فیلم Memoria اثریست در ژانر فانتزی به نویسندگی و کارگردانی اپیچاتپونگ ویراستاکول. این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم کن سال ۲۰۲۱ میلادی نمایش داده شد و جایزه هیئت داوران جشنواره را کسب کرد. فیلم خاطرات، داستانیست از جسیکا (تیلدا سوینتن)، مهاجری اسکاتلندی مشغول به کار گیاهشناسی، که در یکی از شهرهای کشور کلمبیا زندگی میکند؛ طبق طرح داستانی او حالا برای دیدار خواهرش که در بیمارستان بستریست، در پایتخت کلمبیا حضور دارد. در یک سپیدهدم و پس از شنیدن صدایی بلند، تجربهی سندرمی حسی و مرموز (در واقعیت چیزی موسوم به سندرم انفجار سر) برای جسیکا آغاز میشود؛ در دل طبیعت آرام و سرسبز کلمبیا، این صداهای عجیبِ ذهنی زندگی روزمره را از حالت عادی دور کرده است.
در یک دیدگاه فیلمها اغلب دو دستهاند: دستهای بیضرر، تفریحی و تخیلی و دستهای دیگر نماینده شکلی هنری، منحصربهفرد و با هدف خودبیانگریِ هنری. ایدهای فیلم را از واقعیت جدا میداند و در مقابل اندیشهای وجود دارد که سینما را یک «شیوهی زندگی» توصیف کرده است؛ مموریا، خود را روشی متمایز برای بودن در این جهان میداند و با قالبی فکری/ذهنی سعی بر گذاشتن اثری عمیق در رشتههای مختلف آگاهی دارد. اوج کشش داستانی در فیلمهای هنری، در بافت تعاملات انسان با انسان یا انسان با طبیعت و دیالوگهایی میان حالات چهره بروز پیدا میکند؛ یک زیباییشناسی همراه با سرکوب عمل.
در همین حال شدت اختلاف میان لحظهی حالِ زودگذر و اعتبار ابدی بین ذهن و بدن آشکار است، بنابراین فیلمساز با گذشتن از برخی مصادیق این نوع فیلمها و متعهد ماندن به برخی عناصر اساسی دیگر -مانند نگاه به شخصیت از فاصلهای دور در عوضِ استفادهی زیاد از نمای کلوزآپ، یا استفادهی کم از نابازیگرها- فیلمی هنری ارائه داده که در عین حال با مضمون اصلی سینمای آهسته پیوند خورده است. فیلم خاطرات، اطلاعات مغز را پاک میکند، تمرکز را بالا میبرد و به ناخودآگاهی بصری دست مییابد. چنین فیلمی با ظرافت از دسته فیلمهای تجربی خارج شده چراکه در اصل ابزاریست فلسفی در پیِ چگونگی انتقال دانش و در زمره کارهای هنری مدرنیستی. (هرچند شدت آهسته بودن اثر یادآور فیلم تجربی «۲۴ فریم» آخرین ساخته عباس کیارستمیست)
در فیلم خاطرات، کلیشههای هنری و تعالی تخیل طوری هممسیر شدهاند که تعادل حاصل از آن، گاه نمودی آزاردهنده پیدا کرده و گاه مخاطب را خیره میسازد. در کنار صدای عجیبی که عملا نقش موسیقی متن فیلم را بر عهده دارد، داستان با ترکیبی از مقولههای باستانشناسی و انسانشناسی نوعی باور تاریخی را خلق کرده که در واقع زمینهساز افشاگریهایی دور از تصور میشود، در مقابل با تکنیکهای چون تشابهات اسمیِ شخصیتها، نوعی وهم و حالت رازآلود را تا اواخر فیلم حفظ میکند، چنین پنداشتی از توهم و زیر سوال بردن اعتبار ادراک جسیکا، در طول داستان خودنمایی میکند؛ در نتیجه این فیلم در عملی کردن تضادها و القای حس تردید به مخاطب موفق است.
در فیلم خاطرات، کلیشههای هنری و تعالی تخیل طوری هممسیر شدهاند که تعادل حاصل از آن، گاه نمودی آزاردهنده پیدا کرده و گاه مخاطب را خیره میسازد
روایت و خط داستانی جزئیات نو و متعددی ندارد؛ در گوشهای از این فیلم، که گویی به نوعی اختلال فکری مبتلاست، فیلمسازِ وسواسی شروع به سخن گفتن میکند؛ در یک دهکده دورافتاده ملاقات جسیکا با کشاورزی محکوم به انزوا (الکین دیاز)، فردی با قدرتهای عجیب حافظه و با نفرین یا برکت خاطراتی دیرین، یک فضای متافیزیکی را شکل میدهد و به این شکل جرقهای از رئالیسم جادویی در یک حالت خلسهگونه پدید میآید. فیلم خاطرات، با چنین ابزاری تداعیگر خدشهای آشکار بر نظم طبیعی در زندگی انسان مدرن میشود، از آسیبهای دوران کودکی یا شاید حتی از سرکوبهای سیاسی سخن میگوید و به بیان تضاد زندگی شهری و روستایی میپردازد. (وجود یک شخصیت هرنان در شهر و یکی در روستا، در مقام مکانی جادویی برای دستیابی به خودآگاهی)
توقفهای طولانی شاید به مذاق تمام مخاطبان خوش نیاید و این مسئلهایست قابل درک اما گاهی برداشتهای طولانی و مشاهدات ظریف فیلمساز ادراک بیننده را با قلمروی پنهانی از وجود آشنا میکند که قبلتر، مخاطب به سبب عادت آن را نادیده میگرفت؛ چیزی به مثابه آینه در وجود فیلم خاطرات نهفته شده است که شاید حتی خودِ ویراستاکول تمایلی به شفاف کردن این افکار نداشته باشد، برای او مهم نیست اگر در هنگام تماشای فیلم خوابتان ببرد. فیلم Memoria در بدترین حالت روایتیست دستنیافتنی از افکاری ضمنی که تنها برای ماندگاری و مستند شدن در قالب فیلم درآمدهاند. صادقانه، چنین تصوری یک وزن خاص به جسم فیلم میبخشد که ممکن است اثر ناخودآگاه سازنده بر مخاطب تلقی شود. اگر اینطور است، فرار کردن از این اثر در اصل آسان نبوده، حالتی شبیه به هیپنوتیزم!
شیفتگی کارگردان به خاطرات و زمان، رویا، طبیعت و تنهایی در اصل تازگی ندارد اما این موارد بهعنوان عصارهای در ترکیب با یک معمای شاعرانه، فراتر از ذات روایت میروند و اگرچه هیبت آرام داستان را شکل دادهاند اما جایی همین آرامش را از حواس مخاطب سلب میکنند. ما بخشی از یک کل هستیم و اجداد خود را در بر داریم، با هم بیگانه هستیم اما شاید آنقدرها هم غریبه نباشیم، اشتراکاتی داریم و همه یک هوا را تنفس میکنیم؛ در اصل اعتقاد فیلمساز به این مباحث بیانگر این است که ظاهر فانتزی فیلم دلیلی برای رد کردن نظریات آن نیست. سخن از قبل و بعد از ما با تصاویری نسبتا ثابت یا در کنار آشفتگیهای انتهایی داستان، به دنبال درک تجربهای شخصی (پدیدارشناسی) یا یافتن «خود» نیست بلکه این داستانِ به ظاهر تک بعدی در ارتباط با انسان و طبیعت معنا پیدا میکند، طرحی نسبتا جدید که برای مخاطب کنجکاو یا فکری مناسب است.
این سمفونیِ سینمایی با طرح سوال «واقعیت یا توهم؟» دست به خلق مکانی بین رویا و واقعیت زده و به ناخودآگاه انسانی حمله میکند
این سمفونیِ سینمایی با طرح سوال «واقعیت یا توهم؟» دست به خلق مکانی بین رویا و واقعیت زده و به ناخودآگاه انسانی حمله میکند؛ مدتی در آن محیط سکونت میگزیند. صدایی خاص که جز جسیکا و مخاطب کسی قادر به شنیدن آن نیست؛ این مسئله در تصویر، آرام جلوه میکند اما از جنبه آزاردهنده بودن از زاویهای غیر معمول به چشمان بیننده میرسد و در آخر تلاش برای یافتن علت صدا را هیجانانگیز میسازد. از همان ابتدا بررسی مشکلات وضعیت روانی جسیکا هدف فیلمساز نبوده و میدانیم که به چه نوعی از بررسیهای شخصیتی نگاه دوختهایم، او مریض نیست و فقط از پدیدههای مبهم گیج شده است، بیخوابی او هم به همین علت است؛ جسیکا درست مانند روحیهی اصلی این فیلم یعنی «کنجکاوی» عمل کرده و در نهایت هم با رسیدن به واقعیتی پیچیده شگفت زده میشود.
برخلاف دستهای از فیلمهای کلاسیک، عنصر صدا در این فیلم حتی به درجهای از پارانوید و بدگمانی هم نمیرسد. پس هدف این فیلم چیست و دقیقا در چه مورد خلق شده؟ برطرف کردن طلسم پاسخ به این سوال یک معضل یا شاید همان مقصود اصلی فیلمساز باشد؛ سبک فیلمبرداری و نورپردازی طبیعی این فیلم در کنار شدت آهستگیِ هر سکانس، داستان را به روشنی روز توضیح میدهد، تا جایی که تحمل صبر کردن برای رسیدن به سکانس بعدی را ندارید، اما این شیوه در عوض مسیر داستان را لحظه به لحظه مبهم، عمیقتر و غیرقابل پیشبینی میکند و در نهایت قوه تخیل را عاجز میسازد.
چنین فیلمی به توضیح دادن نمیپردازد و دلیلی برای بسط، توسعه و پیگیری بیفایدهی جوانب مختلف داستان نمیبیند. باید آن را دید تا باور کرد، فیلمی ملتهب، دلهرهآور، شوم و آزرده که میتواند با رنج و بیحالی، دقیقترین تفسیر از «عجیب و غریب بودن» را ارائه دهد و همزمان غیرقابل اندازهگیری باقی بماند؛ بیانی عرفانی و شگفت.
فیلم Memoria تصویریست آهسته از یک ترکیبِ سبک؛ برخاسته از موج نوی سینمای فرانسه، یک تجربهی ذهنی تکاندهنده که عدم قطعیت در آن موج میزند و عمل طبقهبندی ذهنی را ناممکن میسازد. تماشای این فیلم به صبر و تحمل نیاز دارد اما تاثیر تسخیر کنندهی آن تا مدتی در ذهن میماند. این اثر اساسا توالی تصاویری نسبتا ثابت از یک داستان بی سر و صدا را شکل داده، در نهایت اما با یک نظریه بحث برانگیز مخاطب را به شکلی بیرحمانه به تحلیل وا میدارد.
- بازی تیلدا سوینتن و الکین دیاز
- سبک طبیعی فیلمبرداری و نورپردازی
- تجربهی ذهنی تکان دهنده
- انتقال به موقع مخاطب به فضای فیلم
- نگاه موثر به رابطهی احساسات انسان نسبت به خود و طبیعت
- پایانبندی فیلم
- شدت آهستگی فیلم گاهی اثر را از حالت درگیرکننده بودن خارج میکند
- عدم توجه به برخی جزئیات و ارتباطات داستانی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید