فیلم Knives Out با اسم عجیب و غریبی که دارد، توانسته معمایی را تعریف کند که اگر اهل سینمای کلاسیک باشید، ناخودآگاه یادِ سری فیلمهای جنایی هیچکاک میافتید. با این حساب آیا باید رایان جانسون را آلفرد هیچکاکِ دوم بدانیم؟
همانطور که پیش از این بررسی در یک یادداشت جدا اشاره شد، شاید هیچوقت نتوان فردی مثل هیچکاک را در سینمای مدرن پیدا کنیم؛ هنوز هم این ادعا به قوت خودش باقی میماند که هیچکاک، تکرار شدنی نیست. با این اوصاف رایان جانسون برای خلق یک معمای درجه یک و دیدنی به مولفههایی پناه میبرد که در سینمای کلاسیک، تنها آلفرد هیچکاک از این خصیصهها بهره میبُرد. پیرنگ کلی فیلم چاقوکشی را میتوان در حد یک الی دو جمله خلاصه کرد. نویسندهای به اسم «ترامبی» در یک عمارت بزرگ به قتل میرسد و فردی دیگر در مقام کارآگاه به اسم «بلانک» باید پرده از این قتل بردارد. با آنکه دنیل کریگ، بازیگر خوشچهره و دوستداشتنی سینما در نقش کارآگاهِ ماجرا جلوی دوربین ظاهر میشود، اما بارِ اصلی داستان روی دوش بلانک سنگینی نمیکند. بر اساس کنش و واکنشهای ابتدایی داستان اینگونه بر میآید که او نیز مثل مخاطب و سایر شخصیتهای قصه، از ماجرای قتل اطلاع درستی ندارد و این وظیفهی فیلمساز است که مخاطب را با بلانک همراه کند تا ماجرای این پروندهی قتل «نه چندان مرموز» حل شود.
میگوییم «نه چندان مرموز»؛ چون رایان جانسون در مقام کارگردان، به زیرکی هر چه تمامتر به واسطهی نماهای جالبی، برداشت و نتیجهگیری خاصی را در ذهنِ مخاطب میکارد؛ برای مثال فیلمساز، لکهی خونی را که روی کفش مارتا، پرستار خانواده وجود دارد، در زمان و مکان مناسب به بیننده نشان میدهد. بیننده هم فکر میکند که در حل معمای قتل، به چیزی دست پیدا کرده که بلانک از آن بیاطلاع است. این شامورتی بازیهای کارگردان برای القای حس دانایی به تماشاگر، یکی از حربههایی است که آلفرد هیچکاک هم در فیلمهای خود مثل «طناب» (The Rope) به درستی استفاده میکرد. مخاطب حدس میزند که چیزی را فهمیده، اما در ادامهی ماجرا، کارگردان از همان توهم دانایی مخاطب بهرهبرداری و برگهای جدیدش را رو میکند.
وقتی که کارآگاه بلانک وارد عمارت میشود و با شخصیتها پیرامون رابطهشان با مقتول مصاحبه میکند، بیننده به خوبی – به واسطهی نمایش فلشبکهای کوتاهی از داستان – پی میبرد که اعضای این خانواده، یکی از دیگری خبیثتر و بیاخلاقتر هستند. کاراکترها عین آب خوردن دروغ میگویند و اصلا برایشان اهمیتی ندارد که شاید یک روزی و یک مکان به راحتی لو بروند. پس از چند سکانس ابتدایی فیلم، مخاطب هم مثل کارآگاه مردد است؛ از این بابت که کل اعضای این خانواده، همگی در پروندهی قتلِ پیرمرد بختبرگشته دخیل هستند. در این میان، فردی در این جمع حضور دارد که نمیتواند دروغ بگوید و اگر حرفی خلاف واقعیت بزند، حالش به هم خورده و استفراغ میکند! او کسی نیست جز مارتا؛ اولین مظنونی که جلب توجه میکند و اولین فردی که مخاطب فکر میکند که او قاتل پیرمرد است.
کارگردان با لوکیشنهای محدودی سر و کار دارد؛ با این اوصاف در هر لوکیشن و محل فیلمبرداری، نکتهای نهفته است که در انتهای ماجرا، این نکات مثل حلقههای یک زنجیر به یکدیگر متصل میشوند. اگر بتوانید لوکیشنی در فیلم چاقوکشی پیدا کنید که حرف یا رازی پشت آن محل برای حل معما وجود نداشته باشد، شاهکار کردهاید! حتی دربارهی پارس کردن سگها هنگام شب قتل نیز ماجرایی پشت این رفتار ِحیوانات نهفته است که در لحظات پایانی فیلم متوجه آن خواهید شد.
فیلم چاقوکشی هر چقدر فیلمنامه و ساختار درستی دارد، از لحاظ معنایی و انتقال یک مفهوم خاص به بیننده عاجز است. کارگردان صرفا میخواهد قصهی یک قتل را تعریف کند و در انتها نیز ماجرا را سریع ببندد. در این میان، کارگردان نه دروغ و دروغگویی را مورد سرزنش قرار میدهد و نه تلاشی میکند که مفاهیم اخلاقی مثبتی در پسِ این معمای قتل نشان دهد. در این بین، چند مفهومِ ضمنی به صورت غیرمستقیم انتهای داستان فیلم بیان میشود که به موجب آنها، بیننده پی میبرد که برخی از شخصیتها، اشتباه فاحشی را انجام دادهاند. در حقیقت فیلمساز در این اثر، بیشتر به دنبال پیدا کردن «مقصر» است تا اینکه فیلمش از لحاظ اخلاقی و مفهوم، حرف خاصی برای گفتن داشته باشد.
فیلم چاقوکشی هر چقدر فیلمنامه و ساختار درستی دارد، از لحاظ معنایی و انتقال یک مفهوم خاص به بیننده عاجز است
به قدری ریتم فیلم چاقوکشی تند و سریع است که مخاطب، فرصت فکر کردن دربارهی وقایع فیلم را پیدا نمیکند. رایان جانسون برای اینکه معمای قصهاش در میانهی روایت فیلم لو نرود و مخاطبهای باهوشِ فیلم نتوانند به درستی پیشبینی کنند که قاتل کیست، روایت را بسیار سریع در پیش میگیرد؛ درست کاری که آلفرد هیچکاک نیز با بینندههایش انجام میداد، با این تفاوت که هیچکاک در برخی از سکانسها، کمی پیش از افشاسازیِ نهایی و اصلی داستان، به بیننده فرصت میداده تا افکار جسته و گریختهاش را جمع کرده و در نهایت امر، به یک نتیجهگیری برسد. رایان جانسون به هیچ عنوان به شما اجازهی تفکر نمیدهد. در نهایت هم کارآگاهِ ماجرا، سرنخها را کنار هم میچیند. مخاطب هم به واسطهی یک تدوین حسابشده، ماجرایی را که واقعا در عمارت ترامبی رخ داده، متوجه میشود. افشاسازیهای داستانی تنها در همان دقایق پایانی اتفاق میافتد و با این حال، مخاطب برای فهمیدن اینکه قاتل کیست، به اندازهی کافی تشنه است که با دقت پای صحبتهای افشاگرانهی بلانک در واپسین سکانسهای فیلم چاقوکشی بنشیند.
در این میان، همراههای کارآگاه که در اکثر سکانسها در کنار دنیل کریگ حضور دارند، نقش خاصی از لحاظ پیشبرد داستانی روی دوششان سنگینی نمیکند و رسما حکم دکور را دارند و میتوان آنها را یکی از عناصرِ بیجان صحنه دانست! با در نظر گرفتن پایان فیلم چاقوکشی و قدرت استنتاجِ کارآگاه، او به تنهایی توانسته از پس حل معمای قتل بر بیاید. کارآگاهِ قصهی چاقوکشی، فردی مثل شرلوک هولمز نیست که حتما باید یک همکار مثل واتسون در کنارش حضور داشته باشد تا برای حل یک پرونده، از او کمک بگیرد. کارگردان در انتهای فیلم به مخاطبش میفهماند که بلانک به اندازهای از بصیرت و دانش برخوردار بوده که در حل معمای قتل، دچار چالش خاصی نشود؛ به عبارتی سادهتر بر اساس شروع، میانه و پایان داستان فیلم، کارآگاه تنها به «زمان» نیاز داشته تا افکار و حدسیاتش را پیرامون پروندهی قتل سر و سامان دهد.
فیلم Knives Out با آنکه از رمان یا کتاب دیگری برای قصهگویی ماجرایش کمک نمیگیرد، اما رایان جانسون توانسته معمایی به نسبت سرگرمکننده و تماشایی در قالب یک فیلم سینمایی بلند تعریف کند که تقریبا هر سینمادوستی از تماشایش لذت میبرد. با این حال شیوهی کارگردانی رایان جانسون تا حدودی به آثار جناییِ آلفرد هیچکاکِ فقید شباهت دارد که کار را جهت پیشبینی پایان داستانِ فیلم برای مخاطب به شدت سخت میکند. تماشای این فیلم بر هر فرد علاقهمند به سینما واجب است.
- روایت تماشایی و دیدنی یک معمای ساده
- استفاده و بهرهبرداری فیلمساز از مولفههای آثار هیچکاک در امر کارگردانی
- ایفای نقشهای استثنایی نظیر دنیل کریگ و تونی کولت
- استفاده از لوکیشنهای محدود اما پر از جزئیات که در حل پروندهی قتل بیتاثیر نیست
- شخصیتهای همکار کارآگاه بلانک بود و نبودشان فرق چندانی به حال جریان داستانی ندارد
- فیلم از لحاظ معنایی و القای مفاهیم اخلاقی حرف خاصی برای گفتن ندارد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید