فیلم Licorice Pizza یک درام عاشقانه است و از ترکیب مسائلی پیرامون بلوغ شکل گرفته؛ ساختهای از یک فیلمساز ماهر، یعنی پل توماس اندرسن، فیلمی نوستالژیک که برای اولین بار در تاریخ ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی در آمریکا اکران شد، اثری که برخی برای مدت زیادی در انتظارش بودند. این فیلم برای ۹۴امین دوره جوایز اسکار (۲۰۲۲) در سه دستهبندی کلیدی نامزد دریافت جایزه شده که از مهمترینِ آنها، حضور این اثر در دستهبندی جایزه اسکار بهترین فیلم قابل توجه است.
فیلم لیکریش پیتزا نه فیلمیست تماما خوب و نه اثری تماما بد. اندرسن بدون تعارف و با بصیرت خاص خود شیفتهی وضعیتی شوریده شده، که از ترکیباتی چون کمدی، عاشقانه، خودشناسی و مسائل سنیِ قهرمان نوجوانِ داستان پدید آمده است. دهه ۷۰ میلادی، کالیفرنیا؛ زمان و مکانی که بازآفرینی یا در واقع احضار شده، تا در دل آن کوپر هافمن (پسر اسطورهی بزرگ، فیلیپ سیمور هافمن فقید) در نقش گری ولنتاین و آلانا هایم در نقش آلانا کین، کنار هم عاشقانههایی را به نمایش بگذارند، باهم بزرگ شوند، در کل روزگار بگذرانند و از همه مهمتر، به فیلم لیکریش پیتزا پویایی ببخشند. این اثر مولفههای اصلی یک ادای دین از سمت فیلمساز به دوران جوانی و نوجوانیاش را در خود دارد. این حالت از مقولههای مختلفی دریافت میشود، مقولههایی مثل عشق در برابر محدودههای سنی و سنتی، یا این عامل که گاهی صدای تلویزیون در پسزمینه به گوش میخورد -که حاوی صحبتهایی مرتبط با متن داستان است- و گاهی هم جمع خانواده هنگام تماشای تلویزیون نمایش داده میشود. اندرسن به نوعی، زاویه دید خود را از فیلمهای اخیرش به سمت ساختههای ابتدایی خود تغییر داده است. چنین بیانی لزوما به معنی پیشرفت او نیست، شاید این اثر یک نسخهی امروزی از روایت فیلم Boogie Nights باشد؛ در واقع اینجا خبری از آن پرداختهای دقیق و هیجانات مهار نشدنی نیست.
عنوان فیلم طبق گفتهی خود اندرسن، به فروشگاههای زنجیرهایِ دوره کودکی او اشاره دارد؛ فروشگاه رکوردهای موسیقی در زادگاهش. دو کلمه که برایش حکم یک یادآوری از خاطرات گذشته را دارد. شیرین بیان و پیتزا، ترکیبی که اگر حتی با معنی آن آشنا نباشیم، حالتی خلاقانه پیدا کرده و بازتاب آن به ذهن ژولیده، کنجکاو و پرانرژیِ یک نوجوان شبیه است. این اثر برشیست از زندگی؛ در اصل همین الهامات طعم یک روایت زندگینامهای را به فیلم لیکریش پیتزا اضافه کرده است. اگر این فیلم را صرفا به چشم یک داستان پر پیچ و خم ببینیم، شاید لایهای از حقیقت در این بیان پوشیده و پنهان باقی بماند؛ چراکه فراتر از این توصیف، فیلم لیکریش پیتزا از یک سو جریانی آرام و ملایم دارد، از سوی دیگر جنبهی غیر قابل پیشبینی و گستردهی آن، انرژی یک زلزلهی بزرگ را دارد که هر لحظه ممکن است در خلال قطعات مختلف داستان تخلیه شود.
در مقابل، اندرسن از فضا، جاذبه و زمینههای موجود در داستانش درست استفاده نکرده. اگر داستان را به طور جدی دنبال کنیم، برخلاف وجود موجی از این انرژیهای پنهان و آشکار، در نهایت اما شاهد انرژی کافی به منظور اثرگذاری در ذهن تماشاگر نیستیم، چراکه گویا داستان فاقد یک برنامهی منظم بوده و به یک طرح ذهنی پردازش نشده شبیه است. اگر هم از تاثیر این موارد در روند تکامل داستان بگذریم، ورود محسوس موارد عامه پسند و هنری به داستان، حالتی مصنوعی به آن داده است.
در کل این فیلم رشتهایست از حوادث کوچک و بزرگ در زندگی دو شخصیت اصلیِ روایت، قطاری که در هر ایستگاه به اتفاقات داستان به منظور رشد و خودنمایی فضا میدهد
فیلم لیکریش پیتزا یک داستان تماما آمریکاییست و اگرچه در کل تماشای آن به یک نوع مخاطب هدف یا جامعهی خاصی محدود نشده، اما طبیعتا اوج لذت آن در خاطره بازیهایش نهفته است و بر این اساس، برخی به سبب مناسبات زمانی به لحظاتی دوستداشتنی دست مییابند و برخی هم که با آن زمان آشنایی یا سنخیتی ندارند، با تماشای این فیلم به ورق زدن یک آلبوم پرماجرا مشغول میشوند. در نگاهی دیگر، محتویات ذهن اندرسن برای خودش قطعا خاص و ارزشمند است اما برای کسی که در مقام مخاطب به تماشای این اثر مینشیند، هدف خاصی مشهود نیست؛ چرا باید قصهی این پسر و دختر را به طور جدی دنبال کنیم؟ چرا دهه هفتاد؟ با مطرح شدن این سوالها در ذهن مخاطب، نه تنها داستان حالتی خستهکننده پیدا میکند، بلکه نسبت ماجرای دو شخصیت اصلی به بافت زمانیِ فیلم هم به رابطهای تزئینی محدود میشود.
به هر حال این فیلم برای مخاطب ایرانی نمیتواند بیمعنا باشد و لزوما از آن بدمان نمیآید؛ در مقابل، حتما هم قرار نیست اوقات خوشی برایمان رقم بزند، خصوصا فیلمی که درام و طرح داستانی خاصی ندارد. این فیلم در همه حال تکههای تلخ و شیرینی را در بر گرفته اما از نیمههای داستان، یا به صورت دقیقتر از شروع بخش دو سوم آن، حالتی اپیزودیک پیدا میکند. البته حضور بازیگرانی چون شان پن، بردلی کوپر و سایر چهرههای آشنا، این جنس یا خاصیت دنبالهدارِ اثر را برجسته و ملموس کرده؛ شاید در حالت عادی این کارکرد شکلی غیر مستقیم پیدا میکرد. در کل این فیلم رشتهایست از حوادث کوچک و بزرگ در زندگی دو شخصیت اصلیِ روایت، قطاری که در هر ایستگاه به اتفاقات داستان به منظور رشد و خودنمایی فضا میدهد. چرخیدن دور این مسائلِ به ظاهر پرت و فرعی، نشاندهندهی کمبود عناصر و کشش داستانی و یا خلق عامل حواسپرتی نیست، در نهایت این موارد هدف برجستهسازی همان ذات روایی، مشتمل بر پرسه زدن و پراکندهی فیلم را دارند، حالتی که در اثر استادانهی ریچارد لینکلیتر یعنی فیلم Dazed and Confused به شیوهی صحیح مورد استفاده قرار گرفته و حس خوبی به مخاطب منتقل میکند. (طبیعتا عملی کردن چنین کاری سخت است)
رعایت نکردن یک سری اصول در رابطه با تعادل داستان محسوس است؛ اصولی در جهت تعادل بین طرح داستانیِ سست و توسعهی جزئیاتِ فرعی در عرض آن
از طرفی این ماهیت رشتهگونه در فیلم لیکریش پیتزا، نه حکم زیربنای داستان را دارد و نه میخواهد صرفا به توصیف و بیان موقعیتهای مختلف آن بپردازد؛ در چنین حالتی، با صرف نظر از یک الگوی روایی خاص، این فیلم در نهایت با نمایش محدودی از شخصیتهای زنده و پویا شکل اصلی خود را پیدا کرده و جلوهای آزادانه به خود میگیرد؛ تصویری شاعرانه، یک گلستان/آنتولوژی از خاطرات اندرسن که گاهی بیان آن تا حد زیادی شیرین میشود. نه میخواهد به زندگی دو شخصیت اصلی داستان صرفا سرک بکشد و نه شکل یک رویکرد موشکافانه و تفصیلی به خود میگیرد، در نتیجه سوژههای مختلف در گوشههای داستان، همگی سرراست، محدود و واضح هستند. این ایده هم خوب است و هم بد، هرچند تداوم این کار خطرناک است و در نهایت جلوهای محافظهکارانه به روایت میدهد. (مخصوصا در امر شخصیت پردازی)
در مورد برخی جزئیات سازنده میتوان گفت که این فیلم، گاهی از خودشیفتگی انتقاد میکند و گاهی خودمحوری را مورد ارزیابی قرار میدهد، اما تقریبا همیشه آثاری از طنز در این میان نمایان است. گاهی رفتار کنایی شخصیتها حالتی جدی و قابلباور پیدا میکند و در همه حال طراحی صحنه و موسیقی متن به خوبی تمام این موارد را در بر میگیرند.
رعایت نکردن یک سری اصول در رابطه با تعادل داستان محسوس است؛ اصولی در جهت تعادل بین طرح داستانیِ سست و توسعهی جزئیاتِ فرعی در عرض آن. چنین مواردی نادیده گرفته شدهاند و این فیلم برای رسیدن به نتیجهی خود، زمان زیادی را در قسمتهای جزئی، کم اهمیت و بداههی داستان میگذراند و به عبارتی از طرح اصلی هراسان است. در مقابل، در فیلمی مثل Once Upon a Time in… Hollywood تارانتینو علاوه بر رعایت این ظرافتها، به بافت، فضا و طرح داستانی مختصر خود هم توجه کرده است، کاملا گرفتار موارد فرعی نمیشود و چیزی که در پایان ارائه داده، یک نتیجهگیری خوب از تمامی ترکیبات داستان است.
فیلم Licorice Pizza زیاد به دل نمینشیند، نه به واسطهی زوج اصلی داستان و نه از طریق داشتن ماهیتی شبیه به یک چرخه؛ در نتیجه این فیلم با جدیت به پایان نمیرسد. برخلاف ارزشِ آشکارِ انرژیِ دهه هفتاد و زمینه عاشقانه، اندرسن بدون ترسیم یک ارتباط منطقی و با بروز رفتارهایی غیر طبیعی در شخصیتها، از درام و طرح داستان غافل مانده و بیشتر در حاشیه و عرصه عناصر فرعی سیر میکند.
- طراحی صحنه و فیلمبرداری
- موسیقی متن
- در حالت کلی، عملکرد بازیگران خوب است
- حس منتقل شده از فضای دهه هفتادی این فیلم در کل مناسب است
- طرح اصلی داستان به شدت کمرنگ است و داستان گرفتار موارد فرعی شده
- پرداختهای شخصیتی کافی نیست
- به عناصر دراماتیک توجه نشده، در نتیجه داستان پایان و هدف خاصی ندارد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید