در این موضوع که انیمیشن Soul یکی از بهترین انیمیشنهای سال ۲۰۲۰ میلادی است اصلا و ابدا شکی وارد نیست. به احتمال زیاد هم جایزهی اسکار بهترین انیمیشن سال ۲۰۲۰ نیز به این فیلم تعلق میگیرد. در این یادداشت قرار نیست نقد انیمیشن Soul را داشته باشیم چون این کار را قبلا در رسانه سرگرمی انجام دادهایم. به جای این کار میخواهیم برویم سر وقتِ یکی از مولفههایی که این روزها، در میان آثار سینمایی کمرنگ شده است؛ عشق.
تعریف عشق در مدیوم سینما دستخوش تغییرات زیادی شده و همچنان هر هنرمندی به نوبهی خودش این پدیده را بررسی میکند. اما در انیمیشن سینمایی روح، عشق در بالاترین سطح ممکن قرار میگیرد. این دفعه من و شما قرار نیست فِراق و وصالِ دو آدم را نظارهگر باشیم و آن را عشق قلمداد کنیم؛ چراکه عشق در این حالت، در دم و دستیترین سطح ممکن تعریف میشود. در انیمیشن روح، عشق یعنی فقدان و فقدان یعنی عشق؛ اما شاید بپرسید که منظور چیست؟
در انیمیشن روح میبینیم که «شماره ۲۲» به دنبال یافتن جرقهی خودش است تا بلکه بتواند پا به جهان بگذارد؛ همان جهانی که شاید من و شما از آن متنفر هستیم. او به دنبال یافتن حقیقتی ورایِ زمین میگشت و از آن سو شخصیت «جو» به دنبال اهداف زمینی. نه «شماره ۲۲» معنی عشق را فهمیده بود و نه «جو» تا به آن روز توانسته بود طعمِ عشق را بچشد. مولانا اعتقاد دارد که در این دنیای زمینی، همه چیز مثل یک بازی است. با اینکه عشق از نگاه مولانا به یازده قِسم تقسیم میشود اما به طور کل عشقِ زمینی و آسمانی نداریم چون عشق یک مفهوم منسجم و مقولهای واحد است. درست مثل همان جرقهای که ارواح در قبل از تولد باید به آن برسند. نمیدانم به این مفهوم باور دارید یا خیر اما عشق، خاصیتش در تغییر است؛ اینکه یک مولفه میتواند به راحتی من و شما را تغییر دهد، چیزی قدرتمند و شاید هم جادویی است؛ چراکه شاید ریاضتِ یک عارف طی چند ده سال نتواند اینگونه تغییر و تحولی شخصیتی را در زمانی کوتاه در روح و ذهن ایجاد کند.
عشقِ عارفانهی انیمیشن روح از نقطهای به بعد با عشقِ فیلسوفانهای در هم آمیخته میشود و تبدیل میشود به یک نوشیدنی اعلا که مزهاش هنوز زیر زبانمان است. مولانا قبلا به این معجون دست پیدا کرد و عشق را چون آتشی میداند که اگر در هر وجودی نباشد، آن موجود لیاقت زندگی و حیات ندارد. آشنا نیست؟ آیا ما توانستهایم پیش از تولد به جرقهی خودمان برسیم؟ اصلا چرا راه دور برویم. چند درصد از ما در حال حاضر، به این نکته فکر کردیم که چرا باید زندگی برای ما معنایی داشته باشد؟ احتمالا خیلی از ما در طول زندگیمان تبدیل شدهایم به آن موجودات عبوس داخلِ جهان انیمیشن که در تاریکی گم شدهایم و حواسمان نیست. شاید هم خیلی وقت است که نه به عشقِ عارفانه رسیدهایم و نه چیز دیگری را درک کردهایم. اما انیمیشن روح، راه خود را از یک جا به بعد با تعریف عشقِ پاک و زلالِ مولانا جدا میکند؛ درست نقطهای که میفهمیم همه چیز در قالب عقلیمان میچرخد و چیزی فراتر از چارچوب فیزیکی وجود ندارد.
عشق، مثل نوری راهنماست که هم هدایتگر ما از میان سرزمینِ تاریکی است و هم میتواند برای ما کمکرسان باشد تا به اسرار و رازهای دریای عدم دست پیدا کنیم. دریای عدم یا نیستی که در انیمیشن روح به زیبایی میبینیم، برای خودش تعریف درست و حسابی دارد. زندگیِ «جو» دستخوش تغییرات زیادی میشود و اگر به سه مرحلهی زندگیِ «جو» –قبل از مرگ، کما و پس از مرگ – نگاه کنیم، مصداق بارز این بیت از مولوی است:
مرده بُدم، زنده شدم، گریه بُدم، خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
جو هم هر چند دیر اما بالاخره به سطحی از عشق حقیقی دست پیدا میکند
جو هم هر چند دیر اما بالاخره به سطحی از عشق حقیقی دست پیدا میکند؛ عشقی که بالاخره چشمِ واقعیاش را نسبت به دنیا باز میکند. عشقِ جو نه سانتی مانتال است و نه دروغین. او بالاخره فهمیده معنیِ دوست داشتن و زندگی چیست. شاید بپرسید چرا تنها از نگرش مولانا برای توصیف و تشریح مولفهی عشق موجود در انیمیشن روح استفاده کردم؟ به این خاطر که این شاعر باور دارد که هر فردی توانایی درک عشق را ندارد. عشقِ واقعی و نه این عشقهای سطحیِ زرد مثل یک مسیر پر پیچ و خمی است که شاید خیلی از ما نتوانیم تا آخر عمرمان این مسیر را پیدا کنیم، چه برسد به اینکه تا انتهایش برویم. برای مثال سعدی باور دارد که عشق، داستانی است که بر هر سر بازاری هست. از دید سعدی هر آدمی حداقل یک مرتبه به این مهم دست پیدا میکند، اما این نگاه مولاناست که با نگرشِ نویسندگان سناریوی انیمیشن روح در یک امتداد قرار میگیرد، نه سعدی که باور دارد هر آدم به عشق میرسد؛ چه زود و چه دیر.
در انتها باید اشاره کنیم که مولانا عشق را در بالاترین سطح خود، بزرگترین راز و انگیزهی زندگی میداند. منشا و مبدا جهان از دید مولوی چیزی نیست جز عشق. در انیمیشن روح نیز مبنا بر همین اساس استوار است و اگر جرقه را از سناریوی انیمیشن برداریم، کل شالودهی داستان از هم میپاشد. اینکه این همه اتفاق به صورت تمام و کمال حول محور یک ایدهی فانتزی و تخیلی میچرخد، جالب است و جالبتر آنکه مولوی قبلا به این مقوله در اشعارش پرداخته. با این حال چه چیزی در انتظار جو در آن سوی درِ نورانیِ موجود روی پل بود؟ همانطور که درکِ این موضوع برای جو و سایرین در جهان انیمیشن سخت بود، ما نیز فعلا نمیتوانیم قضاوت کنیم. در واقع همان درکِ کلمهی عشق نیز کار بسیار سختی است؛ چراکه خودِ مولانا در پاسخ به تعریف عشق میگوید:
پس چه باشد عشق؟ دریای عدم/ درشکسته عقل را آنجا قدم
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید