درام پسا آخرالزمانی Light of My Life (نور زندگی من) با اینکه در نگاه اول، بکر و تازه بهنظر نمیآید اما بهواسطهی فرم رواییِ منحصر به فردش، مخاطب را با جریانی بیاندازه استرسزا و قابل تامل همراه میکند.
فیلم Light of My Life دومین تجربهی فیلمسازی «کیسی افلک» (Casey Affleck) در قامت کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر و فیلمبردار است؛ تجربهای همه جانبه که با وجود تمام کاستیها، بهنظر به یک خروجی خوشساخت و متفاوت منجر شده است. بازیگر برنده جایزه اسکار البته پیش از این، در سال ۲۰۱۰ فیلم I’m Still Here را با هنرنمایی «واکین فینیکس» به تولید رساند و ۸ سال قبلتر از آن، اولین فیلمنامهاش را برای Gerry نوشت.
Light of My Life اساساً فیلم منحصر به فردی است و ساختار رواییِ خاصی در خود میبیند. شاید در نگاه کلی، فیلمی آهسته و حوصلهسربر بهنظر برسد اما حقیقت این است که این فیلم، ابداً اثری عامهپسند نیست و بهشدت قشر خاصی از سینماروها را هدف قرار میدهد؛ مینمالیستها و دوستداران سادهگرایی.
اگر با خواندن خلاصهی داستان فیلم، تصور میکنید قرار است با یک پسا آخرالزمانی ملتهبِ پر شده از شورشیها و زامبیهای درنده روبهرو شوید، قطعاً با فیلم کسلکنندهای مواجه خواهید شد که حتی ده دقیقهاش را هم نمیتوانید تحمل کنید. این فیلم، بهواسطهی دورنمای کلیای که دارد، ناخودآگاه با طرحهای داستانی مشابهی از جمله The Road و Children of Men مقایسه میشود؛ با این حال، چهارچوبی که بر محور روایی داستان بنا میکند، فرسنگها دور تر از استانداردهای یک درام پسا آخرالزمانیِ پدر-دختری قرار میگیرد.
Light of My Life جهانی را به تصویر میکشد که در آن، بهواسطه بیماریای که مختص به جنس مونث است، خیل عظیمی از زنان و دختران سیاره از بین رفتهاند و تعداد اندک باقیمانده هم که بعضاً مصون هستند، در معرض انقراض قرار دارند. بر همین اساس، فیلم، داستانی را روایت میکند که در محوریتش شخصیتی سرسخت قرار گرفته. پدری که برای محافظت از فرزند دخترش که مصون از این بیماریست، دست به هرکاری میزند.
بهواسطه فضایی که طرح داستانیِ فیلمنامه ترسیم کرده، مخاطب از همان لحظهای که متوجه کلیت ماجرا میشود، با فیلم ارتباطی برقرار میکند که شالودهی اصلی آن، همذات پنداری با پدرِ سرسخت و امیدوار ماجرا است. شروع فیلم بهشدت آهسته و ملایم بهنظر میرسد، با این حال، خالی از جذابیت نیست و بهطرز عجیبی قدرت همراه کردن مخاطب را در خود میبیند. افتتاحیهای که البته در جریان آن، بیش از ده دقیقه را با پدری همراه میشویم که قصهای را برای به خواب بردن دخترش روایت میکند. درواقع همین ده دقیقهی ابتدایی کافی است تا مخاطب تفهیم شود که چه انتظاراتی باید از Light of My Life داشته باشد.
فیلم سعی دارد از داستانپردازی تا دکوپاژ و میزانسن، تمام المانها را بر پایه سادگی و مینیمالیسم بنا کند و در عین حال، از شلوغی و پیچیدگیهای معمول سینمایی فراری باشد
در این فیلم، چیزی که خیلی اهمیت دارد، جنس خاص قاببندیها و مدت زمان فوقالعاده طولانی سکانسها و نماهای ثابت است. در واقع فیلم سعی دارد از داستانپردازی تا دکوپاژ و میزانسن، تمام المانها را بر پایه سادگی و مینیمالیسم بنا کند و در عین حال، از شلوغی و پیچیدگیهای معمول سینمایی فراری باشد. داستان فیلم فوقالعاده آهسته پیش میرود. بهتر است اینگونه بگوییم که در Light of My Life اصلاً ماجرای پر پیچ و خم و درگیرکنندهای مطرح نیست. طرح داستانی بسیار کلی است و در این کلیت، پدر و دختر، در کنار دغدغههایی که دارند، با جریانی همراه میشوند که به واسطه آن، موقعیتهای درام و سکانسهای طولانی مدت و عمیقِ دیالوگمحور به فیلم عرضه میگردند. دقیقهی بیستم فیلم در واقع نقطهی آغاز ترسیم جهان منحصر به فرد داستان است. جایی که بهتدریج فلشبکها مرتب در جریان فیلم حاضر شده و پیشزمینههای داستانی را تعریف میکنند. البته پیشتر سرنخهایی از کلیت ماجرا به مخاطب داده میشود. با این حال، ابهامی که در پسزمینه ساکت و خلوت فیلم وجود دارد، همواره به حس کنجکاویِ مخاطب میافزاید.
در واقع فیلم به دو بخش تقسیم شده است. یک بخش کوچک که پر از ابهام و حس کنجکاوی است و بخشی بزرگ که به سوالات بیشمار مخاطب پاسخ میدهد و از فضای فیلم در جهت القای احساسات استفاده میکند. بخش بزرگ فیلم، به همان نسبت که بر احساسات مخاطب تاکید دارد، موقعیتهای پرتنش و استرسزا را هم در محور روایی فیلمنامه قرار میدهد. در این راستا، یکی از تکنیکهایی که کیسی افلک به کرات از آن استفاده میکند، لانگشاتهای طولانی مدت است. شاتهایی که پدر سرسخت و دختر بی دفاع داستان را به خوبی در مقابل دنیای پسا آخرالزمانی و بیرحم فیلم بهنمایش میگذارند.
با وجود تمام مواردی که پیشتر اشاره شد، محور روایی اصلی فیلم، در واقع ارتباط میان پدر و فرزندش «رگ» است. دو پروتاگونیست اصلی که از ابتدا تا پایان در کانون تمرکز فیلمنامه قرار دارند. هنگامیکه داستان فیلم آغاز میشود، کودکی با ظاهر پسرانه میبینیم؛ با این حال، رفته رفته مشخص میشود که او در واقع یک دختر است و این اصلیترین راه حلی بوده که برای حفاظت از او توسط پدر مطرح شده؛ پنهان جنسیت مونث. در حقیقت، همین موضوع، با قدرت دغدغههای پدر را در محافظت از دخترش نشان میدهد. سکانسهای طولانی مدت فیلم با محوریت رگ و پدر، اولویت اصلی جریان روایت هستند. با اینکه تماشای چند دقیقه مکالمات بچهگانه و پیش پا افتادهی پدر-دختری، چندان جذاب بهنظر نمیرسد اما بهواسطهی فضایی که در کلیت فیلم حاکم است، عموماً اهمیت بسیار زیادی که پدر برای فرزندش قائل میشود، توجیهپذیز و البته اثرگذار است.
بهسبب تمرکز همه جانبهی فیلمنامه بر رابطهی دختر و پدر، آن هم در شرایطی که عملاً گونهی انسان در سراشیبی انقراض قرار گرفته، از نیمه دوم فیلم، دیگر بحثهای دیستوپیایی و پسا آخرالزمانی مطرح نیستند. در واقع تازگی فضای کلی فیلم، تنها در نیمهی ابتدایی قابل لمس است و با پیشرفت جریان روایت، این وجه از فیلم بهتدریج رنگ میبازد. با توجه به اینکه اساس دغدغهها و نگرانیهای پدر در ارتباط با زندگی فرزند دخترش، رویدادها و شرایط کلی زندگی در این جهان است، نادیده گرفته شدن فضای پسا آخرالزمان، عملاً تاثیرات منفیای بر رابطه رگ با پدرش اعمال میکند. رابطهای که در تک تک سکانسها و موقعیتها در کانون توجه مخاطب قرار دارد و البته نیازمند یک توجیهِ محکم و قابل درک است.
نیمهی ابتدایی فیلم از هر نظر در سطح بالاتری از نیمهی دوم قرار دارد. نیمهی دوم با اینکه پرتحرک و ملتهب بهنظر میرسد اما به شکل عجیبی از چهارچوب منطقیِ فیلمنامه خارج میگردد. فیلم عملاً تمرکزی بر عناصر داستانی ندارد و صرفاً در پی تزریق درام و مینیمالیسم است. بر همین اساس، پایانبندی فیلم هم قاعدتاً پایان داستان نیست؛ بلکه پایان بخشی از جریانی است که بیننده با آن همراه شده. گویا از کل زندگی پسا آخرالزمانی پدر و دختر، قسمتی بریده شده و در اختیار مخاطب قرار گرفته است و در واقع پس و پیش ماجرا به مخاطب ارتباطی ندارد؛ البته لزومی هم ندارد که داشته باشد؛ این چیزی است که فیلم به وضوح به آن اشاره میکند.
صرفنظر از ساختار روایی فیلمنامه، نقشآفرینی کیسی افلک در فیلم بیاندازه رضایتبخش و دلچسب است
صرفنظر از ساختار روایی فیلمنامه، نقشآفرینی کیسی افلک در فیلم بیاندازه رضایتبخش و دلچسب است. شخصیت پدر در واقع بار اصلی فرم روایی فیلم را حمل میکند. افلک شخصیتی خاص خلق کرده که در تمام طول فیلم، بر محور اصلی فرم روایی قرار گرفته و با این وجود، در تک تک سکانسها مخاطب را به خود جذب میکند. Light of My Life با اینکه تماماً درام است و اولویتهای خاصی در خود دارد، اما در پرداخت و طراحی اکشن، بهطرز شگفتانگیزی عالی عمل میکند. البته که در طول فیلم، اکشن خاصی نمیبینیم و در دقایق پایانی است که بهجهت به اوج رسیدن فیلمنامه، چند سکانس اکشن به فیلم تزریق میشود. اجرای واقعگرایانهی اکشنِ واقع در اختتامیهی فیلم، غالباً با نماهای ثابت دوربین همراه شده و همانند کلیت فیلم، درگیر سادهگرایی و سکوت است.
فیلم Light of My Life اصلاً یک پسا آخرالزمانیِ هیجانانگیز و پرتحرک نیست. در بهترین حالت، فیلمی ملتهب در فضای آخرالزمان است که اولویتهای متفاوتی در خود میبیند. اگر از مخاطبین عمومی آثار پسا آخرالزمانی هستید و ذهنیتتان از این فضا، کماکان موقعیتهای پر زد و خورد و هیجانانگیز هالیوودی است، قطعاً از این فیلم لذت نخواهید برد. فیلم Light of My Life بهمعنای واقعی در پی جلب رضایت طیف خاصی از مخاطبان است و ابداً اثری عامهپسند نیست.
- نماها و قاببندیهای شگفتانگیز
- هرنمایی کیسی افلک
- رابطهی ملموس پدر و دختر
- موقعیتهای التهابآور و طراحی نوآورانهی اکشن
- افراط در تزریق مینیمالیسم
- ضعف ساختار روایی فیلمنامه در نیمهی پایانی فیلم
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید