فیلم Malcolm and Marie ثمرهی محدودیتهای ناشی از همهگیری کووید ۱۹ است. اثر هنریِ کارگردانی که در دوران قرنطینه و فاصلهگذاری نمیتوانست بیکار بماند و دست به ساخت فیلمی زد که با همان خبرهای اولیه، کنجکاوی عدهی زیادی را برانگیخت و خیلی زود نتفلیکس حق پخش آن را خرید و اکران کرد.
فیلم Malcolm and Marie با فضاسازی خاص، استفاده از دوربین ۳۵ میلی متری و تصاویر سیاه و سفید و البته با داستانی دوساعته، در نیمه شبی پس از اکران یک فیلم، دائما ما را به یاد سوال اساسیِ «سینما چیست؟» میاندازد. در حالی که کارگردان جوان، مالکوم (جان دیوید واشنگتن)، همراه دوست دخترش ماری (زندایا کلمن)، پس از مراسم افتتاحیهی فیلم رشک برانگیزش، نیمه شب به خانه میآیند، دوربین سام لوینسون (نویسنده و کارگردان اثر) سعی میکند آنها در یک گیر و دار و کشمکش دائمی نشان بدهد. دوربین با مالکوم حرکت میکند، او با تعریف و تمجیدهایی که شنیده، سر از پا نمیشناسد در حالی که ماری، در قابهایی ایستا و ثابت، حرص میخورد و سیگار میکشد. قدرتنمایی و زخم زبان زدنهای دو شخصیت اصلی فیلم از اولین دیالوگهای مشترک آنها شروع میشود؛ مالکوم از منتقدها میگوید؛ از اینکه همیشه فیلمها را با مسائل سیاسی و نژادی گره میزنند و بعد جهان فیلمساز را تفسیر میکنند و ماری در جواب میگوید کارگردانی که فیلم بعدیاش داستانی دربارهی آنجلا دیویس است چگونه ادعا میکند سیاست از هنر جداست؟ در ادامه نیز زخم زدنها و زخم خوردنهای دو شخصیت فیلم Malcolm and Marie با بحثهای سینمایی جلو میرود. بحث بر سر اینکه فیلمسازی چیست؟ کارگردان تا چه حد حق بازنمایی واقعیت را دارد؟ سینمای دارای اصالت کدام است و اینکه منتقدها چه قدر احمق هستند. زد و خوردهایی که با مسائل مختلفی آمیخته شدهاند و میخواهند داستانی دو نفره را روایت کنند.
دیالوگهای فیلم Malcolm and Marie هر چه ساختمان فیلم را بالاتر میبرند، لرزش پایههای آن را نیز بیشتر میکنند. داستان نیز در همین جا میماند، در میانهی دیالوگهای سریع و خشن و استادانه و هیاهوی شخصیتهایش
ساختمان روایی فیلم با دراماتیکترین مسائل مربوط به این رابطهی دو نفره پی ریزی شده. مالکوم فیلمی بر اساس زندگی ماری ساخته، بدون آنکه از او نامی بیاورد یا حتی در مراسم افتتاحیه از او تشکر کند. سام لوینسون در درامی دیالوگ محور و شدیدا وابسته به اجرا، صحنهای برای به رخ کشیدن دیالوگ نویسیاش بر پا کرده و نه تنها با جملاتی طولانیِ مالکوم و ماری فیلم را جلو میبرد، بلکه شخصیت آنها را نیز شکل میدهد. البته این دیالوگها هر چه ساختمان فیلم را بالاتر میبرند، لرزش پایههای آن را نیز بیشتر میکنند. داستان نیز در همین جا میماند، در میانهی دیالوگهای سریع و خشن و استادانه و هیاهوی شخصیتهایش. فیلم نمیتواند در پس رابطهی آشفتهی مالکوم و ماری داستانی را برای ما روایت کند. مالکوم و ماری دارای مضامین جالب و تامل برانگیزی، مثل بهرهبرداری مردان هنرمند از زنان، با نشان دادن اینکه مالکوم در واقع هنرمندی است که از زنان زندگیاش بیشتر از آنچه میدهد، میگیرد، یا همان بحثها و جدالها بر سر سینما و اصالت است. پیام اصلی و پایانی فیلم که دعوت به گفت و گو است نیز به خوبی در دل جر و بحثها جا شده و به ما منتقل میشود. اما هیچکدام از این موارد قابل بحث و پیگیری در فیلم، نمیتواند ضعف فیلمنامهنویسی آن را بپوشاند. دست کارگردان با به تصویر کشیدن چرخهی تکراری دعواهای مالکوم و ماری زود رو میشود و دیالوگهای البته پر بارش، گاهی به مونولوگ تبدیل میشوند و داستان را جلو نمیبرند. لوینسون کارگردان سریال تحسین شدهی Euphoria نیز هست، ضعف فیلمنامهنویسی او در این سریال ابدا به چشم نمیآید از بس که داستان پر از شخصیت، اتفاق و زرق و برق است، در حالی که در Malcolm and Marie توی ذوق میزند و اثبات میکند که لوینسون نتوانسته از پس انتقال خشم و هیاهوی نهفته در پلان به پلان سریالش در سینما بر بیاید و بر خلاف گفتههای داخل فیلم، در انتها متوجه میشویم لوینسون انگار هنوز به اندازهی شخصیتی که خلق کرده در سینما موفق نیست.
شاید برخی پس از تماشای Malcolm and Marie آن را داستانی دراماتیک و عاشقانه بدانند که در گفت و گوهایی دربارهی سینما و جهان فیلمسازی، نمودی استعاری یافته، اما به نظر من بر عکس است، فیلم Malcolm and Marie بیشتر بیانیهی شخصی و نطق سینمایی لوینسون است، آنچه او میخواسته دربارهی سینما بگوید و دو شخصیت فیلم در قهر و آشتیهایشان، بستری هستند که برای بیان این مانیفست فکری فیلمساز، پهن شدهاند و این دلیلی است که مالکوم و ماری را که میتوانست به شاهکاری بی بدیل تبدیل شود، به اثری که صرف زمان فقط برای یک دیدن آن کافی است، تبدیل کرده. نه چیزی بیشتر.
فیلم Malcolm and Marie یک فیلم سه نفره است. مثلث زندایا، واشتنگتن و لوینسون. با اینکه فیلم را متعلق به زندایا میدانم اما نمیتوانم از قدرتنمایی ضلع دیگر غافل شوم. پس از تجربهی TENET حضور واشنگتن در فیلم مالکوم و ماری، ساختارشکنی و به رخ کشیدن جلوهی دیگری از هنر بازیگری اوست. اینکه او فقط متعلق به یک ژانر نیست و در ادامهی مسیر بازیگریاش منتظر چالشهای جدید است. واشنگتن با اجرای نقش یک شخصیت خودخواه و تا حدودی احمق و البته زیرک، به خوبی مرز بین راست و دروغ گفتنهای مالکوم را پیدا میکند و اثری ماندگار از خود بر جا میگذارد. زندایا نیز پس از کسب جایزه ایمی برای همکاری قبلیاش با لوینسون، اینبار گام بلندی را برای جوایز مطرح سینمایی برداشته و میخواسته ثابت کند اگر به او اعتماد شود چه قدر بازیگر درجه یک و کار بلدی است.
فیلم Malcolm and Marie نشان میدهد چه قدر قابلیتهای سینما نامحدود و فیلمها چقدر تاویل پذیر هستند. البته همزمان به ما یادآوری میکند چقدر ساختن فیلمهای دو نفره سخت است و تنها با دیالوگهایی پر جوش و خروش پر هیجان، نمیتوان در پس رابطهای عاشقانه، درام خلق کرد.
- بازی متفاوت بازیگران
- روان و سریع بودن ریتم فیلم
- گفتگو و چالشهای جذابِ شخصیتها
- ضعف روایی
- تبدیل فیلم به بیانیهی فیلمساز
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید