مینی سریال Nine Perfect Strangers یا «نه غریبهی کامل» اثری درام، معمایی، روانشناختی و دلهرهآور است که از کتابی با همین نام به نویسندگی «لیان موریارتی» اقتباس شده است. این اثر در سال ۲۰۲۱ از شبکهی Hulu به نمایش درآمد. در این مینی سریال شاهد شخصیتهایی هستیم که هر یک از آنها در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی درونی هستند و برای بهبود وضعیت خود به آرامکدهای مرموز مراجعه میکنند. قصه در ابتدا جلوهای زیبا و آرامشبخش از خود به نمایش میگذارد، اما در ادامه به اثری دلهرهآور و مرموز تبدیل میشود که سؤالهای بسیاری را برای بیننده به وجود خواهد آورد.
سازندگی سریال بر عهدهی «دیوید ای کلی» و «جان هنری باتروث» بوده است و کارگردان اثر یعنی جاناتان لوین که کارگردانی سریال The Rush را نیز در کارنامهی خود دارد، سریالی استاندارد و جذاب را تولید کرده است. نه غریبهی کامل تا قسمت پایانی جذابیت خود را از دست نمیدهد و اتفاقات را غیر قابل پیشبینی باقی میگذارد.
روند اتفاقات سریال بسیار جذاب است و در قسمت اول تماشاگر به خوبی با تمام شخصیتهای داستان آشنا شده و ارتباط برقرار میکند. نه غریبه که هرکدام حفرههایی در زندگی خود دارند و به دنبال پر کردن آنها هستند، به بهترین نحو معرفی میشوند. اصلیترین شخصیت سریال «ماشا» با بازی نیکول کیدمن است که ناشناختهتر از هر فرد دیگری اصلیترین داستان قصه را پیش میبرد. ماشا صاحب آرامکدهای است که ادعا میکند میتواند مشکلات افراد را با شیوهها و پروتکلهای خاص خود درمان کند و به کار خود اطمینان زیادی دارد. بیماران ماشا نه غریبهی کاملاً متفاوت و متنوع هستند که هر کدام گذشتهای تلخ را تجربه کردهاند. قطع به یقین ارزشمندترین بخش سریال، شخصیتپردازی آن است که به خوبی از پس ارائهی هرکدام از کاراکترها برآمده و هر یک از آنها را قابل لمس و باورپذیر ساخته است. تنوع سنی، جنسیتی و حتی نژادی نیز بسیار قابل توجه است، اما قابل توجهتر از آن تنوع دغدغههایی است که هر کدام ازین افراد در جایگاه خود به آن دچارند. برخوردی که هر یک از آنها با دشواریهایشان خواهند داشت بسیار دقیق و فوقالعاده اجرا شده است. مخاطب با افرادی که تا به حال آنها را ملاقات نکرده، ارتباط برقرار میکند و با اشتیاق و علاقه پا به پای هرکدامشان به انتظار سرنوشتشان مینشیند.
نویسندهای شکست خورده در زندگی عاطفی و کارش، خانوادهای داغدار که با غم از دست دادن پسر جوانشان دست و پنجه نرم میکنند، ورزشکاری بازنشسته شده، درگیر اعتیاد و طرد شده از خانواده، زوجی که در رابطهشان به بن بست برخوردهاند، گزارشگری مرموز که به قصد تحقیق به آرامکده پا میگذارد و زنی که آرامترین و کم اهمیتترین کاراکتر سریال به نظر میرسد، اما کلیدیترین داستان را در بر دارد. اینها شخصیتهایی هستند که در ۸ قسمت، داستان زندگیشان را به آهستگی فاش میکنند. همانطور که ذکر شد، هیچگاه از اهمیت شخصیتی کم نمیشود و در هر قسمت درست و به اندازه بخشی از داستان هر یک از آنها را مشاهده میکنیم؛ به طوری که در قسمت آخر کاملاً با شخصیت و قصهی زندگیشان آشنا هستیم. این عمل روی کاغذ و در قالب کتاب بسیار آسانتر است، اما در مدیوم سینما میتواند امری چالشبرانگیز باشد، البته عوامل سریال به خوبی با این چالش مقابله کردهاند و هیچ شخصیتی را بی اهمیت و مبهم باقی نگذاشتهاند. این در حالی است که شخصیت اصلی داستان صاحب آرامکده است و با وجود وقت بسیاری که برای هر کاراکتر صرف میشود، ماشا همچنان اصلیترین کلید روایت باقی میماند. البته که تمامی افراد موجود، عواملی هستند که در ساخت کلید اصلی و اتفاقات دخیل هستند و حذف کردن هرکدامشان به تمامیت داستان ضربه وارد خواهد کرد.
از دیگر نقاط قوتی که میتوان به آن اشاره کرد، خوش ریتم بودن تمامی قسمتها است. سریال هرگز خستهکننده نمیشود و هیچ قسمتی را نمیتوان نام برد که از لحاظ ریتم و وقایع داستانی ضعیف عمل کرده باشد. زمانی که مخاطب به پای اثر بنشیند، رها کردن آن بسیار دشوار خواهد بود و این امر دقیقاً ویژگی است که یک سریال به آن نیاز دارد. هر لحظه شاهد اتفاقاتی کوچک اما شوکه کننده هستیم که در حال تعریف داستانی کامل هستند و این روش برای روایت داستانهای متنوعی که نیاز است مخاطب به آن پی ببرد، بسیار هوشمندانه و جذاب است و باعث حفظ شدن ریتم اثر شده است. داستان نیازی ندارد که به آن فرصت داده شود؛ فرصت از همان اول برای مخاطب حرفهای و یا غیر حرفهای سینما فراهم شده که به دنیایی جدید همراه با داستانی نسبتاً طولانی وارد شود و تا دقیقهی پایانی با آن همراه بماند. هر قسمت با اتفاقی شوکه کننده و نگاه مرموز، نگران، ترسیده و یا در اکثر مواقع مطمئن ماشا به پایان میرسد؛ این نگاه بیننده را به سمت ادامهی داستان میکشاند. البته که اولین اپیزود کمی کندتر از سایر قسمتها پیش میرود، اما این شروع یک شروع ضروری برای تنظیم خط داستانی محسوب میشود. لحظات عجیبی در اپیزود اول وجود دارند که شما را متعجب خواهند کرد که آیا هدف واقعی این استراحتگاه کمک به مردم برای بهبودی است یا آسیب بیشتر به آنها و پرت کردنشان از لبهی پرتگاه؟
ریتم روان و اتفاقات سرگرمکننده اجازهی رها کردن اثر را به مخاطبان نمیدهد!
بخش دیگری که به روایت داستان کمک شایانی کرده، کارگردانی و فیلمنامهی خوب است؛ به طوری که با کوتاهترین جملات یا حتی یک کلمه بخش عظیمی از داستان روشن میشود. در این میان راوی دیگر این قصه تصویر است. با نمایش تصاویر کوتاه و بسیار جزئی مانند یک لنز، اثر بدون وجود دیالوگ داستانی عظیم روایت میکند. این تصاویر و دیالوگهای کلیدی به هم مربوط هستند و تنها با سپری کردن تمام سیر داستانی میتوان به اهمیت آنها پی برد. درواقع میتوان گفت که هیچگونه تصویر و یا دیالوگی در این سریال وجود ندارد که اضافی باشد و بتوان آن را حذف نمود. تصمیمات کارگردان و نویسنده بسیار فوقالعاده و نو هستند چرا که سریال به کتاب وفادار نیست و روند اتفاقات و داستان به کلی تغییر میکند. این تغییر مهارت و توانایی عوامل را در ساختن اثری مجزا و نو به نمایش میگذارد که در نمونههای مشابه موفقیت چندانی کسب نکرده است.
سریال دارای لایههای روانشناختی بسیاری است که شخصیتها را با ضمیر ناخودآگاهشان روبه رو میکند؛ حتی گاهی مخاطب نیز در این رویارویی با داستان همراه میشود. با شروع تیتراژ و به نمایش درآمدن تصاویر رنگارنگ و عجیب، ذهن و روان مخاطب آمادهی داستانی روانکاوانه خواهد شد. پروتکلها و روشهای ماشا برای درمان بیمارهایش برگرفته از آیین باستانی زادگاه اوست که همراه با مخدرهای طبیعی و نوعی قارچ صورت میگیرد. ضعف سریال درست در این نقطه رخ میدهد؛ چرا که بسیار سطحی به بخشهای روانشناختی و روانشناسی داستان پرداخته شده است. پرداخت ضعیف تنها به بخش ذکر شده منتهی نمیشود؛ بلکه اثر نمیتواند تا پایان طعم معمایی و رازآلود خود را حفظ کند و در سطح متوسط و معمولی باقی میماند و نمیتوان آن را یک اثر معمایی شاهکار دانست.
بازیگریها قطعاً بیننده را مجذوب خواهند کرد. نیکول کیدمن به بهترین نحو شخصیت خود را به تصویر میکشد و به هیچ عنوان نمیتوان به احساسات ماشا و قصد او پی برد. آرامشی که در این شخصیت پنهان شده است و بازی پر جزئیات کیدمن از بهترین بازیهای موجود در اثر به شمار میرود. اما بهترین و اصلیترین بازی مربوط به بازی ملیسا مککارتی در نقش «کارمل» است که مککارتی به عنوان یک کمدین موفق، یک نقش احساسی و خشمگین را به گونهای باورنکردنی ارائه میدهد و بار زیادی از داستان را به دوش خود میکشد.
سایر بازیگران مانند مایکل شنون، لوک ایوانز، سامارا ویوینگ، منی جاسینتو، اشر کدی و ملوین گرگ نیز بسیار خوب از پس نقشهای خود برآمدهاند و شخصیتهایی قابل باور خلق کردهاند.
پایانبندی سریال از کتاب مجزا است و پایانی خوش محسوب میشود که احتمال تمدید فصلهای دیگر با شخصیتها و دغدغههای متفاوتشان را بیشتر میکند، اما سریال یک پایان مشخص و قابل قبول دارد که در آن تمام افرادی که ۸ قسمت با آنان همراه بودهایم به رستگاری خود میرسند و پایانی لذتبخش و خوش برای یکایک آنها رقم میخورد. پایانبندی خارقالعاده نیست اما قابل قبول است. تلخترین و شیرینترین پایان مربوط به ماشا است چرا که زندگی دلخواه او یعنی زندگی با یک توهم برایش اتفاق میافتد اما این سرنوشت فقط برای ماشا شیرین است و از نگاه بیننده این سرنوشت، سرنوشتی دردناک است.
سریال Nine Perfect Strangers یک تجربهی شیرین و لذتبخش است که مخاطب را تا پایان اثر مجذوب خود میسازد و او را با داستان نه غریبهی آسیب دیده آشنا میکند. بیننده در راه کامل شدن هر نه غریبه با آنها همراه میشود تا به رستگاری برسد. خوش ریتم بودن، فضا سازی جذاب و تصمیمات هوشمندانه در روند سریال، اثری خوش ساخت را ارائه کرده و تماشای سریال را برای هرگونه مخاطبی جذاب ساخته است.
- شخصيت پردازی قوی
- خلاقيت در فیلمنامه
- ريتم روان و سرگرمکننده
- بازيگرىهای قوی
- ضعيف عمل کردن اثر در بخش روانشناختی
- وجود معماهای ساده و سطحی
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید