فیلم Moonfall محصول سال ۲۰۲۲ میلادی، با آنکه اسامی ریز و درشتی پشتِ اسمش نهفته، اثری نیست که بتواند قدرتمندانه جلوی بسیاری از فیلمها و آثار سینمایی در این سبک قد علم کند. در این بررسی به این مقوله میپردازیم که چرا فیلم مون فال اثر ضعیف اما سرگرمکنندهایست.
رولاند امریش، کارگردانِ ۶۶ ساله آلمانی تبار، جزء هنرمندانی در عرصه سینماست که عاشق و دلباختهی موضوعات آخرالزمانی است. نه اینکه حالا دچار چنین حسی شده، بلکه از همان زمانهای قدیم یعنی زمانی که مشغول فیلمنامهنویسی و کارگردانی فیلم Godzilla (محصول سال ۱۹۹۸) و همچنین فیلم Independence Day (محصول سال ۱۹۹۶) بود این ایده را در سر میپروراند که چطور میتوان یک فیلم آخرالزمانیِ حیرتانگیز ساخت که بتواند مرزهای ژانر علمی-تخیلی را جابهجا کند. اگر از فیلم Independence Day بگذریم، امریش اثر دیگری با تم آخرالزمانی و سای-فای نداشته که بتوان آن را شاهکار و در عین حال سرگرمکننده دانست. با این حال امریش با فیلمنامهنویسی فیلم مون فال یا همان سقوط ماه یک مرتبه دیگر شانسش را امتحان میکند. شانس یا بهتر است بگوییم قمار به شدت سنگینی که این کارگردان با مولفههای این سبک سعی کرده انجام دهد.
فیلم سقوط ماه ایدهای را پرورش میدهد که در حال حاضر یکی از فرضیههای جنجالیِ اخترشناسها به حساب میآید. اینکه کره ماه در واقع چیزی نیست که فکرش را میکنیم. به طور کلی اکثر مردم تنها به سطح ماه فکر میکنند و دلشان میخواهد حداقل از بستر سینما هم که شده به درون ماه سفر کنند. فیلم سقوط ماه این ایده را عملی میکند اما به شدت ناقص و بسیار دیر که قطعا مخاطبین کمطاقتِ سینما انتظارِ چنین سفر نصفه و نیمهای را ندارند.
اگر فیلم سقوط ماه را از لحاظ داستانی به دو نیم تقسیم کنیم، نیمه ابتدایی فیلم اصلا و ابدا چیزی نیست که بتوان آن را صرفا «خوب» دانست. ریتم عجولانه روایت داستانی، منطق عملیات بسیار ضعیف عوامل مدیریتی ناسا و خلق چند موقعیت زودهنگام تنها چند ایراد محرز نیمه ابتدایی فیلم است. امریش طبق معمول بدون حوصله تلاش میکند روایت یک قصه را بدون فوت وقت آغاز کند. آن هم بدون هیچ مقدمهچینی و خلق چند موقعیت من باب آشنایی با شخصیتها و جهان پیرامونشان. از آنجایی که فتحِ بابی صورت نمیگیرد و مستقیم و بدون درنگ وارد اولین اتفاق داستانی میشویم، ارتباط با کاراکترهای اصلی یعنی برایان هارپر (با بازی پاتریک ویلسون) و فاولر (هِیل بری) ممکن نیست. از آن سو، پس از چند سکانس بدون هیچ زمینهچینی خاصی، با شخصیتی دیگر به اسم کِیسی هاوسمن (با بازی جان برادلی) آشنا میشویم؛ فردی که قرار است نقش کلیدی در این داستان ایفا کند. وقتی نقطه صفرِ شخصیتها یعنی معرفیشان به این شکل است، نمیتوان به شخصیتپردازی اشخاص داخل داستان دل خوش بود. رفتارهای کیسی در پایان، تعامل و مراوده خیلی راحتِ برایان با فاولر و صد البته رفتار برایان با پسرش سانی و خیلی از رفتارها و خصیصههای کاراکترها نشان میدهد که امریش به پرورش شخصیتهای خیالیاش اصلا و ابدا فکر درست و حسابی نکرده و هر کدام از شخصیتها صرفا بیانگر و نماینده یک صفت هستند.
فیلم سقوط ماه در نیمه ابتدایی خود، بیشتر از اینکه تمرکزش را روی قصهگویی بذارد، روی نمایش آخرالزمان مانور میدهد
فیلم سقوط ماه اثر سرگرمکنندهای است. شاید نتوان با شخصیتهای فیلم ارتباط برقرار کرد اما با آخرالزمانِ داخل داستان چرا! اتفاقاتی که بهواسطه سقوط ماه در حال نمایش است، پایه و اساس علمی دارد اما امریش نمایش آخرالزمانِ فیلمش را صرفا محدود کرده به چند نمای کامپیوتری که صرفا خرابیهای روی کره زمین را نشان میدهد. فیلم سقوط ماه در نیمه ابتدایی خود، بیشتر از اینکه تمرکزش را روی قصهگویی بذارد، روی نمایش آخرالزمان مانور میدهد. کارگردان به هدفش میرسد اما اکثر این نمایشها یک مدل نمایشِ فخرفروشانهایست که هیجان زیادی را به بیننده تزریق نمیکند و علنا صحنههایی دکوری محسوب میشوند؛ چراکه بحرانهای پیشِ روی انسانها صرفا از دور قابل مشاهده است و خطر مهلک و نگرانکنندهای برای کاراکترهای اصلی رخ نمیدهد. اگر هم در چند صحنه شخصیتهای اصلی در حال تکاپو برای نجات جانشان باشند هم نمیتوان آنها را جدی گرفت؛ چراکه میدانیم بقای سرگرمیِ فیلم سقوط ماه، به زنده نگه داشتن شخصیتها تا اواخر فیلم است؛ به این خاطر که کلی سوالِ بیپاسخ باید از طریق کنجکاویِ همین شخصیتها به جواب برسند.
با اینکه فیلم به جِد و قاطعانه میخواهد بحران سقوط ماه را یک مسئله فوق حاد بیان کند، اما در کمال تعجب رگههایی از طنز در این فیلم وجود دارد؛ مولفهای که واقعا هیچ کارکردی در این اثر سینمایی نداشته و «نبودنش» قاعدتا بهتر از «بودنش» میتوانسته باشد! شوخیها و لطایف الحیلِ امریش در راستای هر چه بهتر کردن فیلمش باعث شده تا این فیلم از آن سوی بوم بیفتد؛ یعنی کمدی شدنهای لحظهایِ فیلم و جریان آخرالزمانیاش، مخاطب که ما باشیم را از فضای نیمه کارهی داستان به بیرون پرت میکند. میتوان ادعا کرد که امریش در خلق فضا استادانه عمل میکند. این کارگردان حداقل در زمینهی فضاسازی میتواند عملکرد خیرهکنندهای داشته باشد اما جای تعجب است که چرا این فیلمساز تصور میکرده که «بامزه» و «فان» بودنِ فیلم سقوط ماه میتواند برای بیننده، یک صفتِ مجذوبکننده باشد!
امریش در زیرمتنِ فیلم سقوط ماه حرفی برای گفتن ندارد. نه مفهومِ خاص و منحصربهفردی در این فیلم نهفته و نه ارجاعات فرامتنی خاصی را در این اثر سینمایی حس میکنیم. سقوط ماه مثل خیلی از آثار متوسط و ضعیفِ تاریخ سینما مقولهی «عشق» را پیش میکشد اما تصویرسازیها در این رابطه به شدت نخنما، سطحی و فراموششدنی است. اواخر فیلم سعی شده با نمایش چند اتفاق ناگوار و ناراحتکننده، کمی تراژدی به فیلم تزریق شود اما حیف که فیلم در القای این حس به بیننده نیز ناکام میماند. با این حال، شرح یک اتفاق در اواخر فیلم با تصویرسازیهای چشمنواز و خلاقانه، پیچش پایانی جذاب و صد البته بازی بسیار خوب و همیشگیِ پاتریک ویلسون و چند شخصیت دیگر باعث میشود تا در پایان خوشحال باشیم از قصهای که حداقل توانسته سر و ته خوبی داشته باشد!
فیلم Moonfall کلکسیون تمام عیاری از اشتباهاتی است که یک کارگردان میتواند در سبک علمی-تخیلی مرتکب شود. با این تفاسیر، فیلم سقوط ماه اگرچه اثری است فراموش شدنی، اما همچنان روایت سرگرمکنندهای دارد. اگر بتوانید نیمه ابتدایی فیلم را تحمل کنید، این اثر در نیمه دوم ویژگیهایی دارد که شما را تا حد زیادی احتمالا خشنود خواهد کرد.
- بازی خوب پاتریک ویلسون، هیل بری و جان بردلی
- روایت نیمه دوم فیلم
- فضاسازی خوب به مدد جلوههای ویژه خوب
- شروع عجولانه داستان
- شخصیتپردازیهای به شدت ناامیدکننده
- زیرمتن خلاقانه و ایدهآلی از داستان فیلم مشهود نیست
- رگههای طنز به فضای فیلم نمیخورد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید