سینماهای تعطیل، اکرانهای محدود و نشستن با فاصله و دور از هم، پر رنگترین خاطرهی سینمایی ما از سال ۹۹ خواهد بود. حاصل، بیرمقترین سال سینما در جهان، پس از دوران جنگهای جهانی، تعویق پی در پی بلک باسترهای کمپانیهای بزرگ و رو آوردن فیلمهای جمع و جورتر به اکران آنلاین و محدود بود. در ایران نیز اوضاع تقریبا به همین منوال پیش رفت. آثار محدودی اکران شدند و قطاری از فیلمٰهای خوب جشنوارهی سی و هشتم فجر هنوز پشت صف اکران ایستادهاند. حتی گرمای جشنوارهی سی و نهام فجر هم نتوانست دمی بر این تنور سرد در سال نود و نه بدمد و آن را گرم نگه دارد. با اینکه جشنوارهی فجر مهمترین اتفاق سینمایی سال ۹۹ بود اما با نگاهی به نقدهای بی همه چیز، ابلق، تی تی، شیشلیک، که سرآمدان فیلمها چه در هیاهو و حاشیه و چه در اقبال منتقدان بودند، میتوان فهمید انوار ساطع شده از جشن سینمای ایران چقدر کم فروغ بودند. در نگاهی جامع به سال سینمایی گذشته هنوز می توان رد پای فعل و انفعالات پایان دههی ناآرام هشتاد و سالهای آغازین دههی پر مخاطرهی نود را دید. سینمای ایران در دههی گذشته بیش از هر زمان دیگری از جامعهی خود نشات گرفته و هر سالش به فراخور اتفاقات از سر گذرانده، آیینهی تمام نمای دوران خود بود. برای رسیدن به درک سینمای سال ۹۹ باید از کمی قبلتر شروع کنیم، ابتدای دهه.
سکانس اول؛ ۲۴ ژانویه ۲۰۱۲
در ۲۴ ژانویه سال ۲۰۱۲، مصادف با بامداد چهارم بهمن سال ۱۳۹۰ مسیر تازهای در سینمای ایران باز شد. اصغر فرهادی در ادامهی مسیر موفقیتهای جهانیاش برای ساخت فیلم جدایی نادر از سیمین، توانست اولین جایزهی اسکار را برای سینمای ایران به ارمغان بیاورد. در تب و تاب بیاندازهی سالهای پایانی دههی هشتاد، مردم ایران فقط «هنر» را ملی میدانستند و «هنرمند» را قهرمان. به همین خاطر فرهادی به موفقیتی بزرگتر از کسب مهمترین جایزهی سینمایی سال رسید؛ او الگوی یک ملت و اسوهی تعداد زیادی از جوانان در راه فیلمسازی شد. اگر به نظرتان میرسد نام بردن از فرهادی به عنوان الگوی یک ملت اغراق است، کمی صبر کنید. فرهادی ریشهی همان تکانی بود که سینمای ایران در آغاز پوست اندازیاش نیاز داشت، همان سنگی که به برکهی ناآرام جامعهی کشورمان افتاد و توانست موجی بزرگتر از هر رانت و برنامهی حکومتی از پیش تعیین شدهی دیگری، ایجاد کند.
قرار نیست تک تک فیلمهای متاثر از سینمای فرهادی را عنوان کنیم اما با نگاهی گذرا به دههی سینمایی گذشته میتوان در هر سال چندی از آنها را بازشناخت. اما این اتفاق بزرگ در سینمای ایران چه شد و چگونه در سال ۹۹ به جایی رسید که نتواست به ادامهی روند رو به رشد خود، غیر از جایزهی کن و اسکار مجدد برای فروشنده، دست پیدا کند. غیر از خود اصغر فرهادی و جایزهی کن و اسکار بهترین فیلم خارجی زبان برای فیلم فروشنده، نفر دیگری نتوانست به موفقیتی چشمگیر برسد. به سینمای کره در سالی که گذشت نگاه کنید. پس از اعتباری که بونگ جون هو برای سینمای کشورش به دست آورد، میتوان شاهد فعالیتهای بزرگ و آیندهنگرانهی کرهایها برای سینمایشان بود؛ از دادن بورسیههای متعدد برای تحصیل سینما در کشور کره برای جذب نخبههای این حوزه تا دعوت از سینماگران صاحب نام و سبک برای ارتقای یک پلهای فیلمسازان جوان به جهت اقبال جهانی به سینمای این کشور. اتفاقی که در ایران هرگز رخ نداد و با این شیوهی مدیریت تا ابد نیز رخ نخواهد داد. به همین دلیل فرصتی که فرهادی برای سینمای ایران ساخت حال تبدیل به تهدیدی شده که از تقلید و آرزوی بالا بردن جوایز نشات میگیرد و هیچ ریشهی هنری و سینمایی ندارد. در این بین نمیتوان جوانان ادامهی دهندهی این راه را خطا کار شمرد. گناهکار اصلی این ماجرا اشخاصی هستند که به ضرب و زور رانت و رابطههای آلوده قفسی برای آرزوهای فرزندان ایران ساختهاند و آنها مجبور به عبور از مسیرهای تکراری کردهاند.
سکانس دوم؛ عبور از عاشقانههای زرد به سمت کمدیهای مبتذل
اگر بخواهیم مهمترین شخصیتهای دههی نود سینمای ایران را بشناسیم، احتمالا بین سه نام توافق نظر داشته باشیم که یکیشان رضا عطاران است. عطاران پس از ترک صدا و سیما آغازی بر دومینوی جدایی چهرههای معروف از تلویزیون ملی بود و خودش نه تنها پس از این جدایی اخته و گوشه گیر نشد که به مهمترین برند و نشانگان پول و استقبال مخاطب تبدیل شد. تحلیل این موضوع به کمک آمار بسیار راحت است. پرفروشترین فیلم سینمای ایران در سال ۹۰ فیلم «ورود آقایان ممنوع» با بازی عطاران در نقش معلم شیمی ساده و شوخطبعی در مدرسهای دخترانه بود که توانست بالاتر از اخراجیهای ۳ بیاستد. یک سال دیگر زمان لازم بود تا دو طیفه شدن سینمای ایران کامل به چشم آید. کافی است به آنچه که از سینمای اوایل دههی نود به یاد میآوریم نگاهی بیاندازیم. از فیلم مهم «خرس» که هنوز روی اکران را به خود ندیده تا فروشنده و حوض نقاشی و هیس…دخترها فریاد نمیزنند که یک طرف قرار گرفتهاند و به اصطلاح سینمای اجتماعی ما هستند و در طرف دیگر عطاران و آثار کمدی حضور دارند. در سال ۹۱ عطاران با فیلم «خوابم میاد» توانست باز هم بالاتر دیگر آثار کمدی سال چون «گشت ارشاد» قرار بگیرد و با حضور در فیلم عبدالرضا کاهانی و فیلم «بی خود و بی جهت» این فیلم را نیز جزو پرفروشهای سال قرار داد. در ادامهی این دهه هرچه رخ میدهد تاییدی است بر همان دو طیف ایجاد شده در سالهای ابتدایی. سال ۹۳ «طبقه هساث» و سپس «کلاشینکف» باز هم قدرتنمایی عطاران در گیشه بودند که حضور او را در میان فیلمهای پولساز سالهای بعدی تضمین کردند. این سالهای آخر دیگر نیاز به یادآوری ندارد و خودتان احتمالا در خاطرتان هست که بلای خانهمان سوزی که رمانتیکهای مثلا عاشقانه در دههی هشتاد بر سر سینما آوردند اینبار آنشش توسط کمدیها به جان سینما افتاد. از سریالهای مضحک تا فیلمهایی چون «من سالوادور نیستم»، «آینه بغل» و… .
سکانس سوم؛ سقوط یک طبقه
جوانان ناامید، سرخورده و نامطمئن از آینده، دلبستگیها، آمال و امیال خوشان را به سینما آوردند. این مهمترین چیزی است که من از سینمای دههی نود به یادم خواهد ماند. نمیخواهم دربارهی چرایی این سرخوردگی و طغیان در این دهه صحبت کنم بلکه قرار است به ویژگیهای جوانان این عصر بپردازم. در سال ۹۲ که در صفهای طولانی جشنواره نوبت به تماشای فیلم «عصبانی نیستم!» به ما نرسید و در فاصلهی چند سالی که زمان برد تا ما توانستیم این فیلم را ببینیم جهان برای ما خیلی تغییر کرد، ایران بیشتر، و به تناسبش سینما. با شروع بحرانهای اقتصادی در ایران، برای طبقهی مفرح اتفاق چندانی نیفتاد، که حتی با افزایش قیمت دلار و ملک و باغ و ویلا داراییشان بیشتر نیز شد. قشر متوسط دو دسته شدند. عدهای توانستند طبقهی خود را حفظ کنند و کثیری به یک طبقه پایینتر سقوط کردند. قشر ضعیف جامعه اما بیشترین بلا را متحمل شدند. آنها واقعا برای زندهماندن جنگیدند و میجنگند نه چیز دیگر. اگر در آینده بخواهم در نود دقیقه آنچه بر سر جوانان قشر ضعیف و متوسط ایران آمده را به افرادی حالی کنم بی شک «عصبانی نیستم!» را برایشان اکران خواهم کرد و این اهمیت اتفاقات سالهای اخیر و اصالت هنر را گوشزد میکند. این فیلم با اینکه از نظر سینمایی فیلم خوبی نیست اما شروع و جرقهای برای سینمای ایران به واکنش نسبت به مسائل طبقهی ضعیف بود. به همان تناسبی که گفتیم و اتفاقاتی که در سالهای ۹۴ و ۹۵ افتاد سینمای ایران واکنش نشان داد و از سینمای متعلق به بازتابی از زندگی قشر متوسط به بازتابی از زندگی قشر ضعیف تبدیل شد. فیلمهایی چون «ابد و یک روز»، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «بدون تاریخ بدون امضا»، «متری شیش و نیم» و… همگی واکنشی به این سقوط طبقهی اجتماعی در ایران و یا تمرکز روی سوژههای پایین شهری بودند.
در همین حین کهنه کارهای سینمای ایران کم کم کنار رفتند و جوانان کار را بر عهده گرفتند. از سعید روستایی که سرآمد است تا هومن سیدی، رضا درمیشیان، وحید جلیلوند، محسن قرایی و چند تن دیگر. این جریان تازهی سینمای ایران تنها چیزی است که میتوان به آیندهاش امیدوار بود. به اینکه در ایران بمانند، بسازند و امید دهند.
سکانس چهارم؛ جایی برای پیرمردها نیست
هرچه آنها که با اسمشان و فیلمهاشان عاشق سینما شدم در این دهه دورهی زوال را طی کردند جوانانی از جنسی که گفتیم جای خالیشان را پر کردند و نگذاشتند مرثیهی سینمای درخشان افرادی چون مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی و بهمن فرمانآرا به گریه وادارمان کند. جدا شدن این پیرمردهای یکه تاز در سالهای قبل در این دهه اینقدر جدی بود که در میان آثاری که از این دهه با خود به سالهای بعد میبریم فیلمهای هیچ کدام هیچ جایی ندارند. اگر بخواهیم غیر از دو طیف گسترده و تاثیرگذار مطرح شده در بالا یک طرف سومی هم به ماجرا اضافه کنیم آن طرف شامل بهترین فیلمهای دهه میشود. برای شخص نگارنده بدون نیاز به تصمیمگیری سخت و دشوار و یا انتخاب بین گزینههای متعدد بهترین فیلم دهه «در دنیای تو ساعت چند است؟» است که متلق به همان طرف سوم است. آثاری چون رگ خواب، در دنیای تو ساعت چند است؟، اینجا بدون من، نیمه شب اتفاق افتاد و …، همان آثاری هستند نه اجتماعی محسوب میشوند و نه کمدی اما اینقدر نقششان در ذهنمان پر رنگ است که میتوان آنها در کنار گزینههای احتمالی دیگری بهترین آثار دهه دانست که همگی رمانتیکهای درجه یکی هستند و البته ساخته فیلمسازانی جوان و خوش آتیه.
سکانس آخر؛ دو سال نهایی
سال ۹۹ میتوانست سال خوبی برای سینمای ایران باشد. خورشید مجید مجیدی، شنای پروانه محمد کارت، درخت گردو محمد حسین مهدویان، روز صفر سعید ملکان، تومان مرتضی فرشباف و پوست بهرام ارک و بهمن ارک، آثار قابل اعتنایی بودند که میتوانستند بازار سینمایی سال را گرم کنند. مجیدی بار دیگر با خورشید توانست تا حدی به روزهای خوش «بچههای آسمان» نزدیک شود و اثری دغدغهمند خلق کند. شنای پروانه هم در ادامهی همان مسیر فیلمسازی اجتماعی و تحت تاثیر تنزل طبقه، داستان مردمانی از پایین شهر را به شیوهی جدیدی بیان میکند که قابل تحسین است و اگر این گیر و دار کرونا نبود به فروش خوبی میرسید. درخت گردو با وجود ضعفهای فراوان به خاطر نقشآفرینی خیرهکننده پیمان معادی و بازنمایی یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران دارای ارزشهایی برای تماشاست. فیلم تومان و فیلم پوستِ اکران نشده نیز آنقدر متفاوت، شوکه کننده و خط شکن هستند که امید اکرانشان در سال جدید میتواند دلمان را گرم کند.
در انتها سال گذشته به قدری تحت تاثیر کرونا بود که نمیتوان آن را سال سینمایی ویژهای ارزیابی کرد. غیر از قوت گرفتن پلتفرمهای پخش آنلاین فیلم و سریال و اکران اینترنتی فیلم سال ۹۹ دستاورد سینمایی دیگری نداشت که اهمیت بررسی داشته باشد. همهی ما ده سال سختی را گذرانیدم. دههای که تلخ بود اما آغشته با خوشی و امیدهای ریز و درشتی نیز بود که حالا بهتر است در این سال تازه آنها را توشهی راه خود کنیم.
به نظر شما بهترین فیلم سینمای ایران در دههی ۹۰ کدام است؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید