اگرچه دک ناین خالق اصلی مجموعه نیست، با بازی Life Is Strange: True Colors بار دیگر ثابت میکند دستِ کمی از دونت نات ندارد.
تل تیلز گیمز سالها قبل موفق شد بازی ویدیویی The Walking Dead را ساخته و به واسطه آن، ماجراجویی گرافیکی را به زیرژانری محبوب در میان گیمرهای سراسر جهان تبدیل کند. در شرایطی که چند سالی به افول تل تیلز فاصله داشتیم، استودیویی به نام دونت ناد اینترتینمنت فرمول این استودیو را گسترش داد و بر اساس آن، یک بازی ویدیویی به نام Life Is Strange ساخت. این محصول مانند بازیهای تل تیلز روی اتخاذ تصمیم در شرایط مختلف تمرکز داشته و شامل گردش در محیط به منظور کسب اطلاعات بیشتر پیرامون شخصیتهای داستان هم میشود. به این موارد باید قدرت فراطبیعی پروتاگونیست را افزود.
دونت نات اینترتینمنت مانند تل تیلز گیمز محصول خود را به صورت اپیزودیک به بازار عرضه کرد و توانست به موفقیتهای قابلتوجهی دست یابد. در نتیجه، زندگی عجیب است به یک مجموعه ویدیویی تبدیل شده که چند نسخه مختلف را در خود جای میدهد. البته دونت نات تنها توسعهدهندهای نیست که روی آن کار میکند و دک ناین در سال ۲۰۱۷ میلادی Life Is Strange: Before the Storm را توسعه داد. دک ناین همچنین بازی Life Is Strange: True Colors را ساخته که اخیرا به بازار آمده است؛ محصولی که ثابت میکند دک ناین قادر است جای خالی دونت ناد را پر کند.
داستان جدیدترین نسخه Life Is Strange درباره دختر جوانی به نام الکس چن است که بنا به دلایلی خانواده خود را ترک کرد و ترجیح داد سالهای نونهالی و نوجوانی خود را در پرورشگاه بگذارند. همین تصمیم باعث شد پروتاگونیست از لحاظ روانی مشکلات متعددی داشته باشد. او پس از ۸ سال به زادگاه خود یعنی هیون اسپرینگز بازگشته تا برادرش گیب را ملاقات کند. الکس که علاقهای به گذاشته ندارد، آن را از دیگران پنهان کرده و سعی دارد زندگی کاملا جدیدی را به عنوان یک دختر عادی آغاز کند اما سرنوشت چنین اجازهای به او نمیدهد؛ زیرا برادرش در یک سانحه کشته میشود. در ضمن، او مانند پروتاگونیستهای پیشین مجموعه دارای یک قدرت فراطبیعی است: الکس میتواند احساسات دیگران را درک کرده و ذهنشان را بخواند.
وقتی پای تجربه بازی Life Is Strange: True Colors مینشینید، اولین نکتهای که توجه را به خود جلب میکند، گرافیک هنری است. جلوههای بصری در مقایسه با عناوین تراز اول مانند Battlefield 2042 حرفی برای گفتن ندارند اما این موضوع دلیل نمیشود زیباییهایش را نادیده بگیریم. هیون اسپرینگز به قدری زیبا و چشمنواز است که گاهی اوقات با خود میگویید همه چیز به یک کارت پستال شباهت دارد؛ کارت پستالی که سکونت در آن به یک رویای دستنیافتنی است.
حالا که بحث صوت و تصویر به میان آمده، بهتر است به صورت کامل آن را مورد کندوکاش قرار داده و سپس به دیگر موارد مهم پیرامون بازی Life Is Strange: True Colors بپردازیم. راستش را بخواهید، کارگردانی میان پردههای سینمایی به بهترین شکل ممکن صورت گرفته و تقریبا هیچ نقصی در آن دیده نمیشود. کادربندیها نه تنها زیباییهای هیون اسپرینگز را نشان میدهند، بلکه به گونهای تنظیم میشوند که مخاطب میتواند با استفاده از آنها پی به حالت روانی کاراکتر برده و شرایطش را بهتر درک کند. در این میان، نباید از عملکرد تیم بازیگری غافل شد.
کاربر حین تجربه بازی نیازی ندارد فقط و فقط به دیالوگها دقت کند و در بسیاری از مواقع قادر است از طریق حالت چهره و زبان بدن همه چیز را بفهمد؛ برای مثال، یکی از صحنههای بازی شامل گفتگویی میان گیب و الکس میشود. الکس در ابتدای کفتگو خودش را جمع کرده و روی صندلی نشسته است اما پس از صحبت با برادر بزرگتر خود و برداشته شدن بار سنگینی که روی دوشش بوده، زبان بدنش تغییر میکند؛ زبانی که تایید میکند پروتاگونیست پس از گفتگو با گیب شرایط روحی بهتری دارد. در ضمن، بازیگران نه تنها موشن کپچر را عالی انجام دادهاند، بلکه جملهها و کلمات را همانطور که باید ادا کردهاند. در نتیجه، غم و شادی را به خوبی میتوان از صدایشان متوجه شد.
داستان ایرادهایی را در خود جای داده که نباید چشمان را رویشان بست. تیم توسعه در اقدامی عجیب یکی از مهمترین اتفاقات را در خلاصه داستان اسپویل کرده است: مرگ گیب. در صورتی که مرگ برادر الکس در دقایق ابتدایی بازی رخ میداد، میشد از اقدام دک ناین دفاع کرد اما نکته جالبتوجه اینجا است که اتفاق مزبور با گذشت مدت قابلتوجهی از شروع بازی رخ میدهد. در ضمن، کاربری که خلاصه داستان را از قبل خوانده باشد، به راحتی هر چه تمامتر میتواند تکههای پازل را کنار هم قرار داده و اتفاقاتی که منجر به مرگ گیب میشوند را پیشبینی کند.
ایراد بعدی دیر جان گرفتن داستان است. کاربری که خلاصه داستان را خوانده، میداند اتفاقات اصلی بعد از مرگ گیب رقم میخورند. از همین رو، کُند بودن جریان بازی در دقایق ابتدایی را نادیده گرفته و سعی میکند قضاوت کردن را به بعد موکول کند اما کاربری که از خلاصه داستان اطلاع ندارد، ممکن است به خاطر سرعت پایین بازی را رها کند. تنها اتفاقاتی که در این بخش رخ میدهد، ملاقات الکس چن با ساکنان هیون اسپرینگز و گردش در شهر کوهستانی است.
گیم پلی بازی Life Is Strange: True Colors مانند نسخههای پیشین مجموعه بر دو اصل استوار است: گردش در محیط به منظور کسب اطلاعات بیشتر و استفاده از قدرت فراطبیعی پروتاگونیست. روند داستان در ابتدا به گونهای است که اصل گردش در محیط چندان اهمیت نداشته و اطلاعاتی که در اختیار کاربر میگذارد به هیچ وجه حائز اهمیت نیست. با این حال، ورق در ادامه برمیگردد. کاربر با گشتن در محیط و تعامل با آیتمهایی که در گوشه و کنار هستند، به اطلاعاتی دست مییابد که شدیدا به پرداخت کاراکترها کمک میکنند؛ برای مثال، در دیالوگها اشارهای به این موضوع نمیشود اما الکس حین گردش در خانه گیب پی میبرد برادرش مدتها دنبال او گشته و حتی خودش را برای تجدید دیدار آماده کرده است.
همانطور که اشاره شد، الکس چن میتواند احساسات دیگران را درک کرده و ذهنشان را بخواند. این مکانیک در مواقع مختلف به کار میآید؛ مثال اول، زمانی است که یک کاراکتر نمیخواهد حرف بزند. در چنین شرایطی، پروتاگونیست میتواند از قابلیتش بهره برده و عاملی را بیابد که کاراکتر مزبور را ترسانده است. الکس همچنین میتواند از قدرت فراطبیعی خود برای تسلی بخشیدن به اطرافیان خود استفاده کند. ترکیب مکانیک جدید و گردش در محیط در ابتدا جذاب است اما به مرور زمان باعث میشود حس یکنواختی در کاربر ایجاد شود.
توسعهدهندگان که میدانستند که ترکیب قدرت فراطبیعی پروتاگونیست و گردش در محیط، کشش لازم باری روایت یک داستان حدودا ۱۰ ساعته را ندارد، سعی کردهاند با اضافه کردن مینی گیمهای مختلف تا حدودی مشکل را حل کنند که چندان موفق نمیشوند؛ زیرا مینی گیمها نقش چندانی در بازی نداشته و از همه مهمتر، داستان در مسیری قدم میگذارد که فراز و نشیبهایش قابلپیشبینی هستند. در ضمن، دک ناین تاکید دارد تصمیمها روی روند اتفاقات تاثیر میگذارند اما این موضوع چندان درست نبوده و تنها تعدادی از تصمیمات اصلی روند داستان را دچار تغییر محسوسی میکنند.
بازی Life Is Strange: True Colors مانند نسخههای پیشین سعی دارد قصه شخصیتهای باورپذیری را روایت کند که درگیر مشکلات متعددی بوده، غم بر جنبههای مختلف زندگیشان سایه افکنده و در یک ماجرای رازآلود گرفتار شدهاند. محصول دک ناین در رسیدن به این هدف موفق عمل میکند. شخصیتها از جمله الکس چن، استف و رایان بسیار باورپذیر بوده و کاربر به راحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. همین شخصیتپردازی مناسب هم به تاثیرگذاری بالای داستان منجر شده و باعث میشود کاربر همزمان با کاراکترها درگیر غم و غصه شده و شرایطان را درک کند.
- کارگردانی عالی میان پردههای سینمایی
- گرافیک هنری چشمنواز و زیبا
- کاراکترهای قابلباور
- عملکرد کمنقص تیم بازیگری در انتقال احساسات به مخاطب
- داستان قابلپیشبینی و کُند
- برخی از تصمیمات چندان تاثیرگذار نیستند
- یکنواختی گیم پلی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید