فیلم No Time to Die که جیمز باند ۲۵ هم شناخته میشود، آخرین هنرنمایی دنیل کریگ در این سری از فیلمهاست و باید اعتراف کرد ارزش این همه صبر و انتظار را داشته.
بیست و پنجمین فیلم جیمز باند در حالی شروع میشود که مدت زمان به نسبت زیادی از وقایع فیلم قبلی گذشته. اگر شما فیلم کازینو رویال (Casino Royale)، فیلم Quantum of Solace و همچنین دو فیلم Skyfall و Spectre را هنوز موفق به تماشا نشدهاید، چیزی از فیلم No Time to Die درک نخواهید کرد. اینکه چرا جیمز باند وارد رابطهی عاطفی شده، اینکه چرا چنین شخصیت مرموز و قدرتمندی، در گیر و دار اتفاقاتی میشود که میتوانست تن به انجام آنها ندهد، سوالاتی است که در فیلمهای گذشته باید به دنبال پاسخ جستوجو کرد. دنیل کریگ در آخرین هنرنماییاش، نقشِ جیمز باندی را برعهده میگیرد که دیگر از جنگیدن و انجام ماموریتها خسته شده، اما به رسمِ سایر شخصیتها با چنین پرستیژی میخواهد آخرین ماموریتش را هم به قول خودش در «سه سوت» انجام دهد و برود پیِ کارش. هدفی که به این آسانی قرار نیست واقعا انجام شود.
از طرح داستانی قابل قبول و همیشگی جیمز باند اگر فاکتور بگیریم، قصه از لحاظ داستانی شروع خوبی ندارد؛ منظور این نیست که مقدمهی فیلم «زمانی برای مردن نیست» هیجان کافی را ندارد، بلکه سکانس اول که به مدلین اختصاص دارد، علامت سوالهایی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند. برای مثال اینکه چرا شخصیتِ مرموزِ ابتدای داستان در گذشته از جانِ مدلین میگذرد. کسی که سناریوی داستان را مینویسد، در ادامه تلاش میکند تا از همین سکانس تا جایی که میتواند برای پیشبرد حوادث و وقایع استفاده کند، اما اینکه چرا مدلین در آن نقطه از داستانی زنده میماند به صورت منطقی توجیه نمیشود. زنده ماندن و به زبانِ خود مدلین «بقا» در سکانس اولیه یک اکتِ احساسی است، اما ما در طول این همه فیلم از جیمز باند چنین چیزی را پیرامون مدلین حس نکردیم. عملا تمامی انتقالِ عواطف و احساسات معطوف میشود به رابطهی عاشقانهی باند با مدلین و البته سایر معشوقههایش در گذشتههای دور و دراز.
اگر از سکانس اولِ فیلم «زمانی برای مردن نیست» فاکتور بگیریم، سایر بخشهای داستانی هم هیجانانگیز روایت میشود و هم اکشنِ داستان در تعادل و توازن قرار میگیرد. چیزی که فیلم آخر دنیل کریگ در نقش جیمز باند را از سایر فیلمهای گذشتهی جیمز باند متمایز میکند در همین موضوع است که فیلم همانقدر که به شما اطلاعات میدهد، همان اندازه نیز اکشن دارد و اتفاقا برخی از نقاط داستانی نیز روی عواطف شما هر چند ضعیف کار میکند. برای مثال نمیتوان از رویارویی جیمز باند با بلوفلد حرفی به میان نیاورد. صحنهای که تنها هواداران سری فیلمهای جیمز باند از تماشایش ذوقزده میشوند. کریستوف والتز در نقش بلوفلد حضور بسیار کمی در فیلم دارد، اما کارگردان از همان مدت زمان کوتاه به بهترین نحو استفاده میکند.
فیلم همانقدر که به شما اطلاعات میدهد، همان اندازه نیز اکشن دارد و اتفاقا برخی از نقاط داستانی نیز روی عواطف شما هر چند ضعیف کار میکند
اگر از هنرنمایی کریستوف والتز و دنیل کریگ بگذریم، بازیگرهای خانمِ این فیلم نیز هنرنمایی قابل قبولی دارند. از مامور ۰۰۷ جدیدی که سازمان انتخاب کرده بگیرید تا آنا د آرماس که او نیز حضور کوتاهی دارد، اما به شدت دیدنی و تماشایی از آب در آمده. بازیگرهای زیادی جلوی دوربین عرض اندام میکنند و با این حال وقتی از دور نگاه میکنیم، در میان این لیست بلند بالا، یک بازیگر به شدت به چشم میآید؛ رامی مالک، ستارهای که در نقش لیوتسیفر سافین وارد داستان میشود و به جذابترین و پرفروغترین ستارهی این فیلم تبدیل میشود. چهرهی بیروح رامی مالک به انضمام دیالوگهای فکرشدهی زیادی که برای این شخصیت نوشته شده موجب میشود تا از کلمه به کلمه حرف زدنِ سافین با جیمز باند لذت ببریم. سافین زندگی غمانگیزی دارد، اما فلسفهی کارهایی که به عنوان یک تبهکار بینالمللی انجام میدهد را بالاخره یک هوادار جیمز باند میتواند با گوشت و پوستِ خودش درک کند. ارتباط برقرار کردن با سافین به واسطهی ایفای نقش ستودنی رامی مالک کار به شدت آسانی است؛ به خصوص اینکه سافین خودش را مثل جیمز باند میداند و به قول خودش که ميگوید «ما (خودش و باند) آدمهای زیادی را از این دنیا نابود میکنیم ولی من میخواهم که این دنیا، دنیای پاکیزهتری باشد». سافین با دیالوگهایش و با رفتارهایش در اواخر فیلم به گونهای باند را ستایش میکند، اما آن نبردی که در پایان بین این دو کاراکتر میبینیم نمیتواند نهایتِ احساس و هیجان را در ما به قلیان بیندازد. یک سنگِ بنای بد که تبعات بدتری به دنبال دارد. چیزی که باعث میشود از تماشای سکانس نهایی فیلم نیز نتوانیم آنگونه که باید با سایر کاراکترها همراه باشیم. فیلم در پایانِ مسیر خود در انتقال کاملِ حس به بیننده ناموفق عمل میکند.
فیلم «زمانی برای مردن نیست» نزدیک به ۳ ساعت زمان برای روایت قصه صرف میکند که بخش زیادی از این زمان صرف نمایش لوکشینهای فیلم است. انصافا هم فیلم جدید جیمز باند با قاببندیهای زیبا و چشمنواز میتواند کاری کند که محو قصه شوید اما در هر صورت کارگردان ميتوانست با صرف نظر کردن از چنین نماهایی مدت زمان فیلم را کمتر کند. از طرفی برخلاف فیلم قبلی در «زمانی برای مردن نیست» سعی شده تا کمتر از جلوههای ویژه استفاده شود. در فیلم قبلی به وضوح تماشا کردیم که استفادهی بیحد و وصفِ باند از ابزار و تجهیزات مدرن چه بلایی میتوانسته سرِ جذابیت فیلم نزد مخاطب عاقل و بالغ بیاورد. نورپردازی فیلم «زمانی برای مردن نیست» نیز در نوع خود جالب است. فیلمساز در برخی از پلانها از تکنیکهای خاصی استفاده میکند که یک مفهوم مشخص را به مخاطب منتقل کند. از آنجایی که همه چیز در این فیلم از حالت اعتدال خود خارج نمیشود، میتوان نورپردازی فیلم را نیز جزء موارد بسیار خوبی دانست که ارزشش را داشته تا دربارهاش اندکی صحبت کنیم.
باید اعتراف کرد فیلم No Time to Die ارزش این همه صبر و انتظار را داشته. اگر از هنرنماییِ همیشگیِ دنیل کریگ به انضمام نقشآفرینی ستودنی رامی مالک فاکتور بگیریم، این فیلم شگفتیهای دیگری نیز دارد که شما را به وجد بیاورد. هر چند این اثر به عنوان آخرین فیلمِ دنیل کریگ در نقش باند، به اندازهی لازم نمیتواند در پایان احساساتیمان کند.
- نقشآفرینی بازیگران به خصوص رامی مالک
- هیجانانگیز بودن فیلم
- جنبههای فنی بسیار خوب به خصوص نورپردازی و موسیقی
- حضور کوتاه اما تاثیرگذار بلوفلد
- سکانس پربحث ابتدای فیلم
- فیلم در احساساتی کردنمان ناموفق است
- مدت زمان فیلم میتوانست کمتر باشد
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید