فیلم شاه ریچارد یک درام ورزشی و یک اثر بیوگرافی آمریکاییست که «رینالدو مارکوس گرین» کارِ کارگردانی و «زک بیلین» کارِ نویسندگی آن را انجام دادهاست. تصویرگر زندگی ریچارد ویلیامز، پدر و مربی تنیسبازان مشهور، ونوس و سرنا ویلیامز که خودشان بهعنوان تهیهکنندگان اجرایی فیلم در تولید آن نقش داشتهاند، ۲ سپتامبر ۲۰۲۱ میلادی در چهل و هشتمین دوره جشنواره فیلم تلیوراید، اولین نمایش جهانیاش را انجام داد و سپس در ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی پخش آن توسط Warner Bros. Pictures از سرویس HBO Max آغاز شد.
فیلمهای زندگینامهای که به برکت سوژههایشان ساخته میشوند، باید کمی رنگ و لعاب قضیه را بیشتر کنند، آنهم به این دلیل که مایلند تصویری گلگونتر از آنچه تاریخ به یاد میآورد ارائه دهند. این تصور عام وجود دارد که این دست فیلمها، جز مباحث فنی یا بازیگری خلاقیت خاصی ندارند، چون از ذهن کسی تراوش نشده و از واقعیت الهام گرفته؛ هنر سوار کردن قطعات و چسباندن تکهها (همان تدوینکردن) در نهایت تنها چیزیست که قابل توجه است. البته که تدوین این فیلم کار دشواری بوده و بهخوبی انجام شده اما این تصور عام در فیلم رینالدو مارکوس گرین رنگ و معنایی ندارند و فیلم شاه ریچارد چیزی فراتر از این قصههاست!
داستان یکی از معروف ترین -و شاید بدنام ترین- والدین ورزشکاریست که روایت آن توانسته نسبت به موضوع مشکلش، بیش از حد انتظار تکاندهنده به چشم بیاید. فیلم شاه ریچارد در مورد یک مرد آسوده نیست، بلکه در مورد فردیست منضبط و سختگیر؛ تصمیمگیرندهای خام با کاستیهای قابل توجه، که یاد گرفت نتیجه حرف (مذاکرات خاصش!) و عملش بزرگترین بازیهای زندگی دخترانش را به ارمغان میآورد. فیلمی زندگینامهای که شبیه به یک فیلم زندگینامهای نیست، درامی ورزشی که شبیه به یک درام ورزشی نیست، یک فیلم خانوادگیِ آزاد که در عین حال دلهره آور است، نامهی عاشقانهای برای جاهطلبی و سرسختیهای ریچارد (ویل اسمیت)؛ عناصریکه عدم وجودشان فرزندانش را به چیزی که هستند تبدیل نمیکرد. در نهایت ادای احترام به عشقیست که آن خانواده را با وجود تهدیدهای فراوان به هم پیوند داد.
ریشهی تفاوت ذات این فیلم در ژانر خودش صرفا بحث نژاد و روح یک انسان سیاهپوست یا فقر و تیرگی نیست، بلکه جشن صمیمیت و خانواده است؛ هنگامی که همگی برای تمرینهای ونوس و سرنا در ون خانوادگی جمع میشوند تا به زمین بازی برسند، این مروارید درخشان برای بیننده خودنمایی میکند.
اینکه آنقدرها شاهد صحنههای لوس و ملودرام نمیشویم از جذابیتهای فیلم است
در این نسخهی اسمیت از ریچارد میفهمیم که اهمیتی به حرف دیگران نمیدهد و اغلب دچار سردرگمی غیرقابل تحملی میشود. ترسی از رها کردن کسانی که قانعش نمیکنند یا توهین به صاحبان قدرت ندارد و والدین تنیسبازان دیگر را درک نمیکند؛ به فکر صعود است. در کل اما واضح نیست که چطور خود را میبیند و تضادهای رفتاری او، کار را برای یک مطالعه شخصیتی کامل سخت میکند که البته برای حفظ روحیه فیلم، اینطور بهتر است. در هر حال فکر این که ممکن است انگیزههایش اشتباه باشد، برایش ترسناکترین چیز است.
اسمیت در اصل خودش را در نقش چنین فردی غوطهور میکند. گریم دیوانهواری روی چهرهاش صورت نگرفته اما با توجه به بازی خاص و قدرتمندی که به سبب آن قطعا نامزد اسکار هم خواهد شد، اصلا یک نمایش تک نفره از جنس ویل اسمیت را شاهد نیستیم و مسئلهی نگرانکنندهای در این زمینه مطرح نیست.
اینکه آنقدرها شاهد صحنههای لوس و ملودرام نمیشویم از جذابیتهای فیلم است. در واقع ممکن است اغراقهای غیرمنطقی ملموس باشند اما ایرادی نمیتوان گرفت، چونکه اصلا اینچنین وقایعی در زندگی واقعی خانواده ویلیامز وجود داشته است. شاید بتوان چنین مقدمهی منطقیای برای توصیف روند داستانی بکار برد: گفتن حقیقت برای فیلمساز سخت است، اما ناچار به ادای آن است، پس سرعت روایت را در عین سریع بودن کلیت فیلم، کند میکند. گاهی جملاتِ مقبولِ منطقی برای مخاطب بیان میشوند اما شخصیت با آن گفته مخالفت میکند که شیوهی جالبی برای خلق درام نیست. به هر حال استعداد دو تنیسباز از ابتدا احساس میشود، اما کارگردان تا رسیدن موقعیت مناسب برای رونمایی کامل و استفاده از قدرت سینما صبر میکند.
بخشهای ورزشی فیلم کمتر مواقعی شکل روند تکراری و ثابت به خود میگیرند گرچه آثار تعلیقات و درام غلیظ وجود دارد. داستان خالی از نوساناتِ وحشی، در جریان است و بدون اینکه به دام کلیشهها بیفتد، با گرمی، موسیقیهایی در جهت داستان و فیلمبرداری زیبا به سمت رضایت مخاطب حرکت میکند و در نهایت اتفاقیکه صورت نمیگیرد، چیزیکه بهعنوان یک خطای دلهرهآور ترجمه میشد، تبدیل به نقطه درخشش فیلم میشود و تعبیر جدیدی از رویای آمریکایی به عرصه بیان میرسد. ترکیبی از احساس و عمل که شایستهی شکوه و شگفتی داستان واقعی میباشد.
ابعاد نژادپرستی همینطور که در واقعیتِ داستان تاثیرگذار بوده، قلب تپنده فیلمنامه هم میباشد و فرار ریچارد از محاصره شدن و رو به رو شدن با کسانیکه ممکن است جایگاه او و خانوادهاش را به خطر بیندازند، نشان داده شده است. دنیا داستان این خانواده را میداند و همه اینها تنش زیادی به داستان بخشیده.
زک بیلین در فیلمنامه خود از طرح پرسشهایی پیرامون انگیزههای اصیل ریچارد ترسی ندارد؛ درست است که فیلم نسبت به نگاهِ رسانههایی که مطرح کرده، تصویر بهتری از قهرمانش نشان میدهد اما در آخر تصمیمات اخلاقی و اینکه از بین دو ریچارد موجود در داستان کدام یک باید انتخاب شود، بر عهده مخاطب است. به هر حال با این که شخصیتِ عنوان فیلم، ریچاردِ دمدمی مزاج، سرسخت، شوخ و کوشایی که بر فروتنی و برنامه تاکید دارد، در مرکز داستان قرار دارد اما ماجرای ونوس (سانیه سیدنی) و سرنا (دمی سینگلتون) یا این حقیقت که در کنار بازیگری خوب، تنیسبازان خوبی هم هستند، بهصورت مشترک یک برجستگی طبیعی به فیلم بخشیده و با یک بازی پر جنب و جوش و واقعگرایانه خاصیت ایندو به نمایش گذاشته میشود. همچنین تقابل این شخصیتها با ریک میسی (جان برنثال) در عین جدیت، بخشهای سرگرم کننده داستان را تشکیل میدهد.
توسعه شخصیت در برندی (آنجانو الیس) همسر رنج کشیدهی ریچارد، به آرامی شکل میگیرد، همواره با دلواپسی مادرانه همراه است و چهرهی مخفی و ساکت او از طریق جرقهای برای مخالفت با قهرمان فیلم (به سبب حضور شخصیتهای واقعی در روند تولید فیلم) به ظرافت بروز پیدا میکند و بههمین صورت هم سریعا فراموش میشود. بنابراین در همه موقعیتها، طبیعی و واضح نگهداشتن روند خلق شخصیت با هوشمندی صورت گرفته است.
این فیلم احساس ظریف، پیچیده و آشفته سلطان ریچاردِ داستان را به مخاطب منتقل میکند و نوعی از حس غیرقابل پیشبینی بودن و ناامنی را برای مخاطب روشن کرده است. در کل پنجرهای بر زندگی این خانواده است که تا حد زیادی از تعصبها دور مانده. قطعا در این اثر درسهایی برای پدران و مادران گنجانده شده؛ بحث کنترل محیط و این نکته که کودکان باید به کارهای کودکانه بپردازند و دور از فشار و استرس بمانند تا سرانجام کارشان به اعتیاد نکشد، از جمله این آموزهها یا یادآوریهاست.
فیلم King Richard در قلهی درامهای خانوادگی قرار دارد. اگرچه اثری انقلابی نیست اما از اعماق دل ساخته شده و با هدف کشیدن مخاطب به درون عواطف خاص خود، از والدین، تربیت فرزندان و جا خوش کردن در صفحات تاریخ میگوید. داستانی تاثیرگذار از موفقیت و رنج؛ یک ماجراجویی بر بسترِ زمینهای تنیس و از نگاهِ نگران ریچارد ویلیامز که نتیجه خود را در بر دارد.
- زمینه خانوادگی فیلم بهخوبی پوشش داده شده بود
- بازی قوی همه بازیگران بهخصوص ویل اسمیت
- حفظ تعادل مناسب در بازگو کردن واقعیت
- تدوین خوب در جهت طبیعی نگهداشتن سکانسهای مسابقات
- داستانی اخلاقی، جذاب و درگیرکننده
- بررسی شخصیت و ذهنیت ریچارد کم بود
- تعدادی تعلیق غیر ضروری
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید