رسانهها اعلام کردند گزارشهای پیشین اشتباه بوده و شیای که سقوط کرد، در واقع یک بالون هواشناسی بوده است.
جمجمه کریستالی
جمجمه کریستالی، آثاری هستند که طی دهههای مختلف کشف شدهاند. در ابتدا ادعا میشد جمجمهها به قبل از کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب تعلق دارند اما بررسیها نشان داد آنها در قرن نوزدهم و در اروپا، احتمالا آلمان ساخته شدهاند.
برخی ادعا کردهاند جمجمهها قدرتهای فراطبیعی دارند اما به چنین موردی در منابع اساطیری و مذهبی بومیان آمریکا اشاره نشده است.
تاثیرات فرهنگی
قسمت اول Indiana Jones تحت عنوان Raiders of the Lost Ark در سال ۱۹۸۱ میلادی اکران شد و توانست دستاوردهای بزرگی را برای سازندگان خود به ارمغان بیاورد. این فیلم بازخوردهای بسیار مثبتی را دریافت کرد و موفق شد جوایز معتبری از جمله پنج اسکار و یک بفتا را به دست بیاورد. علاوه بر این، فروش بسیار خوبی در باکس آفیس جهانی داشت. دستیابی به این چنین موفقیتهایی باعث شکلگیری یک فرنچایز پرطرفدار شد که از محصولات زیادی در حوزههای مختلف مانند رمان، بازیهای ویدیویی، کمیک بوک، اسباب بازی و پارک تفریحی تشکیل شده است. تاثیرهای محصول مشترک استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس بر فرهنگ عامه به همین موارد خلاصه نمیشود.
محصول لوکاسفیلم نوجوانان و جوانان زیادی را تحت تاثیر خود قرار داد که سالها بعد وارد صنایع مختلف شدند. یکی از نتایج چنین اتفاقی، خلق لارا کرافت بوده است. بسیاری کارشناسان بازیهای ویدیویی لارا را «نسخه مونث ایندیانا جونز» توصیف میکنند. او هم یک باستانشناس بوده و علاقه زیادی به قرار گرفتن در شرایط پیچیده دارد. نتیجه بعدی، نیتن دریک شخصیت اصلی فرنچایز Uncharted است. اگرچه تفاوتهای قابلتوجهی میان نیتن و ایندی وجود دارد، نمیتوان شباهتهایشان را نادیده گرفت.
دیگر تاثیر قابلتوجهی که مجموعه Indiana Jones داشت، به حوزه تحصیل مربوط میشود. طبق آمارها، تعداد افرادی که خواهان تحصیل در رشته باستانشناسی بودند، پس از اکران Raiders of the Lost Ark به میزان قابلتوجهی افزایش یافت. حتی نظرسنجیهایی که صورت گرفته نشان میدهد بسیاری از فعالان و استادید این حوزه پس از تماشای فیلم مزبور عاشق باستانشناسی شده و تصمیم به تحصیل در آن گرفتند.
در این میان، نباید از تاثیر مجموعه فیلمهای ایندیانا جونز روی دیگر آثار سینمایی و سریالی مانند National Treasure غافل شد.
چه آیندهای در انتظار مجموعه ایندیانا جونز قرار قرار دارد؟
والت دیزنی که حالا امتیاز Indiana Jones را در اختیار دارد، در مارس سال ۲۰۱۶ میلادی به صورت رسمی ساخت قسمت پنجم را تایید کرد. این پروژه بنا به دلایلی با تاخیرهای متعددی روبرو شد و در حال حاضر برای اکران در تاریخ (مصادف با ۲۹ جولای سال ۲۰۲۲ میلادی) برنامهریزی شده است.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید