کیانوش عیاری پس از این همه سال، بالاخره توانسته فیلم خانه پدری را به مرحلهی اکران عمومی برساند. به شخصه از این اتفاق خوشحال هستم؛ از این جهت که در نهایت، فیلمساز خودش را از شر این پروژهی سینمایی خلاص کرده است.
فیلمساز از یک واقعهی تلخ و هولناکی که در هفتاد الی هشتاد سال گذشته رخ داده و در یک روزنامه به چاپ رسیده، فیلمنامهای را خلق میکند که از دل آن، فیلم سینمایی بلندی زاده میشود. با این حال، عیاری نه اقتباس درستی از این موضوع میکند و نه ظاهرا به این موضوع علاقه داشته که در فیلمنامهاش، واقعه را به صورت دقیقتر توضیح دهد؛ به همین علت اساسا داستانی در فیلم خانه پدری در جریان نیست؛ چرا که داستان در حوزهی سینما تعریف مشخص و دقیقی دارد.
جغرافیای درستی از منطقهی این خانهی ماتمزده در دسترس نیست. دو عنصر «مکان» و «زمان» در فیلمنامهی خانه پدری رنگ میبازد و این دو ویژگی مهم داستانی تا پایان فیلم به صورت کاملا گنگ و ابهامبرانگیز باقی خواهند ماند. برای مخاطب سینما، این موضوع به شدت اهمیت دارد که رویدادهای فیلم در چه زمان و در چه مکان به وقوع میپیوندند. به خصوص اثری که تا حد چشمگیری به یک فیلم بیوگرافی شباهت دارد. از شواهد و با در نظر داشتنِ کارنامهی درخشان کیانوش عیاری به نظر نمیرسد که این اشتباه، سهوی بوده و به همین راحتی از دست او در رفته باشد. با در نظر گرفتن اسم کنایهای فیلم و این برداشت، در همین وهلهی اول نتیجهگیری میشود که کارگردان میخواهد حوادث حاکم بر فیلم را به کل جامعه و نه صرفا یک عدهی خاص تعمیم دهد.
اگر اعتقاد بر اینست که خانه پدری اثر بد و زنندهای است، این مهمْ از همان سکانس اول تا حدودی برداشت میشود؛ صحنهای که دختر خانواده – که بعدا میفهمیم نامش ملوک است – به خانه برمیگردد. اضطراب سرتاپای دختر را فراگرفته، برادرش در حال کندن یک قبر است و پدرش از نوع فیلمبرداری – و نه ایفای نقش مهران رجبی – این برداشت صورت میگیرد که نسبت به انجام یک کاری، دو به شک است و از انجام آن کار یقین ندارد. پس از سلسله دیالوگگوییهای پشت سر هم، اولین کاشت روایی انجام میشود. ملوک به قتل میرسد و در همان زیرزمین خانه، یک بار برای همیشه دفن میشود.
شخصیتپردازیهای نپخته و خام از همان سکانس اول خودشان را به ما نشان میدهند. دخترک را که مخاطب نمیشناسد و بیننده حتی از دو شخصیتهای پدر و پسربچهی نوجوان نیز اطلاعاتی دستگیرش نمیشود. گناه دختر چه چیزی است که این فرجام شوم، گریبانش را میگیرد؟ مگر میشود یک پدر که هنوز با شک و تردید دست و پنجه نرم میکند، به همین سادگی به همراه پسرش، دختر جوانش را بکشد و به سرعت با غم از دست دادنش کنار بیاید؟ مهران رجبی یکی از بدترین نقشهایش را جلوی دوربینِ سینما به بیننده نشان میدهد. این موضوع را میتوان از همان گریههای تصنعی پدر روی قبر دختر در سکانس اول برداشت کرد. از طرفی لحنِ گفتار این بازیگر همچنان به دیگر آثار قدیمیاش در سبک طنز شباهت قابل توجهی دارد. شخصیتپردازیها که روی کاغذ هیچ حرفی برای گفتن ندارند، بازیگرها نیز تلاشی نمیکنند کاری انجام دهند. بنابراین این وسط چه کسی بازیگردانی کرده و نقش کارگردان که خارج از گود نشسته، در بهکارگیری بازیگرهای تقریبا سرشناسِ سینمای حال حاضر چه بود؟
از دقیقه اول تا انتهای فیلم فضاسازی خاصی نمیبینیم. اینکه دخترها و حتی بانوان صرفا از یک سری لباس قدیمی برای ایفای نقش استفاده میکنند، اسمش فضاسازی نیست. کل قصه در یک خانه رخ میدهد و بازیگرها را تا انتهای ماجرا در قالب زاویههای بسته از طریق لنز دوربین دنبال میکنیم.
فیلمساز در انتهای اثر هنری خودش باید به دو سوال پر اهمیت، پاسخ قاطعانه و محکمهپسندی را ارائه دهد. سوال اول اینکه چرا این اثر را خلق کرده و سوال دوم، مخاطب پس از تماشای فیلم چه چیزی عایدش میشود
شاید این ادعا مطرح شود که فیلمساز قصد داشته مخاطبش را نسبت به مردسالاری و تعصبهای بیجا آگاه سازد. در جواب باید گفت مگر میتوان فردی عاقل و بالغ را در این سرزمین پیدا کرد که دربارهی مردسالاری حاکم بر اکثر خانوادهها در زمان قدیم بیاطلاع باشد؟ به فرض که افرادی با تماشای خانه پدری، از این رویکرد آگاه شدند. فیلمساز قرار است چه راه حلی ارائه بدهد؟ عیاری با عجله صرفا سلسله وقایع رنجور و غمانگیزی را تعریف میکند و در انتها نیز مخاطب را به حال خودش رها میکند؛ مخاطبی که در اکثر صحنهها به واسطهی دوربین، نزدیک به شخصیتها حضور دارد؛ حتی در همان سکانس نخست، مخاطب درست در کنار محتشم که همان قاتل اصلی فیلم است میایستد و او را دنبال میکند.
فیلمساز میخواهد به طور غیرمستقیم به جامعهی کنونی کنایه بزند
تماشای سکانسهای فیلم به خصوص نخستین سکانس خانه پدری، کار بسیار سخت و انزجارآوری است. فیلمبرداری و جای دوربین به گونهای است که مخاطب به جای حس همدردی با دخترک بینوا، پدر و پسر را دنبال میکند. به همین علت است که مخاطب از تلاش پدر و پسر برای کشتن دختر، قلبش به درد میآید. اصلا هیچ الزامی نبوده که سکانس اول، اینگونه رقم بخورد.
فیلمساز بهتر بود با ارائه چند سکانس، بستر را فراهم کند و سپس پدر و پسر را به جانِ دختر بیندازد. اینکه یک اتفاق هولناک درست پس از تیتراژ و بیمحابا در همان سکانس اول به وقوع بپیوندد، تدبیر درستی نیست. البته کیانوش عیاری به مخاطب فیلم خود اجازه نمیدهد اندکی به ذهنش استراحت بدهد و در سکانس بعدی، سریع رویداد تلخ دیگری رخ میدهد و به همین منوال این رویهی چرخش مکرر غمانگیز اتفاقات تا انتهای ماجرا پیش میرود. از طرفی با پرشهای زمانی ناگهانی به چند سال پس از هر رویداد تلخ، مخاطب در ارتباط برقرار کردن با ماجرا دچار مشکل میشود؛ چرا که او درست نمیداند به چه برههی زمانی سفر میکند. غمنامهی کارگردان، به جای اینکه تبدیل شود به یک درام هنری و فاخر، به یک اثر ضدملی و حتی بیمغز تغییر هویت میدهد.
ضدملی از این جنبه که در انتهای فیلم، ناخودآگاه این استنباط شکل میگیرد که فیلمساز میخواهد به طور غیرمستقیم به جامعهی کنونی کنایه بزند؛ کنایهای به ظاهر تلخ از جانب فیلمساز که هنوز مردسالاری در این مرز و بوم حکمفرماست. کارگردان به جای مبارزه و ارائهی راه حلهای صحیح، مثل دیگر فیلمهای سخیف و فاقد هر گونه ارزش هنری تنها تلاش کرده که یک برش سطحی از جایگاه مردها در خانوادههای ایرانی به مخاطب نشان بدهد. متاسفانه فیلمساز علاوه بر اینکه به صورت غیرعمدی، در نرمالیزاسیون این مهم قدم برداشته، کل جامعهی ایرانی را هدف میگیرد. کارگردان از خانه پدری اثری ساخته زننده، سطحی، بیهدف و ضدملی که نه تنها هیچ حرف جدیدی برای گفتن در جامعهی کنونی ندارد، بلکه پس از مدتی یک بار برای همیشه به باد فراموشی سپرده خواهد شد.
- ایفای نقش قابل قبول از شهاب حسینی
- فیلمنامهی بسیار سطحی
- داستانی که وجود ندارد
- تدوین مبتدیانه با جامپ کاتهای شلخته
- فاقد هر گونه ارزش هنری
- فرم روایی بسیار ضعیف فیلم
- جای اشتباه دوربین
- تعمیم غیرمستقیم به کل جامعهی کنونی ایران
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید