قهرمان یا شرور؛ لحظاتی که ابرقهرمانان مارول روی تاریک خود را نشان دادند
وقتی ناجیان دنیا خودشان تبدیل به تهدید شدند!
ابرقهرمانان مارول از محبوبترین شخصیتهای کمیکی هستند که در نسخههای لایواکشن درخشیدهاند. این ابرقهرمانان با خلق لحظاتی حماسی و به یادماندنی، در ذهن مخاطبین به عنوان ناجیان جهان نقش بستهاند اما گاهی این افراد نیز با شرایطی روبرو میشوند که در آن شاهد نشان دادن روی تاریکشان هستیم.
در جهان گستردهای همچون جهان مارول، ابرقهرمانان اغلب به خاطر شجاعت، تعهدشان به اجرای عدالت و همچنین صداقتی که دارند، مورد ستایش قرار میگیرند اما گاهی، لحظاتی وجود دارند که حتی این ابرقهرمانان مارول نیز دچار تزلزل شخصیتی میشوند و رفتارهایی از خود نشان میدهند که برای مخاطبین شوکهکننده و غیرقابل تصور است که شخصیت محبوبشان، مرتکب کاری شود که روی تاریک و پنهانش، به نمایش درآید. در جهان مارول، شاهد حضور شخصیتهای نجیب و انساندوستی هستیم که برای نجات بشریت حاضرند دست به هر کاری بزنند حتی اگر در آخر جانشان در خطر باشد، اما کم نیستند لحظاتی که این ابرقهرمانان نیز، مانند هر انسان دیگری دچار مرتکب شدن خطاهایی میشوند که باعث به وجود آمدن دردسرهای بزرگ و عظیمی شده، دردسرهایی که حتی تبدیل به تهدیدهای بزرگی برای بشریت و تمامی جهانهای موازی شدند.
مارول به گونهای ماهرانه تا به امروز موفق شده است تا کاراکترهایی بسازد که از لحاظ شخصیتی پیچیده و منحصربهفرد بودهند و اکثرا تصمیماتشان تحت تاثیر عواملی مانند: انگیزههای شخصی، اخلاقیات و آسیبهای اجتماعی قرار میگیرند. این عوامل، گهگاهی به ابرقهرمانان مارول راهی را نشان میدهند که کمی دور از اخلاقیات و اصولی است که بر آن پایبند بوده و به نوعی برای بشریت بیشتر از اینکه خیری داشته باشند، شر را تقدیم به افراد پیرامون خود کردهاند. چنین لحظاتی نه تنها به شخصیت این کاراکترها عمق میبخشد بلکه مخاطبین را نیز در مورد آنچیزی که تماشا میکنند را به فکر فرو میبرند.
در ادامه این مقاله با ما همراه باشید تا به بررسی لحظاتی بپردازیم که ابرقهرمانان مارول روی تاریک خود را نشان دادند.
کاپیتان آمریکا به مرد آهنی پشت میکند
Captain America: Civil War
در فیلم کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی (Captain America: Civil War)، انتقامجویان به علت قوانینی که در موافقتنامه سوکُویا وجود داشتند، دچار اختلاف شدند. این موافقتنامه، یک قرارداد بینالمللی در جهان سینمایی مارول است که با هدف کنترل و نظارت بر فعالیتهای ابرقهرمانان مارول، به وجود آمد. استیو راجرز (Steve Rogers) ملقب به کاپیتان آمریکا (Captain America)، از اصلیترین مخالفین این قرارداد بود و از دخالت بیش از حدی که دولت در پی به دست آوردنش بود، واهمه داشت و از سمت دیگر تونی استارک (Tony Stark) ملقب به مرد آهنی (Iron Man)، موافق این قرارداد بود و وجود آن را الزامی میدانست.
تنش و اختلاف میان موافقین و مخالفین زمانی افزایش پیدا میکند که مشخص میشود باکی بارنز (Bucky Barnes) ملقب به سرباز زمستان (Winter Soldier)، هرچند که تحت کنترل ذهنی بود اما مسئول مرگ والدین تونی استارک است. استیو راجرز تصمیم میگیرد تا از دوست قدیمی خود محافظت کند و این اطلاعات مهم را از تونی استارک مخفی نگه میدارد. تصمیمی که در نهایت منجر به درگیری بزرگی میان این سه نفر میشود، به طوری که باکی و استیو به شدت مرد آهنی را مجروح میکنند. انتخاب کردن باکی توسط استیو و اولویت دادن او به وفاداری و اتکا به زندگی شخصی خود در برابر عدالت، منجر به ایجاد شکاف در میان انتقامجویان میشود و لحظهای را نشان میدهد که کاپیتان آمریکا، اعمالش را بیشتر با انگیزه شخصی خود پیش میبرد و از قهرمان بودن برای جامعهای که به او و دوستانش احتیاج دارند، فاصله زیادی پیدا کرده است. لحظاتی که در آن نگرانیهای تونی استارک در مورد استیو راجرز، که برهم زدن انتقامجویان بود به حقیقت پیوست.
مرد آهنی اولتران را خلق میکند
Avengers: Age Of Ultron
تونی استارک در فیلم انتقامجویان: عصر اولتران (Avengers: Age Of Ultron)، متاسفانه تصمیمات نادرست زیادی گرفت. استارک که به شدت نگران تهدیدات مختلفی از جمله فرازمینیها بود، با همکاری دوست خود بروس بنر (Bruce Banner) ملقب به هالک (Hulk)، هوش مصنوعی به نام اولتران (Ultron) را توسعه داد که از طریق آن بتواند محافظ صلح و ناجی زمین باشد. استارک و بنر با استفاده از سنگ ذهن (Mind Stone)، به طور ناخواستهای موجود هوشمندی و خودآگاهی را خلق کردند که انسانها را به عنوان بزرگترین تهدید برای صلح جهانی، تشخیص داد و اولتران به همین علت ماموریتی را آغاز کرد که هدف نهایی آن نابودی بشریت بود و در نتیجه فاجعههای بزرگی مانند نابودی سوکُویا رخ داد.
تونی استارک، بدون مشورت کردن با دیگر دوستان خود در گروه انتقامجویان این برنامه را پیش برد. غرور و اعتماد بیش از حد مرد آهنی به خود و اینکه او میتواند موجود قدرتمندی مانند اولتران را کنترل کند، باعث ویرانیهای گسترده و همچنین کشته شدن تعداد زیادی از افراد مختلف شد. این اتفاق، نشان داد که با وجود نیت خوب، اقدامات استارک، شباهت زیادی به اعمال افراد شرور داشت چون بدون اینکه به عواقب کار خود فکر کنند، دست به اقداماتی میزنند که در آن هیچ ترسی وجود ندارد. اگر استارک، تحت تاثیر غرور و اعتماد به نفس زیاد خود قرار نمیگرفت، زمین احتمالا جای امنتری بود.
ثور میخواهد هالک را در ساکار تنها بگذارد
Thor: Ragnarok
ثور (Thor) یکی از قویترین ابرقهرمانان مارول است که زندگی پیچیده و چالش برانگیزی داشته است. او در فیلم ثور: رگناروک (Thor: Ragnarok) خود را در سیاره ساکار مییابد، جایی که بعد از مدتی متوجه میشود هالک، دوست و همتیمی او در انتقامجویان، به یک مبارز تحت کنترل شخصی به نام گرندمستر (Grandmaster) تبدیل شده است. ثور به خوبی میداند که برای جلوگیری از پیشگویی که نابودی سرزمین آزگارد را وعده بود، به کمک نیاز دارد و به همین علت از هالک درخواست میکند تا با او همکاری کند تا از تهدید بزرگی به نام رگناروک که آخرالزمان است، جلوگیری کنند. اما وقتی هالک این پیشنهاد ثور را رد میکند، ثور تصمیم میگیرد تا او را ترک کند و به تنهایی ماموریت خود را ادامه دهد.
این تصمیم ثور، تمایل او به ترک کردن دوستی را نشان میدهد که در شرایطی عادی قرار نگرفته و بسیار آسیبپذیر است و اینکه چگونه هدفش بر رفاه و سلامت همراهش، چیره میشود. این لحظه را میتوان انحرافی موقت در مسیر قهرمانانه ثور و اهداف او دانست. رویکردی انحصاری که پیشتر در دشمنان ثور وجود داشت حالا برای لحظات کوتاهی هم که شده در درون خود او نیز بیدار شده است. ثور با پیدا کردن Quinjet، سعی میکند تا آن را برای پرواز آماده کند، هرچند منصرف شدن هالک فقط برای چند لحظه است و بعدا به ثور میپیوندد اما این لحظات رگههایی از غرور و خودخواهی در شخصیت ثور را به تصویر میکشد.
اسکارلت ویچ، وستویو را به بردگی میکشد
WandaVision
در سریال وانداویژن (WandaVision) که محصول +Disney است، واندا در سوگ از دست دادن ویژن است و ناخودآگاه یک واقعیت جعلی در شهر وستویو (Westview) میسازد. در این جهان ساختگی که واندا خالق آن است، او ویژن را زنده میکند و یک زندگی بینقص و ایدهآل در حومه شهر برای خود میسازد. زندگی که حاصلش دو فرزند پسر است و ویژن نقش پدرشان را ایفا میکند. اما این کار واندا، کاملا مغایر اخلاق است؛ واندا ساکنین وستویو را از نظر ذهنی برده خود کرده و مجبورند بدون اینکه از خود اختیاری داشته باشند، در این واقعیت خیالی که شبیه به سریالهای کمدی است، ایفای نقش کنند.
شهروندان وستویو نه تنها هیچ اختیاری از خود ندارند، بلکه باید رنج و اندوه واندا را نیز احساس کنند و قادر به رها شدن از سلطه او نیستند. اعمال و رفتارهای واندا که همگی ناشی از رنج و اندوه او در زندگی شخصیاش است، منجر به نقص آزادی و اختیار عمل دیگران شده است، رفتاری که بیشتر از یک ابرشرور سر میزند تا یک ابرقهرمان. این سریال به خوبی خطر در دست داشتن قدرت بیانتها حتی توسط یک قهرمان را نیز به تصویر میکشد. این تغییر شدید در شخصیت واندا، تبدیل شدن او از یک ابرقهرمان به شرور را نشان میدهد، درست مانند آنچه که در برخی از کمیکهای مارول دیده شده است.
ثور قصد نابود کردن غولهای یخی را داشت
Thor
در فیلم ثور (Thor)، دوباره شاهد غرور و اعتماد به نفس بیش از حد شخصیت اصلی این داستان هستیم، او با نادیده گرفتن دستور پدرش اودین (Odin)، به سیاره یوتونهایم که سرزمین غولهای یخی به رهبری لافی (laufey) است حمله میکند. ثور غولهای یخی را تهدیدی بزرگ برای آزگارد میداند و بدون هیچ تحریک قبلی از سمت سرزمین یوتونهایم (Jotunheim)، دست به حملهای غافلگیرکننده میزند که موجب به خطر افتادن صلح میان این دو سرزمین میشود. این اقدام بیپروا ثور، تقریبا جنگی عظیم را آغاز میکند و در پایان به تبعید او از آزگارد منجر میشود.
همچنین، هدف ثور از این اقدام، نابودی کامل غولهای یخی بود تا شایستگی خود به اودین را ثابت کند. آمادگی ثور برای اعمال خشونت علیه یک نژاد دیگر بدون هیچ دلیل موجهای، شباهت زیادی به اهداف شرورانه دیگر ابرشرورهای مارول همچون کانگ فاتح (Kang the Conqueror)، تانوس (Thanos) و رونان (Ronan) دارد؛ افرادی که سعی داشتند تا از نظر خود به جهان نظم ببخشند. اتفاق افتادن این لحظه، به خوبی نشان میدهد که اعمال ثور از خودخواهی فراتر رفته و به رفتارهای شرورانه نزدیک میشود، رفتارهایی که از ابرقهرمانان مارول به دور از انتظار است.
ورود پروفسور ایکس به ذهن جین گری
X-Men: The Last Stand
اگرچه بسیاری پروفسور ایکس (Professor X) را به عنوان رهبر مهربان گروه مردان ایکس (X-Men) میشناسند اما او در فیلم مردان ایکس: آخرین ایستادگی (X-Men: The Last Stand) در مورد جین گری (Jane Grey) که یکی از قویترین شاگردانش است، تصمیم بحث برانگیزی میگیرد. پروفسور ایکس که از قدرت بالا و خطرات ذاتی که تواناییهای جین به او بخشیدهاند، آگاهی دارد، بدون رضایت جین، به نوعی وارد ذهنش میشود و موانع روانی را داخل ذهن او قرار میدهد تا امیال تاریک جین گری را سرکوب کند و عملا قدرتهای شاگرد قوی خود را محدود کند. اگرچه این دخالت ذهنی، با نیت محافظت از خود جین و اطرافیانش گرفته شد اما این اقدام پروفسور ایکس، نقض آشکار استقلال و اختیار جین گری بود.
وقتی که سدهای ذهنی جین گری فرو میریزند، نیرویی که درون او سرکوب شده بود به شکل دارک فینکس (Dark Phoenix) خود را نشان میدهد و فاجعههای گستردهای را رقم میزند. رفتارها و رویکرد پدرسالارانهای که پروفسور ایکس دارد و همچنین تمایل او به کنترل ذهن دیگران، رفتار او را شبیه به یک ابرشرور میکند و به همین دلیل سوالات زیادی در مورد پایبندی او به اخلاقیات در ذهن مخاطب شکل میگیرد.
اسکارلت ویچ برای به دست آوردن قدرت یک کودک در جهانهای مولتیورس آشوب به پا میکند
Doctor Strange In The Multiverse Of Madness
در فیلم دکتر استرنج در چندجهانی دیوانگی (Doctor Strange In The Multiverse Of Madness)، واندا برای پیوستن به فرزندانش در یک جهان موازی، مسیر تاریکی را انتخاب میکند که در آن شدیدا تحت تاثیر کتاب دارکهولد (Darkhold) قرار میگیرد. او برای رسیدن به این هدف، آمریکا چاوز (America Chavez)، دختری جوان که میتواند در جهانهای موازی سفر کند را مورد هدف قرار میدهد. نقشه واندا، در اختیار گرفتن قدرت چاوز بود، فرایندی که منجر به مرگ این دختر کم سن و سال میشد.
در جریان این مسیر و تعقیب چاوز توسط واندا، او رفتارهای بیرحمانهای از خود نشان میدهد و هر کس که سر راهش قرار میگرفت، از جمله جادوگران و نسخههای دیگر ابرقهرمانان مارول را از میان برداشت. سقوط او به دره تاریک قدرت و شرارت، پیشتر از این اتفاقات آغاز شده بود، جایی که اعمال ناخواستهاش یک شهر کامل را دچار آسیبهای روحی فراوانی کرد. با این وجود، نقشههای واندا در فیلم دکتر استرنج 2 به مرحلهای دیگری از شرارت رسیدند، به دلیل اینکه او کاملا آگاهانه و بدون توجه به عواقب اعمال خود، مسیر شرارت را در پیش گرفت.
مدفون شدن یک زندان زیر بهمن توسط یلنا بلووا
Black Widow
در فیلم بیوه سیاه (Black Widow)، یلنا بلووا (Yelena Belova) با بازی فلورنس پیو (Florence Pugh)، نقشی کلیدی در نجات جان الکسی شوستاکوف (Alexei Shostakov) ملقب به رد گاردین (Red Guardian) از زندان فوق امنیتی Seventh Circle واقع در سیبری، بازی میکند. در جریان این عملیات، ناتاشا رومانوف (Natasha Romanoff) ملقب به بیوه سیاه، در حالی که یلنا هلیکوپتری را هدایت میکند، به همراه الکسی روی زمین هستند. در میان تبادل سنگین آتش توسط دشمن، یلنا برای پاسخ به حملات، موشکی را شلیک میکند که به طور غیرمنتظرهای باعث سقوط بهمن شده و در نتیجه زندان در زیر بهمن مدفون میشود.
در حالی که الکسی و ناتاشا موفق به فرار میشوند، بهمن کل تاسیسات زندان را در برمیگیرد و احتمالا باعث مرگ بسیاری از زندانیان و نگهبانان این مکان میشود. این عمل غیرعمدی یلنا، پیامدهای اخلاقی سنگینی دارد و سوالاتی را به وجود میآورد که آیا برای رسیدن به اهداف بزرگ، جان افراد بیگناه را نیز باید به خطر انداخت؟ جمله یلنا که میگوید: ” این میتونست یه روش باحال برای مردن باشه” به طرز ناخوشایندی کاملا بی احساس به نظر میرسد، به دلیل اینکه مشخص است قهرمانان زنده میمانند اما زندانیان و نگهبانان زیر بهمن دفن خواهند شد.
تونی استارک، آلدریچ کیلیان را به سخره میگیرد
Iron Man 3
در سومین قسمت از فرانچایز مرد آهنی (Iron Man 3)، تونی استارک با آلدریچ کیلیان (Aldrich Killian) که دانشمندی بلندپرواز است روبرو میشود. کیلیان قصد دارد تا یک گروه تحقیقاتی به نام Advanced Idea Mechanics (AIM) راه اندازی کند. در جشن سال نو 1999، کیلیان مشتاقانه طرح خود را با تونی استارک در میان میگذارد اما تونی با رفتاری سرد او را نادیده میگیرد و آلدریچ را روی پشت بام، تنها میگذارد.
این رفتار تحقیرآمیز تونی استارک، عمیقا بر روح و روان آلدریچ تاثیر میگذارد و بعدها او به شرور اصلی فیلم (ماندارین جعلی) تبدیل میشود: در اوج داستان کیلیان خود را ماندارین (Mandarin) معرفی میکند اما این فقط یک دروغ و ابزاری تبلیغاتی برای او بود. آلدریچ در طی داستان دست به حملات خطرناکی علیه مرد آهنی میزند. رفتار مغرورانه و خودبزرگبینی تونی، باعث میشود تا به طور ناخواستهای یکی از دشمنان سرسخت او خلق شود و آن کسی نبود جز آلدریچ کیلیان.
جین گری به عنوان دارک فینیکس دست به قتل میزند
X-Men: The Last Stand
در فیلم مردان ایکس: آخرین ایستادگی، جین گری تحت تاثیر قدرت عظیم فینکس قرار میگیرد و تبدیل به دارک فینکس میشود. در این وضعیت، جین گری حالا به قدرتی غیرقابل کنترل و ویرانگر دست پیدا کرده که در نهایت منجر به مرگ پروفسور ایکس، عشق زندگیاش سایکلاپس (Cyclops)، و دهها انسان و جهشیافته دیگر در نبرد نهایی آلکاتراز میشود. این اعمال خشونت آمیز، کاملا با طبیعت و شخصیت دلسوز جین در تضاد است و نشاندهنده فسادی است که منبع آن قدرتی بی حد و مرز است.
در کمیکهای مارول، اعمال دارک فینکس که تحت سلطه قدرت بینهایت و میل به بقا قرار گرفته، دست به نابودی منظومه ستارهای دِباری (D’Bari) میزند که باعث مرگ میلیاردها موجود زنده میشود. کشمکش درونی جین بین ذات و شخصیت مهربانش و امیال شرورانه دارک فینکس، پایان این داستان را تبدیل به یک تراژدی عمیقی میکند که نشان میدهد یک ابرقهرمان چگونه در پایان تسلیم قدرتی تاریک میشود؛ فیلم آخرین ایستادگی به خوبی این موضوع را به تصویر میکشد، جایی که در آن با نمایش لحظاتی جین نزدیکترین دوستان و متحدانش را از بین برد و مخاطبین شاهد صحنههایی بودند که یکی از مهربانترین ابرقهرمانان مارول، به دره تاریکی از شرارت سقوط کرد.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید