مگر میشود سریال Love, Death and Robots را دوست نداشت؟ همان مجموعهی انیمیشنی جذابی که در فصل اول توانسته بود تنها با ۱۸ اپیزود دلمان را ببرد. سناریونویسهای این سریال قصههای ناگفتهی زیادی را برای ما تعریف کرده بودند اما آیا فصل دوم نیز میتواند همانند گذشته اثرگذار باشد؟
سریال Love, Death and Robots درست همان راهی را میرود که در فصل پیشین خود رفته. مجدد همان فرمولسازیها و همان طرحهای داستانی پیرامون آخرالزمان، ربات و هیولاها. سرمنشا تمام ایرادات فصل دوم در همین موضوع خلاصه میشود که چنین سریال انیمیشنی، چارچوبی که برای این سریال ساخته شده بود را نه گسترشش میدهد و نه در هم میشکند. این انیمیشن به دام تکرار میافتد و در ادامه توضیح خواهیم داد که استفاده از همان فرمولهای موفقِ فصل گذشته چطور باعث شده تا این انیمیشن از مشکلات عدیدهی دیگری رنج ببرد.
قبل از اینکه به نقد این اثر بپردازیم، خطاب به کاربرانی که تازه اسم این مجموعه را شنیدهاند باید اشاره کرد که در این سریال انیمیشنی، هر اپیزود طرح داستانیِ خاص خودش را دارد و در طول یک فصل، شما با داستانهای کوتاهی طرف حساب خواهید شد که با یکدیگر ارتباط داستانی ندارند. آنچه که باعث شده تا در کنار هم در قالب یک فصل منتشر شوند، تنها در تم و مضمونی است که بر کل اپیزودهای این سریال حکمفرماست. به این دسته از مجموعهها که در اصطلاح «آنتولوژی» میگویند، کار برای سناریونویسها چندان آسان نیست؛ چراکه داستان نوشتن برای هر اپیزود، به خصوص در قالب و فرمت انیمیشن کار سادهای نیست؛ باید مدام مقدمه و موخرهای برای قصه در نظر گرفت و معانی جدید و متنوعی را در پسِ داستان به بیننده منتقل کرد. همین موضوع باعث میشود که کار آسانی نباشد تولید اپیزودهای متنوع برای سریالی به اسم Love, Death and Robots اما آیا باید ایرادات سرمنشا گرفته از این موضوع را به همین راحتی توجیه کرد؟ برای پاسخ به این سوال اجازه دهید برخی از مولفهها را با هم مرور کنیم.
از جنبهی بداعت و نوآوری همچنان سریال Love, Death and Robots یک اثر بهدردبخور و تماشایی است. سناریونویسها همچنان ایدههای دیدنی در ذهن دارند. هر چند برخی از اتفاقاتی که در هشت اپیزود فصل دوم میبینیم به نظر میرسد اورجینال نیستند. برای مثال محتوای داستانیِ اپیزود پنجم به اسم «علفزار بلند» شباهت بیحد و اندازهای به رمان استیون کینگ به اسم «در میان علفزار بلند» (In the tall Grass) دارد اما در هر صورت شیوهی روایت متفاوت است. در مثالی دیگر میتوان به اپیزود هفتم یعنی «کابین نجات» (Life Hutch) اشاره کرد که تقریبا یاد و خاطرهی فیلم Alien را زنده میکند. همچنین از شباهت دنیای دیستوپیای سایبرپانکی اپیزود سوم به اسم Pop Squad به بلید رانر نیز نباید غافل ماند. از فصل اولی که سر تا پایش کاملا اصیل و اورجینال بوده، انتظار بیشتری میرفت تا در فصل دوم داستانکهای اصیلتری را مشاهده میکردیم.
سریال عشق، مرگ و رباتها هر چه نباشد، همچنان واقعگرایانه است و در پسِ قابهای انیمیشنی و کارتونی، واقعیتِ تلخی همچنان به صورت بارز به چشم میآید
اگر بخواهیم به پیچیدگی فیلم امتیاز دهیم، قطع به یقین فصل دوم سریال Love, Death and Robots مایوسمان میکند. هشت داستان جدید را با هجده اپیزود فصل اول مقایسه کنید که ما در پایان هر قصه مات و مبهوت تیتراژ پایانی را تماشا میکردیم. لنگهی آن قصههای قدیمی نظیر زیما بلو در فصل دوم نه تنها مشاهده نمیشود، بلکه قصه با روایتی صاف و ساده حوصلهی ما را سر میببرد. با این اوصاف فصل دوم هر اندازه در این مورد ضعف نشان میدهد، همچنان در یک مولفه به شدت قوی عمل میکند.
سریال عشق، مرگ و رباتها هر چه نباشد، همچنان واقعگرایانه است و در پسِ قابهای انیمیشنی و کارتونی، واقعیتِ تلخی همچنان به صورت بارز به چشم میآید. البته در این مورد باید از اپیزودِ ششم که قصهای در باب کریسمس برایمان تعریف میشود فاکتور گرفت. در سایر اپیزودها در آیندهی دور و شاید هم نزدیک شاهد برخی حوادثِ داستانی باشیم. شاید ما هم روزی در منزلِ خودمان با یک رباتِ نظافتچیِ قاتل سر شاخ و در بدترین حالت کشته شویم! اینکه در این سریال انیمیشنی از واقعیتی تلخ در آینده حرف زده میشود و یک آخرالزمان تاریک انتظارمان را میکشد، همچنان داستان میتواند کاری کند که به فکر فرو رویم. کاری که سریال آینه سیاه (Black Mirror) در هر اپیزود با مخاطبش انجام ميدهد.
اثرگذاری اپیزودهای سریال عشق، مرگ و رباتها در فصل دوم به مراتب کمتر از فصل اول است. منظور این نیست که داستان و مفاهیمِ پشت پردهاش بیارزش باشد، بلکه بحث سر عمق تاثیرگذاری است. در فصل دوم دیگر قرار نیست تا چند روز دربارهی یک اپیزود به فکر فرو رویم. آنچه که در پایان هر داستان در فصل دوم در ذهنمان شکل میگیرد، یک «خب که چی؟» بزرگ است که کار را برای ارتباط برقرار کردن با جهانِ ۱۰ الی ۱۲ دقیقهای داستان سخت میکند. اینکه اپیزودها از جنبهی اثرگذاری عمیق نیستند به دلیل شاخ و برگ پیدا نکردنِ ماجرا در همان حد ۱۰ دقیقهای است که حوادث خاصی تعریف میشود. برای مثال به اپیزود ششم یا همان داستان کریسمس گریزی میزنیم. آن موجودِ عجیب و غریب از کجا آمده؟ چرا آمده؟ چطور و به چه دلیل از ترس تغذیه میکند؟ و در انتها چرا باید برایمان سوالِ انتهاییِ دو بچه روی تخت خوابشان مهم جلوه کند؟ وقتی از عمق تاثیرگذاری حرف میزنیم، از سوالات متعددی میگوییم که سریال پاسخی برایشان در نظر نمیگیرد و طبق یک برداشت آزاد این خودِ مخاطب است که باید نتیجهگیری کند.
سریال Love, Death and Robots با ارفاق همچنان تماشایی است اما هم از نظرِ تعداد اپیزود و هم از جنبهی کیفی با فصل اول خود زمین تا آسمان تفاوت دارد. در مجموع امیدواریم در فصل سوم با داستانکهای خلاقانهتر، پیچیدهتر و صد البته تاثیرگذارتر طرف حساب شویم.
- ایدههای جذابی که البته اورجینال نیستند
- همچنان واقعگرایانه و تلخ
- جلوههای انیمیشنی و کارتونی بینظیر
- بیش از حد ساده بودن روایت
- شدت تاثیرگذاری اندک
- تعداد اپیزودهای بسیار کم
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید