سریال لژیون اثری به یاد ماندنی و متفاوت در ژانر ابرقهرمانی است که توسط نوآ هاولی برای شبکهی فاکس ساخته شده و با هنرنمایی آبری پلازا، هر بینندهی سخت پسندی را هم واردار به تحسین این روایت سورئال میکند. تماشای فصل اول سریال لژیون، مانند تماشای نقاشیهای سالوادور دالی، سرشار از رنگ، هیجان و شگفتی است.
اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی از داستانهای مصور (کمیک بوک) و ابرقهرمانان این روزها بسیار پرطرفدار است. مجموعههای تلویزیونی بسیاری از شبکههای مختلف به ابرقهرمانان و ماجراهای آنها اختصاص پیدا کرده و همین امر تولیدکنندگان را بیش از پیش برای ساخت چنین آثاری ترغیب میکند. اما در میان این همه سریال و آثار سینمایی مختلف، گاهی برخی از شورانرها رویکرد جدیدی انتخاب کرده و مسیری متفاوت از رقبا را در پیش میگیرند. سریال «لژیون» (Legion) را میتوان یکی از این موارد دانست که با سایر آثار تلویزیونی رایج دربارهی ابرقهرمانها بسیار متفاوت است.
شخصیت «لژیون» اولین بار در سال ۱۹۸۵در شمارهی ۲۵ مجموعه کمیکهای جهشیافتههای جدید معرفی شد. «دیوید هالر» فردی با سطح جهش یافتگی «اومگا» بود که بعدها به عضویت گروه «مردان ایکس» درآمد. او از بیماری روانی «اختلال تجزیه هویت» رنج میبرد و هر یک از شخصیتهای ذهنی او دارای قدرتهای خارقالعادهی خاصی بودند. لژیون توسط کریس کلیرمونت، نویسندهی مشهور دنیای مارول خلق شده است. از دیگر شخصیتهای مهمی که کلیرمونت به جهان مارول اضافه کرده میتوان به میستیک، گمبیت، روگ، اما فراست و ولورین اشاره کرد. ایدهی ابرقهرمانی با اختلالهای روانی واقعا ایدهی جذابی است که کلیرمونت به خوبی توانسته این ایده را به یک داستان جذابتر تبدیل کند. هیچکس به طور دقیق نمیداند لژیون چند شخصیت را در ذهن خود جای داده، اما تا کنون بیش از ۲۰۰۰ شخصیت جانبی در ذهن این ابر قهرمان معرفی شده است. همین توضیحات مختصر در خصوص این شخصیت کافیست تا هر طرفدار ژانر ابرقهرمانی را برای تماشای لژیون بر پرده سینما یا در قاب تلویزیون ذوقزده کند.
فصل اول سریال لژیون در سال ۲۰۱۷ در هشت قسمت از شبکهی فاکس پخش شد. نوآ هالی وظیفهی نویسندگی و ساخت این اثر را بر عهده داشته است. او که پیش از این توانسته بود با ساخت مجموعهی جنایی «فارگو» به شهرت جهانی برسد و تواناییاش را به عنوان یک نویسنده و کارگردان به اثبات برساند، به خوبی موفقیت مشابهی را برای فصل اول سریال لژیون رقم میزند. تیم بازیگری این اثر هم از دیگر عوامل مهم در موفقیت آن بودند. «دن استیونز» نقش اول داستان یعنی دیوید هالر را ایفا میکند. استیونز بیشتر به دلیل ایفای نقش در سریال محبوب «داونتون ابی» (Downton Abbey) شناخته میشود. او اخیرا در نقش دیو در فیلم «دیو و دلبر» هم ظاهر شده است. در کنار استیونز، دو بازیگر زن اصلی این سریال یعنی «ریچل کلر» و «آبری پلازا» بیشترین نقشآفرینی را در فصل اول سریال لژیون به خود اختصاص دادهاند. هر چند که دن استیونز نقش اصلی این اثر را برعهده دارد، اما عمده بار بازیگری سریال لژیون روی دوش آبری پلازا سنگینی میکند که نقش «لنی» را در این سریال بازی میکند.
لژیون را میتوان صحنهی درخشش پلازا دانست. این بازیگر جوان در این سریال به راحتی در پنج نقش مختلف ظاهر میشود و در کمال ناباوری برای ایفای هرکدام از این نقشها، از حالات چهره و اعمال منحصر به فردی استفاده میکند. پلازا در فصل اول سریال لژیون نقش هیولایی را بازی میکند که در ذهن دیوید جا خوش کرده و خود را به شکل افراد مختلفی در میآورد تا بتواند مانع از آگاهی صاحب خانه از وجود این آفت شود. آنچه در تمام شخصیتهای مختلف این هیولا یکسان است، ماهیت شیطانی و پلید آن بوده و در باقی موارد، رفتارهای پلازا و اعمال او به نوعی منحصربهفرد است. به عنوان مثال او وقتی خود را به صورت یک دکتر در میآورد، بسیار متین و رسمی با دیگران برخورد میکند و وقتی در قامت یک هیولا قرار میگیرد، کاملا شیطانی و همچنین شوخ طبع است. پلازا نقش «لنی» را درست مثل شخصیتهای کارتونهای قدیمی بازی میکند؛ شخصیتهایی مثل «باگز بانی» که با پوشیدن لباسهای مختلف و در عین آشکار بودن هویت آنها برای بینندگان، سعی دارند تا سایر بازیگران و عوامل سریال را گول زده و به این روش اهداف خود را محقق کنند. سایر تیم بازیگری این سریال عملکردی معمولی دارند و مخاطب هنرنمایی خارقالعادهای را جلوی دوربین احساس نمیکند.
درخشش فصل اول سریال لژیون ارتباط اندکی با داستان آن دارد؛ زیرا داستان این فصل بسیار ساده و کلیشهای است: یک قهرمان که از قدرتهای خود بیخبر است و با کمک مرشدی کهنسال از عظمت وجودی خود آگاه میشود. دیوید هالر در یک آسایشگاه روانی بستری شده چون از کودکی مدام صداهایی در ذهن خود میشنود. طبق نظر پزشکان، او از بیماری چند شخصیتی رنج میبرد. او در آسایشگاه روانی با «سیدنی برت» (کلر) و «لنی» (پلازا) آشنا میشود و به دنبال این اتفاق، روابط میان این شخصیتها داستانی پرهیجان و جذاب را خلق میکند. تیم بازیگری سریال را عمدتا بازیگرانی نه چندان معروف تشکیل میدهد اما حضور نوآ هالی به عنوان نویسنده و کارگردان در این اثر توانسته از لژیون، سریالی به یاد ماندنی بسازد. در واقع فصل اول لژیون در بخش داستانی به هیچ وجه از کلیشههای «مردان ایکس» و گمگشتگیهای «ولورین» مانند این مجموعه فراتر نمیرود و در برخی موارد حتی زحمت ارائهی توضیحات در خصوص چگونگی وقوع اتفاقات را هم به خود نمیدهد.
با این همه، پرداخت مناسب شخصیتهای داستان توانسته سادگی روایت قصه را به خوبی جبران کند. تقریبا تمام شخصیتهای مهم فصل اول سریال، به خوبی به بیننده معرفی میشوند؛ آنقدر خوب که اگر پس از پایان فصل اول بخواهید در خصوص شخصیتهای آن از بیننده سؤال کنید، میتوانید مطمئن باشید که بیننده برای توصیف هر شخصیت، چند جملهای در ذهن خود سراغ دارد. نکتهی زیبایی که هالی در شخصیتپردازی قهرمانان داستان از آن استفاده کرده، تعریف آنها در ابتدا به عنوان یک انسان و سپس به عنوان یک ابرقهرمان است. قهرمانان لژیون صرفا با قدرتهایشان تعریف نمیشوند و برخلاف عمده آثار موجود در این ژانر، تقریبا هیچکدام از یک اسم مستعار ابرقهرمانی برای مورد خطاب قرار دادن خود استفاده نمیکنند. همین امر، تاکید بر جنبهی «انسانی» داستان را بیشتر کرده و باعث میشود بینندگان بتوانند بیشتر با قهرمانان داستان ارتباط برقرار کنند. نکتهی مثبت دیگر در شخصیتپردازی، ایجاد دغدغههای احساسی برای تمامی شخصیتهای اصلی داستان است.
پرداخت مناسب شخصیتهای داستان توانسته سادگی روایت قصه را به خوبی جبران کند
سیدنی برت دختری است که به دلیل قدرت خاص خود نمیتواند هیچ انسانی را لمس کند و همین امر باعث شده او در حسرت تجربهی عشق، محبت و در یک کلام «صمیمیت» ناکام باقی بماند. «ملانی برد» (با بازی جین اسمارت)، زن میانسالی که وظیفه هدایت و آموزش جهش یافتگان را برعهده دارد، در اعماق وجود خود هنوز به دنبال نجات معشوقِ ایام جوانی و پایان دادن به «غم فراق» است. کری لودرمیلک (با بازی بیل اروین) قدرت عجیبی دارد که باعث شده روح او در دو بدن به زندگی ادامه دهد و همین امر از او در آن واحد یک پدر و یک فرزند، یک زن و یک مرد، یک جنگجو و یک دانشمند ساخته است. تلاش او برای محافظت از هر دو شخصیت خود منجر به جدال درونی پایانناپذیری شده که در برخی موارد سرنوشت تمام قهرمانان را تحت تاثیر قرار میدهد. موارد یاد شده تنها بخشی از شخصیتپردازی این اثر را شامل میشود. با این همه میتوان دردهای انسانی را در تمامی شخصیتهای سریال لژیون احساس کرد. در واقع هالی توانسته به خوبی فرمول آثاری همچون «بیباک» (Daredevil) و «شوالیهی تاریکی» (The Dark Knight) را در شخصیتپردازی قهرمانان فصل اول سریال لژیون تکرار کند و با این کار مانند منابع الهام خود، طعم موفقیت را هم بچشد.
اگرچه لژیون توانسته در عرصهی شخصیتپردازی خوب ظاهر شود، اما باید پذیرفت که در این حوزه هیچ نوآوری به خرج نداده و تنها از فرمولهای موفق الهام گرفته است اما بزرگترین نقطهی قوت فصل اول سریال لژیون و اصلیترین نوآوری آن را باید در بخش کارگردانی این شوی تلویزیونی دانست. فصل اول سریال لژیون را میتوان به آثار استنلی کوبریک خصوصا فیلم «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) در سینما تشبیه کرد. هالی در قامت کارگردان اصلی این سریال به خوبی توانسته با ایجاد فضایی سورئال، جنون ذهنی یک بیمار مبتلا به تعدد شخصیت را به تصویر بکشد. هالر با استفاده از عناصر واقعی و غیر واقعی در کنار یکدیگر، مرز میان توهم و حقیقت را از بین میبرد و به خوبی دردی که قهرمان داستان به آن مبتلا شده را به بیننده نشان میدهد.
استفاده از موسیقی، چرخش دوربین، صحنههای آهسته، نورپردازی غیرعادی و قرار دادن دیوید در محیطی عجیب و غریب و غیرواقعی، به بهترین نحو حال و روز او را به بیننده القا میکند. طراحی صحنه در این سریال، خصوصا آسایشگاهِ محلِ نگهداریِ دیوید و پناهگاه مخفی جهش یافتگان از معماری مدرن آثار کوبریک بهره میبرد تا شاید یادآور آشفتگی و تنهایی انسان در عصر جدید باشد. حتی نام آسایشگاه دیوید هم بیمارستان روانی «کوکی» است و تمام بیماران آن لباس فورم «پرتقالی رنگ» به تن دارند تا به شکلی غیر مستقیم به بزرگترین منبع الهام این اثر (پرتقال کوکی) در عرصهی کارگردانی اشاره کنند. استفاده از چنین اشاراتی در نامگذاری شخصیتها هم وجود دارد. به عنوان مثال «سیدنی برت» که در تمام فصل اول سریال لژیون «سید» خطاب میشود، کپی مستقیم نام یکی از اعضای گروه راک روانگردان «پینک فلوید» است که به دلیل بیماری روانی از گروه جدا و در یک آسایشگاه روانی بستری شد. انزوای سیدنی به دلیل قدرت ماورایی درست مانند انزوای سید برت پس از جدایی از گروه پینک فلوید بوده و استفاده از چنین نمادهایی در یک اثر ابر قهرمانی واقعا تحسین برانگیز است.
آشفتگی تعمدی در روایت داستان فصل اول سریال لژیون باعث شده تا بیننده به جای «تماشای» این اثر احساس کند که در دل قصه قرار گرفته و همین امر، روایت ساده و سطحی داستان را به بهترین شکل ممکن جبران میکند. البته کارگردانی و به خصوص تدوین این اثر، خالی از اشکال نیست. بینظمی در استفاده از برخی تکنیکهای فیلمبرداری گاهی اوقات بیننده را گیج میکند. برای نمونه میتوان به استفاده از نوارهای سیاه (Letterboxing) در سکانسهایی با ماهیتهای گوناگون اشاره کرد. تقریبا تمام فصل اول سریال لژیون با ابعاد تصویر ۱۶:۹ پخش میشود، اما در مواردی، نوارهایی سیاه در بالا و پایین تصویر ظاهر شده (لترباکسینگ) و تا چند دقیقه با بینندگان همراه میشوند.
آشفتگی تعمدی در روایت داستان باعث شده تا بیننده به جای «تماشای» این اثر احساس کند که در دل قصه قرار گرفته
متاسفانه دلیل استفاده از این تکنیک به درستی مشخص نیست و تنها ذهن بیننده را درگیر یافتن پاسخ منطقی برای این اتفاق میکند. در طول فصل اول سریال لژیون از این تکنیک یک بار برای بیان اتفاقات گذشته، یک بار برای نشان دادن تفکرات ذهنی دیوید، یک بار برای نشان دادن وقایع در زمان حال و… استفاده میشود. شاید کارگردان و تدوینگر اثر با این کار قصد تاکید بر برخی وقایع را در طول سریال داشته باشند یا حتی به نوعی بخواهند آن سکانس را «درون پرانتز» قرار دهند. هرچه که هست، منظور و هدف آنها حداقل در این بخش به خوبی برآورده نشده و تنها یک بار اضافی بر ذهن بیننده تحمیل میکند. با این همه، فصل اول سریال لژیون اثری امیدبخش برای سایر محصولات تلویزیونی در ژانر ابرقهرمانی است. این سریال در عین جذابیت کمیک بوکی خود، از کیفیت فنی بسیار خوبی، خصوصا در بخش کارگردانی و شخصیتپردازی بهره میبرد و برخلاف آثار رایج در این ژانر، سعی ندارد پوشالی بودن قهرمانان و سطحی بودن پرداخت به شخصیتهای داستان را با جلوههای ویژهی چند میلیون دلاری یا مبارزات اکشن پرطرفدار پر کند. تیم سازندهی لژیون و در صدر آن نوآ هاولی، اثری به مخاطب خود ارائه میدهد که در تمامی سطوح قابل دفاع و ارزشمند است.
لژیون اثری کوتاه اما ارزشمند است که با نگاهی متفاوت به ژانر خود سعی دارد تا تصویری دقیقتر از بیماریهای روانی، طرد شدن از اجتماع، تنهایی و بسیاری دیگر از دغدغههای انسان مدرن را ارائه کند. وجود آثار تلویزیونی مثل لژیون و بیباک در ژانر ابرقهرمانی را میتوان در یک کلام، لایق نام «اثر هنری» دانست.
- شخصیت پردازی خوب قهرمانان
- کارگردانی قدرتمند هالی
- روایت سورئال و متفاوت داستان
- بازی به یاد ماندنی پلازا
- موسیقی زیبا
- استفاده نابجا از برخی تکنیکهای فیلمبرداری
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید